یک شهید، یک خاطره
تو هم بگو
مریم عرفانیان
حبیب تا پاسي از شب دربارة حجاب، ایمان، تقوا، جهاد و... مطالعه میکرد و خلاصة آن را برايم میگفت. من هم گوش میدادم و حرفهایش را بهدقت در ذهن میسپردم.
از شهيد و شهادت میگفت؛ از حضرت فاطمه و زينب (سلامالله علیها)، از اباعبدالله الحسين (علیهالسلام) و از خدیجه کبری (سلامالله علیها).
از انقلاب میگفت و دربارة برخورد با منافقين، از آخرت و از دنياي فاني و ادامه میداد: «همسرم! در پی اين دنيا نباش. چرا که فاني است، درحالیکه ما دنياي باقي را پيش رو داريم. از شهادت نترس، ما میجنگیم و انشاءالله پيروزمیشویم.
همسرم! تو هم به ديگران بگو که ما از آمريکا و از اسرائيل نمیترسیم و حاضريم یکتنه مقابل تمام قدرتها بجنگيم و بايستيم و هيچ احساس ضعف نکنيم، ولي از فساد جامعه، از بيحجابیها و بيعفتیها و از بيتفاوتیها ننگ داريم. اگر خدایناکرده اینها دامنگیر ملتي شوند آن را به نوکري قدرتهای شيطاني درمیآورند و...»
او میگفت و من گوش میدادم. این روزها حرفهایی را که به ذهن سپردهام مرور میکنم و به دیگران هم میگویم.
خاطرهای از شهید حبیبالله علیدوست
راوی: خدیجه برزگران، همسر شهید