kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۹۲۷۱
تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۴
پای درددل فرزند شهید «فضیل خسروی»

بیم و امیدهای آینده پیش رو

 
 
 
فاطمه زورمند
به تعویق انداختن مکرر قرار مصاحبه تقریبا داشت گوشی را دستم می‌داد که دکتر خیلی تمایلی به نشستن پای میز مصاحبه ندارد. از زمانی که مدیر بیمه سلامت استان خوزستان بود و اندکی قبل‌تر می‌شناختمش. بیشتر اهل کار بود تا فضاسازی‌های رسانه ای، درستی این ادعا را هم اخبار و  آماری که از مجموعه های تحت مدیریتش بیرون می آمد ثابت می کرد. اما آنچه ما را مشتاق به این گفت‌وگو می‌کرد، علاوه بر عناوینی نظیر مدیرجوان، جهادی و تراز انقلاب، مدال خوش نقشی بود که بر سینه خود داشت و کمتر کسی می دانست که او فرزند شهید است. هرچند او به شدت تاکید دارد که فرزند شهید بودن یک امتیاز نیست بلکه یک افتخار مسئولیت‌آور است.
دکتر علی خسروی متولد سال 1356 در شهرستان دزفول است. سال 1376 در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور پذیرفته و مدتی بعد از اتمام تحصیل مشغول طبابت می شود. در سال های 1393 تا 1396 مدیر بیمه سلامت استان خوزستان می شود. دکتر خسروی از اواخر سال 1400 به سبب کارنامه کاری درخشان خود به عنوان مدیرعامل بیمه آتیه سازان حافظ معرفی می شود. آنچه در پی می‌آید ماحصل گفت‌وگوی ساده و بی پیرایه ای است که با دکتر خسروی انجام دادیم.
 
دست های خون‌آلود کومله
ما ساکن هفت تپه بودیم. پدرم «فضیل خسروی» در شرکت کاغذ پارس کار می کرد. خانواده نسبتا شلوغی بودیم با شش فرزند، البته آن زمان این تعداد فرزند مورد غیرمعمولی نبود. سه خواهر سه برادر، که من فرزند چهارم بودم. با آغاز جنگ تحمیلی پدرم به صورت داوطلب وارد بسیج و بعد از مدتی وارد سپاه شد. سال 61 بود از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت. یکی دو ماه بستری بود. بعد هم دوران نقاهت را گذراند. به محض اینکه بهبود پیدا کرد. دوباره عازم جبهه شد. تا سال 1366 به طور مرتب در جبهه های مختلف حضور داشت و به خاطر اینکه در قسمت حفاظت عملیات سپاه مشغول فعالیت بود. در عملیات های مختلف شرکت می‌کرد. یک روز وقتی برای عملیات شناسایی به سمت غرب کشور رفته بودند در بانه  توسط نیروهای حزب کومله دستگیر می شوند. نیروهای کومله بعد از دستگیری مدتی پدر را مورد شکنجه قرار می دهند تا شاید بتوانند اطلاعاتی از او به دست بیاورند. اما وقتی راه به جایی نمی برند با شلیک تیر او را به شهادت می رسانند. اما این جنایتکاران به شهادت او هم اکتفا نمی کنند و پیکر او را نیز می سوزانند. پیکر پدر بعد از شش ماه به دستمان رسید در حالی که اصلا قابل شناسایی نبود.
نگرانی شهدا از آینده انقلاب و نااهلان
پدرم شخصیتی آرام و صبور داشت. توصیه همیشگی اش به ما این بود که هر جا شاهد تهمت یا به اصطلاح امروزی‌ها برچسب زدن به کسی بودید. دیدتان را به آن فرد بد نکنید. خودتان در موردش تحقیق کنید.
توصیه دیگر پدرم با اینکه آن موقع خیلی 
کم سن و سال بودیم این بود که دعای کمیل بخوانید. زمان شهادت او من کلاس سوم دبستان بودم. ما پدر را خیلی ندیدیم. حدود نیمی از عمر من با دوری از پدر گذشت. بنابراین روزهایی که بود حرف هایش را با دقت بیشتری گوش می‌دادیم. از این جهت توصیه‌هایش در خاطرم مانده که خیلی نگران دوره بعد از جنگ بود. نگران افتادن انقلاب به دست نااهلان بود. خیلی تاکید داشت که افراد کاردان باید روی کار بیایند. ولو اینکه خودم هم به خاطر نداشتن علم و یا تخصص کنار گذاشته شوم و یا به‌کار گرفته نشوم.
به شدت روی این موضوع تاکید داشت که باید در همین زمان جنگ نیروهایی پرورش و تربیت داده شود که برای روزهای بعد از جنگ به درد نظام بخورند و پای کار باشند و پاپس نکشند. انگار پیش بینی می کرد یا به این نتیجه رسیده بود که ممکن است بعد از جنگ دچار مشکلاتی بشویم که یک عده کارنابلد سرکار بیایند و خون بچه هایی که شهید شدند را پایمال و در حق این آب و خاک و مردم خیانت کنند. یا حقایق را وارونه جلوه بدهند. 
