kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۹۲۷۰
تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۴

نژادپرستی  شاهنشاهی در پس نقاب دموکراسی سکولار

 
 
رضا صادقی
در نظام شاهنشاهی شرط نخست برای حاکم این بود که از نسل و نژاد خاصی باشد. بنابراین شاهنشاهی یک نظام عمیقا نژادپرستانه بود. عنوان شاهزاده که حاکم بعدی را مشخص می‌کرد، نه به تخصص اشاره داشت، نه به اخلاق و تعهد و نه حتی به اینکه چنین فردی منتخب مردم است. عنوان شاهزاده فقط نژاد و تبار را به عنوان معیار تعیین حاکم معرفی می‌کرد. مهم‌ترین تحولی که با انقلاب در سیاست رخ داد این بود که بعد از 2500 سال دیگر نژاد و تبار معیار تعیین حاکم نیست و شرایط دینی، علمی و اخلاقی جایگزین آن شده است. 
شاید همین ماهیت نژادی حکومت شاهنشاهی باعث شده است که اکنون بسیاری از سلطنت‌طلب‌ها دیگر با صراحت از بازگشت به نظام شاهنشاهی دفاع نمی‌کنند و به جای حکومت شاهنشاهی از دموکراسی سکولار سخن می‌گویند. منظور آنها از دموکراسی این است که حاکم باید توسط مردم انتخاب شود و منظور آنها از حکومت سکولار نیز این است که دین باید از سیاست جدا باشد و در تدوین قوانین اجتماعی نقشی نداشته باشد. اما واقعیت این است که دموکراسی سکولار نیز مانند شاهنشاهی، نظامی غیر اخلاقی و غیر عقلانی است.
سکولارها استدلال می‌کنند که دین اگر از ساحت اجتماع و سیاست جدا شود، تقدس خود را حفظ می‌کند. اما منطق این استدلال این است که هر چیز مقدسی را باید از جهان حذف کرد تا به تقدس آن آسیبی وارد نشود. آیا سکولارها حاضر هستند همین استدلال را درخصوص صلح و آزادی و سایر ارزش‌های بشری نیز مطرح کنند؟ سکولارها ادعا می‌کنند که سیاست جدای از دین به این دلیل که مبتنی بر عقل جمعی است، موفقیت بیشتری خواهد داشت. از نظر آنها اصول دینی به این دلیل که ثابت هستند منبع تعصب و خشونت و اختلاف می‌شوند و در حکومت دینی منافع ملی قربانی ارزش‌های دینی می‌شوند. اما همین استدلال را در مورد اصول اخلاقی نیز می‌توان مطرح کرد و می‌توان گفت اصول اخلاقی به این دلیل که ثابت هستند،‌ منبع تعصب و خشونت هستند و حاکمی که تابع اصول اخلاقی باشد ممکن است منافع ملی را قربانی ارزش‌های اخلاقی کند. سکولارها به این واقعیت تاریخی توجه ندارند که بالاترین حجم خشونت در تمام تاریخ، یعنی کشتار دهها میلیون نفر و جراحت صدها میلیون زن و کودک، در جنگ‌های جهانی و در دوران حکومت سکولارها رخ داده است. بی‌تفاوتی در قبال مرگ و میر میلیون‌ها کودک گرسنه در آفریقا و افغانستان و... نیز نمونه‌ای دیگر از خشونت پنهان در دوران حاکمیت سکولاریسم بر جهان است که هنوز ادامه دارد. 
بخش زیادی از متون دینی توصیه‌های اخلاقی و عقلانی است و با عمل به این اصول منافع ملی نیز تأمین می‌شود. به عنوان نمونه مفهوم زهد به معنای بیشترین تولید و کمترین مصرف می‌تواند اقتصاد هر جامعه‌ای را متحول کند. اما در تجربة تاریخی حکومت‌های سکولار، هم اصول اخلاقی و هم منافع ملی قربانی منافع گروه‌های حاکم شده است. به عنوان نمونه در غرب برای حکومت‌های سکولار نه مرگ و میر میلیون‌ها کودک گرسنه در سایر کشورها اهمیت دارد و نه تبدیل شدن مردم خودشان به ربات‌هایی که در کویر بی‌معنایی سرگردان هستند. این روش فقط غیردینی یا غیراخلاقی نیست و در واقع با عقلانیت و علم نیز در تضاد است. داستایفسکی جملة معروفی دارد که اگر خدا نباشد هر کاری جایز است. این سخن او در سطح جامعه و سیاست نیز صادق است. یعنی از یک حاکم بی‌خدا هر کاری بر می‌آید و هیچ محدودیت و نظارتی مانند دین و تقوا نمی‌تواند ‌حاکم را در اوج قدرت کنترل کند. 
