kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۶۲۸
تاریخ انتشار : ۰۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۹:۲۱

تا رسد دستت، به خود، شـو کارگـر (حکایت اهل راز)

 
 
اینجانب (ری‌شهری)‌ در تاریخ 1376/8/11 ش به محضر استاد فرزانه مرحوم علامه محمدتقی جعفری(ره) رسیدم. این دیدار در کتابخانۀ شخصی آن عالم ربّانی انجام گرفت. در بالای قفسۀ کتاب‌ها شعری نغز و پر محتوا دربارۀ نقش کار و کوشش در موفقیت _ که با خطی زیبا نوشته شده بود _ جلب توجه می‌کرد: 
تا رسد دستت، به خود، شـو کارگـر
چون فُتی از کار، خواهی زد به سر 
استاد ضمن بیان خاطراتی شیرین و آموزنده داستان این شعر را برای نگارنده نقل فرمود که برای حفظ امانت و دقت در نقل، متن آن را از نوشتۀ استاد می‌آوریم:  استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی _ قَدَّسَ اللهُ سِرَّه _ که در حوزۀ علمیّۀ نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را به من عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدی‌اش مانده بود که مانند هر روز به حضورش رسیدم. وقتی که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: برای چه آمدی آقا؟ 
عرض کردم: آمده‌ام که درس را بفرمایید. 
شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان! برو! درس تمام شد.
چون آن روز، دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است _ و درس‌های حوزۀ نجف هم برای چهارده روز به احترام سرور شهیدان امام حسین(ع) تعطیل می‌شد _ و لذا درس‌ها هم تعطیل شده است. عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درس‌ها دائر است.  شیخ در حالی‌که کمترین کسالت و بیماری نداشت و همۀ طلبه‌های مدرسۀ مرحوم آیت‌الله العظمی آقا سیّد محمّد کاظم یزدی _ که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس می‌کرد _ از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند، فرمودند: آقا جان! به شما می‌گویم درس تمام شد! من مسافرم. خر طالقان رفته، پالانش مانده! روح رفته، جسدش مانده! 
این جمله را فرمود و بلافاصله گفت: «لا إله إلا الله» و در این حال، اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز شدن مسافرت ابدی‌اش خبر می‌دهد با اینکه هیچ‌گونه علامت بیماری در وی وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانی و نگاه‌هایش کمترین اختلاف مزاجی را نشان نمی‌داد. 
عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم. 
فرمود: آقا جان فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو: 
تا رسد دستت، به خود، شـو کارگـر
چون فُتی از کار، خواهی زد به سر
بار دیگر کلمه «لا إله إلا الله» را گفت و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسنش سرازیر شد.... پس‌فردای آن روز، ما در مدرسۀ مرحوم صدر اصفهانی... اولین جلسۀ روضۀ سرور شهیدان امام حسین(ع) را برگزار کرده بودیم. مرحوم شیخ محمد علی خراسانی که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روی صندلی نشستند و پس از حمد و ثنای خداوند و درود فرستادن بر محمد و آل محمد گفتند: اِنّا لله و انّا إلیه راجعون. شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت. 
* کتاب: خاطره‌های آموزنده، نوشته آیت‌الله محمدی ری‌شهری انتشارات دار الحديث قم