kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۸۴۶۳
تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۰
روشنفکران به روایت روشنفکران -2

نفـوذ انگلسـتان در حــزب توده

 
 
 
سرویس ادب و هنر- 
در متن شماره قبل از سری «روشنفکران به روایت روشنفکران» به این بخش از نوشته مرحوم «جلال آل احمد» رسیدیم: 
«چاه تجربه با همایون صنعتی‌زاده بود؛ مباشر بنگاه فرانکلین. این آدم را از سال ۱۳۲۴ می‌شناسیم. وقتی منشی تشکیلات كل حزب توده بودیم (من و صاحب این قلم) وردست کامبخش. و او چاپار حزب بود میان تهران و اصفهان و شیراز. شاید هم یزد و کرمان. درست به خاطرمان نیست. 
ناچار باید همدیگر را می‌شناختیم. او جوانی بود پر حرکت و باهوش؛ و ناچار بی‌آرام. مجموعه مشخصات یک چاپار که اگر به شهر می‌­آمد باید دلال بشود. و شد. و بدتر این بود که او در علی آباد این اباطیل‌، شهری سراغ کرده بود و ناچار دلبستگی و از این حرف‌ها. و سور و دیگر قضایا. و پولدار بود و صفحات مزقان می‌خرید و...»
در همان متن قبل نیز عنوان شد که در سطرهای بالا چندین نکته مهم و قابل بررسی وجود دارد: «همایون صنعتی‌زاده»، «بنگاه فرانکلین»، «حزب توده»، «کامبخش». پیرامون حزب توده توضیحاتی به اختصار عرض شد و اینکه هم زمان که انقلاب 1917 در روسیه به ثمر می‌رسید جریان فکری موسوم به «چپ» عملا صاحب یک پایگاه قدرتمند در جهان شده بود که عبارت بود از اتحاد جماهیر شوروی. 
همچنین تاکیدات کمونیسم و دیگر نحله‌های چپ بر کارگران، کشاورزان و صنعتگران عملا فضایی را رقم می‌زد که در مقابل لیبرال دموکراسی غربی بود. عامل سوم نیز خیزش‌های ملت‌های به استعمار کشیده شده در نقاط مختلف جهان بود که برای رهایی از این پدیده شوم که ارمغان مرگ آور تمدن جدید غربی بود تلاش می‌کردند.
دست کم 3 عامل فوق (عوامل دیگری نیز می‌تواند دخیل باشد) باعث شد موج کمونیسم و دیگر نحله‌های چپ به سرعت در تمام قاره‌ها ریشه دوانده و مناطق زیادی را در بربگیرد. در ایران نیز «حزب توده» یکی از مصادیق جریان چپ بود و یا به عبارتی دقیق‌تر حزب توده اصلی‌ترین پایگاه و ارگان چپ گرایی در ایران به شمار می‌رفت. در آن روزگار هنرمند و یا روشنفکر با یک معیار شناخته می‌شد: گرایش به صورت عضویت در سازمان‌های چپ یا دست کم سمپات این جریان بودن.
شازده قجری در حزب توده
همه این عوامل دست به دست هم داد تا جبهه مقابل را به تکاپو وادارد و به طریقی که خواهیم گفت این تکاپو در جناح لیبرال دموکراسی آغاز شد و جناح چپ از همین نقطه ضربه خورد. در متن جلال آل احمد از شخصی به نام «کامبخش» یاد شده که یحتمل منظور «عبدالصمد کامبخش» بوده است.
عبدالصمد کامبخش فردی از تیره قاجار بوده و نقش ویژه‌ای در تاسیس حزب توده در ایران داشته است. در سال‌هایی که جنگ جهانی اول در جریان بوده او برای ادامه تحصیل راهی روسیه می‌شود. 
کامبخش در سال 1304 با «اختر کیانوری» (جزو اولین اعضای حزب کمونیست ایران و عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران) ازدواج کرد. 
کامبخش برای بار دوم پس از انقلاب 1917روسیه و در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده بود از طرف دولت برای آموزش در رشته مهندسی هواپیما به شوروی رفت و در بازگشت با درجه ستوان دومی به استخدام ارتش درآمد. در اسفند ۱۳۲۲ به نمایندگی مردم قزوین به دوره چهاردهم مجلس شورای ملی راه یافت.
کامبخش ماجراهای بسیاری دارد که یکی از معروف‌ترین‌های آن به گروه 53 نفر مربوط است. 53 نفر اشاره به گروهی از زندانیان سیاسی است که در سال 1316خورشیدی یعنی در دوره رضاشاه دستگیر شدند. علت دستگیری گرایش این افراد به نحله‌های کمونیستی و مارکسیستی بود. 
برخی افراد نظیر «انور خامه‌ای» چنان‌که در گفت‌وگو با یکی از نشریات تشریح کرده علت دستگیری این افراد را چیزهایی عنوان می‌کند که کامبخش در نخستین بازجویی اش گفته بود. به جز این افرادی دیگر نیز بر این عقیده بودند که کامبخش جاسوس کا.گ.ب (دستگاه اطلاعات شوروی) بوده است.