حکومت‌های استعمارگر و فاشیسم و نازیسم نمونه‌هایی از حکومت‌های سکولار هستند که بعد از اینکه غیردینی شدند، غیرعقلانی و ضد اخلاق نیز شدند. در واقع متفکران سکولار به جدایی دین از سیاست قانع نیستند و در گام بعدی به دنبال توجیه و تشویق جدایی سیاست از علم و اخلاق هستند. ماکیاولیسم فقط یک نمونة آشکار است که سیاست را جدای از اصول اخلاقی می‌داند. داروینیسم اجتماعی نیز برداشتی نادرست از دانش زیست است که در مناسبات اجتماعی تنازع بقای حیوانی را جایگزین تعاون و همکاری بر اساس اصول دینی و اخلاقی می‌کند. ارادة معطوف به قدرت نیچه نیز نمونه‌ای از ‌اندیشة جدای از دین است که در آلمان پشتوانة اصلی ظهور نازیسم می‌شود. در دوران معاصر نیز انواع نسبی‌گرایی اخلاقی و تکثرگرایی معرفتی زمینة بازی با مفاهیم و اصول اخلاقی و عقلی را برای حاکمان سکولار فراهم کرده است.
بنابراین سکولاریسم به جدایی سیاست از دین راضی نیست و در نهایت به سیاست جدای از اخلاق و عقل می‌رسد. سکولارها با ترکیب دموکراسی و سکولاریسم تلاش دارند این ضعف سکولاریسم را در پس نقاب جذاب دموکراسی پنهان کنند. اما دموکراسی سکولار به این دلیل یک عنوان متناقض است که می‌گوید نظر مردم تا جایی محترم است که به دنبال احکام اجتماعی دین نباشند. در حالی که در یک جامعة دینی عموم مردم از ابتدا طرفدار احکام اجتماعی دین هستند و حتی جوامعی که اکنون طرفدار احکام اجتماعی دین نیستند‌، ممکن است در آینده به این احکام گرایش پیدا کنند. پس دموکراسی اگر قرار است بر اساس نظر مردم شکل بگیرد دیگر نباید از قبل خود را سکولار معرفی کند و قید سکولار با روح دموکراسی در تضاد است.
مشکل دیگر این است که اکنون در تجربة دموکراسی غربی، رسانه‌ها به سادگی ذهن عموم مردم را مدیریت می‌کنند. در چنین فضایی یک چهرة هنری یا حتی بی‌هنری مانند ترامپ یا هیتلر که هیچ تخصص علمی و یا تعهد اخلاقی برای حکمرانی ندارند، ممکن است نظر مردم را جلب کنند و از صندوق رای بیرون بیایند. روشن است که برای جبران خسارت‌های چنین حکومتی به سال‌ها زمان نیاز است. به طور قطع از نظر علمی و عقلی برای حکمرانی بر جامعه‌ای مانند آمریکا نخبگانی برتر از ترامپ و بایدن نیز وجود دارند و سازوکاری که حکومت را به امثال ترامپ واگذار می‌کند نه اخلاقی است و نه علمی و نه عقلانی. سقراط معتقد بود همان‌گونه که در آتن یک نفر هست که شایستة عنوان بهترین ورزشکار باشد‌، یک نفر هم هست که از نظر تخصص و تعهد و عقلانیت شایستة عنوان بهترین حاکم باشد. او از کسانی که خواست مردم را محدود به چهارچوب عقل و اخلاق نمی‌دانستند، با شگفتی می‌پرسید: «شما که برای یافتن یک ورزشکار شایسته به صندوق رای که سازوکار آن مانند قرعه‌کشی است، اعتماد ندارید، چگونه است که برای یافتن بهترین حاکم قرعه‌کشی می‌کنید؟» سکولارها برای پنهان کردن این مشکلات نظری و بن‌بست‌های تاریخی، بر مشکلات اقتصادی و فرهنگی حکومت‌های دینی تمرکز می‌کنند و به مخاطب خود تلقین می‌کنند که این مشکلات ناشی از حضور دین در سیاست است. گویی اگر همین امروز در ایران یک حکومت سکولار حاکم شود صنعت خودرو متحول می‌شود، دیگر اختلاس رخ نمی‌دهد، در بازار کسی دروغ نمی‌گوید، آلودگی هوا حل می‌شود، دو میلیون معتاد اعتیاد را ترک می‌کنند، سارقان و قاچاقچی‌ها شغلی شرافتمندانه انتخاب می‌کنند، خانواده‌های طلاق زندگی مشترک را از سر می‌گیرند، آموزش و پرورش متحول می‌شود و ادارات از کاغذبازی رها می‌شوند.