این دیدگاه مختص پدر من نبود. خیلی از شهدا همین دل نگرانی را داشتند. یکی از مصادیق آن هم سخن شهید باکری بود. که گفته بود رزمنده ها بعد از جنگ به سه دسته تقسیم می شوند. دسته اول که به گذشته خود پشت می‌کنند، دسته دوم در زندگی مادی غرق می شوند و دسته سوم که به اصول خود پایبند بوده و از غصه دق می کنند.
البته این توصیه‌ها بی‌دلیل نبود زیرا همان موقع هم یک سری افراد سوءاستفاده‌گر را دیده بودند که برای دست و پا کردن نام و نشان و اعتبار، مدتی در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کردند. او و به‌تبع همه رزمندگان صدیق اسلام از آسیب‌هایی که این دست آدم ها  بعد از جنگ متوجه انقلاب و نظام خواهند کرد بیمناک بودند.
فرزندان شهدا، پای کار انقلاب 
شهدا رفتند و کار را به ما سپردند. ما منظورم مردم و فرزندانشان است. اما معتقدم چیزی که باید تکلیفش مشخص بشود و به اصطلاح فصل الخطاب همه بحث ها قرار بگیرد این است که فرزند شهید بودن یک امتیاز نیست بلکه یک افتخار است آن هم از نوع مسئولیت‌آورش. نمی‌گویم همه اما بسیاری از فرزندان شهدا استعدادهای ویژه‌ای دارند که دانسته یا ندانسته ، هدفمند یا غیرهدفمند حذف یا به انزوا کشانده شده‌اند. این واقعیتی است که بعینه در جامعه دیده می شود. فرزندان شهیدی که استعدادهای قابل توجهی داشتند اما به خاطر برخی فضاسازی‌های منفی که در جامعه شکل گرفت سرخورده و دلسرد شدند. به طوری که نه تنها از استعدادشان استفاده نشد بلکه بعضی از آنها به ورطه انفعال کشانده شدند و این جفایی بود که در حق خانواده و فرزندان شهدا انجام شد. در حالی که این ها کسانی هستند که بابت این نظام و انقلاب خون و هزینه داده‌اند. نظام، حکومت و خود این افراد کاملا بر این امر واقفند که همین‌ها هستند که در برهه‌های حساس نقش خود را در دفاع از نظام به خوبی ایفا می کنند. ولی خیلی ها از حجب و حیا و نجابت خانواده شهدا سوءاستفاده می کنند. و وقتی کشور در مسیر سازندگی و عمران قرار می‌گیرد که می‌توانند از فرزندان شهدایی که نخبه و دلسوز هستند استفاده کنند. متاسفانه این رویکرد وجود ندارد. این مشکلی است که ما همیشه منتقد آن بوده و هستیم. و هیچ وقت هم گام مثبتی در این جهت برداشته نشد. تجربه هم نشان داده که هر جا به فرزندان شهدا اطمینان شد و به مسئولیتی گمارده شدند سطح قابل قبولی از رضایتمندی در آن بخش ایجاد شده است.
 آسیب دیگری که وجود دارد برخورد حزبی و یا وارد کردن فرزندان شهدا به دسته بندی ها و گروه بندی هاست. در حالی که برخی از آنها واقعا گرایش یا علاقه ای به ورود به این مباحث ندارند. اما برخی احزاب و گروه‌ها با این افراد به صورت حزبی برخورد کرده و باعث شدند که به حاشیه رانده شوند. آنها را وادار می کنند تا در این دسته‌بندی‌ها وارد شوند و در واقع به نوعی تظاهر به آنچه کنند که تمایلی به آن ندارند. حاج قاسم مصداق زنده شهدا برای نسل ما بود؛ الگوی یک نیروی تراز انقلاب، برای من و همه هم‌نسلی‌هایمان که زمان جنگ کم سن و سال بودیم. خستگی‌ناپذیر، مرد عمل و میدان، بی ادعا و مخلص،حامی مردم، فارغ از همه دسته بندی ها...
چوب های لای چرخ را در بیاورید!
متاسفانه افرادی در بدنه و ساختار کشور نفوذ کرده اند که امید و معیشت مردم را در تمام ابعاد مورد هدف قرار داده اند. دوستداران واقعی انقلاب از ظهور و بروز این افراد به ویژه در برخی سطوح مدیریتی ناراضی هستند. البته این مختص سال‌های اخیر نیست و این افراد و جریان ها چند دهه است که موریانه‌وار به سیستم مدیریتی کشور رسوخ کرده اند. و شیوه های علمی و تخصصی را کنار گذاشته و بر اساس اشخاص و فردگرایی امور را پیش می برند. نخبگان را در سایه قرار داده و به جای آن نیروهای غیر متخصص و غیر‌نخبه را به امور مملکتی می‌گمارند که اتفاقا هیچ سابقه انقلابی گری هم در آنها به چشم نمی‌خورد. و با یک سری حمایت ها به صورت سفارشی در پست‌های حساس قرار می گیرند. و چون در حد و اندازه آن جایگاه نیستند، زمینه ساز ایجاد نارضایتی‌های متعدد می شوند. که متاسفانه اینها همه به پای نظام نوشته می شود و تمام ایثارگری ها و از خودگذشتگی‌های و حتی خون شهدا به راحتی زیر سوال می رود. باید میان توسعه و دیدگاه‌های سنتی موجود در کشور تعادل ایجاد شود.