و اما در‌باره همایون صنعتی‌زاده در شماره قبل مقداری توضیحات ارائه شد و در ادامه به اقتضای متن توضیحات دیگری نیز ارائه خواهد شد و همچنین در مورد بنگاه انتشارات فرانکلین. در ادامه متن مرحوم جلال آل احمد در «یک چاه و دو چاله» می‌خوانیم: 
«مادرش [مادر همایون صنعتی زاده] که با نویی بود و ما دو تن آواره و بی‌خانمان در یک تن. و تازه همان سالها از خانه پدری‌گریخته بارها با دکتر اپریم سر سفره‌ای بوده ایم که مادر او ترتیب می­‌داد. و این دکتر اپریم پیش از همه ما او [همایون صنعتی زاده] را شناخته بود. و این ما هم دیگر همان است که در اواخر ۱۳۲۶ از حزب توده انشعاب کرد و دیگر قضایا. در همین گیر و دار بود که همایون یک لقمه نان شد و سگ خورد. 
خیلی‌های دیگر در آن سال‌های تصمیم همین جوریها سرشان را زیر لاکشان کردند و‌گریختند و آن ما را تنها گذاشتند که در سلسله مراتب حزبی عاقبت به دیواری رسیده بود که گرچه از آهن نبود‌، اما پشتش به روسی حرف می‌زدند؛ و از آن ما هیچ‌کس چنین زبانی را نمی‌دانست. و این بود که فوراً پس از انشعاب‌، رادیو مسکو آمد وسط گود و فحش‌های استالینی و تکفیر و دیگر قضایا... این بود که تعجبی نداشت.‌ گریزها و سر به نیست شدن‌های اختیاری و جازدن‌ها. تا سال ۲۸ و ۲۹ که دوباره همایون را گذرا می‌دیدیم. دکانی گرفته بود در سبزه میدان و مدعی بود که شده است دلال نشر دهنده کارهای جمال‌زاده؛ که باپدرش در جوانی همپالگی بود. و ما سرمان شلوغ بود و حوصله او را نداشتیم و بزن بزن قضیه نفت بود و دیگر ماجراها. و آن ما از تنهایی درآمده بود و داشت یکی از چرخ‌های نیروی سوم را می‌گرداند. اما جسته‌گریخته شنیدیم که او رفت آمریکا یا انگلیس و نیز شنیدیم که برادرش در همان آمریکا خود‌کشی کرد و از این نوع روابط بریده بریده؛ به عنوان جای پایی در ریگزار علامت ناپذیر دوستی‌های سیاسی. در این مدت شاید هم رفت و آمدی داشته ایم که فراموش شده. صاحب این قلم تازه زن گرفته بود و با همه احتیاج به پول و پله‌، من نگذاشته بودم خر بشود و زیر بالش را گرفته بودم تا از سرچاله معاونت تبلیغات شیر و خورشید سرخ خیلی زود پریده بود و حالا در جست‌وجوی کاری دیگر داشت برای شاهد زهری و دکتر بقایی کند و کاو روزنامه‌ها می­‌کرد و من می‌پاییدمش؛ که بدجوری عقده گشایی می‌کرد و ممکن بود گاه به گاه اوراق آن روزنامه را به تعفن زهر آن تنهایی‌ها بیالاید و دوره دوره‌ای بود که توده‌ای و نیروی سومی می‌­زدیم و می‌خوردیم و نمی‌دیدیم که حضرات به کمین نشسته‌اند و چرخی را که به چنان زحمتی به دور افتاده بود به زودی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از گردش خواهند ‌انداخت.»
در سطرهای فوق مرحوم جلال آل احمد به یک نام اشاره می‌کند: «دکتر اپریم». «اپریم اسحاق» که به «دکتر اپریم» نیز شهرت داشت اهل ارومیه و فرزند یک کشیش نسطوری و همچنین نویسنده و استاد دانشگاه آکسفورد در رشته اقتصاد بود. اپریم اسحاق در روزهای پایانی جنگ جهانی اول در یک خانواده آسوری در ارومیه به دنیا آمد. 
پدر او کشیش بود و زمان کوتاهی پس از تولد اپریم به آن سوی رودخانه ارس نقل مکان کرد ولی در سال ۱۳۰۵ به خاک ایران بازگشت. او تحصیلات ابتدایی اش را در ارومیه به پایان رساند و برای تحصیل در دبیرستان به پایتخت نقل مکان کرد. در سال ۱۳۱۵ با بورس تحصیلی بانک ملی ایران برای تحصیل رشته حسابداری به انگلستان رفت. 
او در آنجا رشته حسابداری را تمام کرد و هنگامی که عزم بازگشت به وطن کرد جنگ جهانی دوم آغاز شده بود و راه‌های ایران مسدود. به همین دلیل اپریم در رشته اقتصاد و در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه لندن معروف به «ال اس ای» نام نویسی کرد.