در حالی که فرهنگ غیر دینی ریشة این مشکلات است و هیچ باور یا رفتار دینی را نمی‌توان یافت که طلاق یا اختلاس یا اعتیاد یا کم‌کاری را تأیید کند. بنابراین به جای حمله به دین باید فرهنگ کشور را بر اساس اصول اخلاقی و عقلانی باز‌‌‌سازی کرد. اما مشکل اصلی این است که در چهل سال گذشته مهم‌ترین نهادهای فرهنگ‌ساز کشور مانند دانشگاه در دست سکولارها بوده و اکنون بعد از چند دهه سکولارها به جای اینکه ناکارآمدی خود را در حل مشکلات فرهنگی بپذیرند در مقام مدعی قرار گرفته‌اند.‌ اندیشة سکولاری که اکنون بر دانشگاه حاکم است حتی نمی‌تواند مدیریت یک زندگی مشترک بدون تنش را به دانشجویان جوان آموزش دهد و دست کم میزان طلاق را در بین فارغ‌التحصیلان دانشگاهی، که بسیاری از آنها از نظر اقتصادی نیز مشکلی ندارند، کاهش دهد. جوانی که ذهنش به درستی و بر اساس تعالیم دینی و اخلاقی تنظیم شود در هنگام فقر و بی‌کاری، سراغ اعتیاد نمی‌رود. اما‌ اندیشة سکولار حتی در حل مشکل اعتیاد در خوابگاه‌های دانشجویی نیز موفق نیست و برای پنهان کردن این ناکارآمدی مدام حاکمیت را متهم می‌کند.
دانشگاه یا این مشکلات را به مدیریت سیاسی و اقتصادی بیرون از دانشگاه نسبت می‌دهد و یا آموزش و پرورش را متهم می‌کند که سنگ فرهنگ را از بنیان کج نهاده است. اما مدیران و معلمان آموزش و پرورش همگی با مدرک دانشگاهی مشغول به کار هستند و حتی مدیرانی که در حوزة سیاست و اقتصاد نالایق هستند و یا اختلاس می‌کنند نیز از مریخ نیامده‌اند و مدرک آنها مهر دانشگاه را دارد. آنها اغلب با تقلب و کپی‌برداری مدرک خود را گرفته‌اند. اگر بدانیم تأیید مدرک یک مدیر نالایق چه میزان منفعت اقتصادی برای استاد راهنمای او داشته است، متوجه می‌شویم که استادان سکولار حتی از نظر مالی نیز در اختلاس‌ها شریک هستند. ناکارآمدی ‌اندیشة سکولار در تمام خروجی‌های دانشگاه مانند مدیران آموزش و صنعت و بانک و... دیده می‌شود و حتی در حوزة درمان نیز نگاه ابزاری و سودجویانه به بیمار نتیجة حاکمیت نگاه سکولار در دانشگاه است. بنابراین برای هر تحولی نخست باید نقش دانشگاه در فرهنگ اصلاح و بازبینی شود.