تکیه بر ظواهر و عدم توجه به تخصص و دانش و توانمندی... رویکرد اشتباهی است که بسیاری دارند از آن برای پیشبرد مطامع خود سوءاستفاده می‌کنند. عده ای نیز برای سرکوب کردن و به انزوا کشاندن افراد یا جریان‌هایی که مورد علاقه و یا مطابق سلیقه اشان نیست از آن بهره می برند. در حالی که این رویکرد مورد قبول انقلابی‌های واقعی، حزب اللهی های حقیقی و خانواده‌های شهدا نیست. با برچسب زدن در صدد حذف افراد نخبه هستند. و این رویکردهای غلط باعث شده که نظام بزرگ اسلامی ما علی رغم تلاش‌های بسیاری که در جهت پیشرفت و تعالی می کند در ابعاد مختلف با محدودیت ها و به اصطلاح چوب‌هایی لای چرخ خود مواجه باشد که مانع حرکت بالنده و سازنده آن می شود. 
اغلب انتقادات مردمی حول سه چهار مورد مشخص است. آیا نمی شود این مشکلات را مرتفع کرد؟ در حالی که این مسائل به راحتی قابل حل است و فقط گیر یک عده افراد وابسته به قدرت است که بزرگ‌ترین خیانت را همان‌ها در حق مردم و این مملکت می‌کنند.
به خاطر دارم زمان جنگ بود. خیلی کم سن و سال بودم که به مسجد می رفتم. آن موقع هم برخی از این کم‌کاری‌ها و کارشکنی‌ها در ادارات از سوی برخی عناصر معلوم‌الحال گزارش می‌شد. یکی از بچه های مسجدمان که اتفاقا بعدها شهید شد وقتی نارضایتی مردم را می دید به شوخی می‌گفت:« اگر کسی نمی‌خواد کاری بکنه، بزارید من برم همه رو تیربارون کنم بلکه مشکلات مردم حل بشه.»
سخن شهدا چراغ راه مدیریت کشور
در شگفتم که هر آن چه در دوران کودکی از زبان پدر می شنیدم اکنون عینیت یافته و به چشم خود می بینم. البته جای ناامیدی و دلسردی نیست. کار سخت شده ولی غیر ممکن نیست. هیچ وقت برای اصلاح و بهبود دیر نیست. باید با به کار گرفتن، مسئولیت دادن به افراد بر اساس روابط و سفارش و بدون در نظر گرفتن صلاحیت‌های علمی و فنی برخورد و مبارزه جدی بشود. آحاد جامعه از این مسائل مکدر هستند. سخن شهدا می‌تواند چراغ راه مدیریت کشور باشد. اگر می‌خواهیم نظام و انقلاب به ریل اصلی خود برگردد و شاهد رفاه مردم و رشد روزافزون کشور در همه عرصه‌ها باشیم مطمئنا حاکمیت باید با قدرت ورود کند و با یک پوست اندازی عمیق این وصله‌های ناجور را از بدنه نظام جدا کند. بی‌رودربایستی باید افراد بی عرضه و کسانی که تنها به دنبال زد و بند و نردبان ساختن برای بالا رفتن خودشان هستند و اقتدار نظام را نشانه رفته‌اند غربال شوند.  
از آسیب های دیگری که گریبان‌گیر سیستم مدیریتی کشور شده است عدم فعالیت بسیاری از مدیران در حوزه تخصصی خودشان است. از این رو عدم اشراف بر مسائل خاص آن حوزه زمینه‌ساز ایجاد نارضایتی می شود.
این روزها با روزهای اوایل انقلاب و روزهای دفاع مقدس تفاوت هایی دارد که بخشی از دشواری های ما از اینجا نشات می گیرد. «چی گیر من میاد؟» 
جمله مهلکی است که این روزها جایگزین خیلی از ارزش های متعالی و انقلابی شده است.
این کشور اگر تا به امروز به خوبی اداره شده و در برابر فتنه ها ایستاده بی شک تحت الطاف خاصه الهی و با رهنمودهای مقام معظم رهبری بوده است. 
حالا هم مردم توقع زیادی ندارند. باید به میان مردم برویم و از آنها بپرسیم که چه مشکلاتی دارند. مردم از اینکه کسی برای حل مشکلاتشان پا پیش نمی گذارد آزرده خاطرند. وگرنه مردم ما نجیبانه و مدبرانه برهه‌های سخت بسیاری را پشت سرگذاشته‌اند.