او علی الظاهر از جمله فعالان چپ و از کادرهای برجسته حزب توده ایران بود که‌اندکی پس از انشعاب سال ۱۳۲۶ در آن حزب، از عضویت آن استعفا کرد و مدتی پس از آن ایران را برای همیشه ترک گفت. وی پس از ترک ایران مدتی را در سازمان ملل متحد در نیویورک فعالیت کرد، ولی در سال ۱۹۶۳ به انگلستان بازگشت و تا هنگام مرگ در دانشگاه آکسفورد، استاد اقتصاد بود. 
عقده گشایی علیه جلال آل‌احمد
نکته جالب توجه در میان عملکرد طیف موسوم به روشنفکری این است که آنها عمدتا منافع کشورهایی که از نظر فکری به آنها وابسته هستند به منافع ایران ترجیح می‌دهند. نمونه این جریان در موردی مانند آنچه موجب انشعاب در حزب توده شد قابل رویت 
است.
روزنامه اعتماد از جمله روزنامه‌های طیف موسوم به اصلاح‌طلب در مطلبی که در‌باره «اپریم اسحاق» منتشر کرده بود نوشت: «اپریم فردی بی‌نام و نشان نیست‌، هرچند خواسته‌اند باشد. اگر میزان اهمیت یک فرد آثار و اثرگذاری نقش سیاسی و اجتماعی اوست؛ اپریم به مراتب از جلال آل احمدی[!!] که ما بسیار می‌شناسیمش بااهمیت‌تر بوده است، اما آل احمد برایمان نام آشناست و اپریم غریبه. »
اینکه روزنامه اصلاح‌طلب با چه متر و میزانی به سنجش پرداخته که نتیجه‌اش این شده که اپریم اسحاق از جلال آل احمد بااهمیت‌تر بوده ما نمی‌دانیم و این‌گونه سنجیدن برای هر ‌اندیشمندی مضحک است. در این بین ‌اما چیزی که دردناک است عقده‌گشایی علیه جلال آل احمد است آن هم به بهانه نوشتن از اپریم اسحاق. ضمن آنکه باید پرسید چه کسی گفته میزان اهمیت یک فرد با نقش سیاسی و اجتماعی او ارزیابی می‌شود؟! ختم کلام اینکه اگر جلال آل احمد آن تحول را در زندگی اش نمی‌داشت و اگر کتاب‌هایی نظیر غربزدگی را نمی‌نوشت امروز این طور از سوی جماعت غربگرا هدف عقده‌گشایی قرار نمی‌گرفت.
در سال ۱۳۲۵خورشیدی و در اوج فعالیت‌های فرقه دموکرات آذربایجان و دخالت‌های ارتش سرخ که در آن روزگار در مناطقی از شمال و شمال غربی ایران مستقر بود، دولت وقت اتحاد جماهیر شوروی شخصی به نام «سرگئی کافتارادزه» (یک سیاستمدار گرجی‌تبار که مدتی نیز به عنوان دادستان شوروی فعال بود) را برای جلب نظر دولت ایران در زمینه «انعقاد قرارداد امتیاز نفت شمال ایران» به ایران فرستاد. در همان هنگام حزب توده تظاهراتی را در پشتیبانی از سیاست شوروری برگزار کرد. 
در آن ایام «احسان طبری» مقاله‌ای را منتشر کرد که در آن آمده بود: «اگر دولت ایران برای شرکت نفت ایران و انگلیس در جنوب ایران امتیازی قائل است، به یقین درست خواهد بود که برای همسایه شمالی -شوروی- هم در شمال کشور چنین امتیازی را در نظر بگیرد و این کار، حفظ موازنه منفی است». 
گفته می‌شود که همراهی با سیاست شوروی در واگذاری امتیاز نفت شمال به این کشور، عده‌ای از کادرهای برجسته حزب توده از جمله اپریم اسحق را عصبانی کرد و در نتیجه انشعاب اول حزب شکل گرفت. نکته قابل تامل اینکه دفتر مرکزی حزب توده پس از استعفای اپریم اسحاق، در بیانیه‌ای او را «جاسوس انگلیس» معرفی کرد. موضوعی که البته قابل تامل و بررسی است.
بسیاری (مانند آن متن روزنامه اعتماد در‌باره اپریم اسحاق) با بررسی واکنش اشخاصی از جمله اپریم اسحاق او را فردی معرفی کردند که منافع میهنش را بر همه چیز ترجیح می‌دهد. حال سؤال این است که چرا در مورد واگذاری امتیاز نفت جنوب به انگلستان چنین واکنش‌هایی از این افراد رخ نداد؟! اینکه حزبی مانند حزب توده پس از مطرح شدن واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی دچار انشعاب می‌شود نشان از این نکته دارد که انگلستان تا چه‌اندازه حتی در حزب توده نفوذ داشته است.
ذکر این نکته ضروری است که قطعا واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی ضد مصالح ملی بوده همان‌طور که واگذاری امتیاز نفت جنوب به انگلستان ضد منافع ملت ایران بوده است.
ادامه دارد