یک شهید، یک خاطره
سربلند در قیامت
مریم عرفانیان
مجروح شده بود. یکبار دیدم که آیینه کوچکی به دست گرفته و توی آن صورتش را نگاه میکند! انگار اثر ترکشی که روی صورتش مانده بود را برانداز میکرد! موهایش را شانه زد و دوباره به خودش نگاه کرد!
برای دلداریاش گفتم: «مادر جان! این مجروحیت مختصر چیزی نیست. ناراحت نباش که زشت شدی؛ وقتی بزرگتر بشی صورتت چاق میشه و دیگه اثر ترکش دیده نمیشه.»
همانطور که توی آیینه نگاه میکرد گفت: «اتفاقاً خوشحالم که همین اثر ترکش روی بدنم هست.»
متعجب ماندم!
- فردای قیامت با همین اثر ترکش پیش حضرت زهرا سربلند هستم.
از این حرفش دلم لرزید!
انگار هنوز پسرم را خوب نشناخته بودم!
من به چه فکر میکردم و جلیل توی چه فکرهایی بود!
خاطرهای از شهید جلیل گندمکار
راوی مادر شهید