kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۵۹۶۹
تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۳

یاس گمشده

 
 
منصور ایمانی
امروز در آیینه داغ‌دید‌گی نامت، درنگی دوباره‌‌ کرده‌ایم، نامی که نو به نو می‌شود، ولی رنگ تکرار نمی‌پذیرد.
ای مادر آب‌ها! هر بار از پی سوگ جگرسوزت به هزار سو رفته‌ایم، آن‌سان که به دنبال مزارت به هزار سو دویده‌ایم و در خویش به جست‌وجوی تصویر لایزالت درنگ کرده‌ایم. با این همه، زلال تصویرت، همواره از قابِ تهیِ دستان ما‌گریخته است.
ای بانوی آبها! تو کوثری، چشمه‌ای زاینده و جوشان و ما چیستیم؟! آیا جز دامی که از اوهام خویش بر خود می‌تنیم؟!
ای مادر‌اندوه! بی‌شک تقلای کودکانه‌ جانمان را تو شاهدی که به بازیچه می‌کوشیم تا از بریده‌های آنچه که از تو حکایت کرده‌اند، تصویری برآوریم همگون با آن‌چه که پیشترها، در زمانه‌ای بی‌وفا بوده‌ای. اما تو خود می‌دانی که ما همواره و هنوز، آخرین قطعه از تصویر تو را گم کرده‌ایم، آن هم در لحظه‌های شبی نامحرم که جسم کبودت را به غریب‌ترین قطعه خاک سپردند. تو را گم کرده‌ایم، ولی نه از آن رو که بی‌نام و نشان آمده و رفته باشی؛ بی‌روزی برای تولد و یا بی‌مدفنی، برای خفتنی ابدی. بلکه از آن رو که تو همواره پیشاپیش زمان گام برداشته‌ای و همیشه آن سوتر بوده‌ای. تو پیش از آنکه در خاطره زمین تجلی کنی، پشت زمان ایستاده بودی، در ملکوتی که خداوند به کار امتحان جوهره‌ات بود؛ جوهره‌ای آمیخته از رنج و صبوری:
«یا ممتحنه‌ امتحنکِ الله الذی خلقکِ قبل ان یخلقکِ فوجدکِ لما امتحنکِ صابره»۱
آن‌گاه نیز که در زمانی زمینی و در مغیلانِ بی‌وفاییِ آدمیان فرود آمدی و از جان خدیجه جوانه زدی، ریحانه‌ای بهشتی بودی، که تنها مشام لطیف پدر با عطر دلنوازت آشنا بود. هم او که «انسیه حورا»ات می‌خواند و «ام ابیها». تو ام‌ابیهایی، ولی تنها نه از آن رو که در روزگار بارش سنگ جهالت و در غیبت مهربانی خدیجه، به تیمار پدر نشستی که پدر همیشه یتیم‌تر از تو بود. بلکه از آن رو که تو «اُم‌الائمه» با زایش معصومیتی هرباره، بستر رویشِ رسالتِ مکررِ پدر در گذر زمان بوده‌ای. بر گِرد جان مقدس توست که «بیتِ» رسالت می‌روید و می‌بالد و «بیت» از جلوه‌ی رخشان تو منور است و «اهل‌البیت» اهل تواند، که خداوند آنان را به جبرائیل امین چنین می‌شناساند:
«فاطمهًْ و ابوها و بعلُها و بنوها»۲
ای ستون شکسته‌ خانه مولا! ما هنوز در این میانه‌ بی‌سمت و سو مانده‌ایم که چگونه و به چه نام صدایت کنیم؟ همه نام‌های تو به بی‌نهایت قد می‌کشند و همه انگشت‌های اشاره‌ ما به سوی تو بی‌سویند. تصویر تو در خاطره‌ زمین، تصویر زنی‌ست غریب، با دستی پینه‌بسته از دستاس، زنی با شانه‌های زخمی از تسمه مشک که بی‌هیچ شکایتی کوچه‌های خاکی مدینه را در پی آب، پشت سر می‌گذارد، زنی که می‌شوید و می‌روبد و می‌پزد. زنی که در یک کلام، تصویری است آشنا، برای همه آشنایان رنج‌های زمینی. اما دریغ که حقیقت تو، در قاب تصویری از این دست نمی‌گنجد. حیرتم از آن است که مدینه تو را در خویش می‌بُرد، ولی از خویش نمی‌رفت. مدینه نگاهت می‌کرد، ولی نمی‌دید. در نگاه مدینه، تفاوت تو با زنان دیگر، تنها در این بود که پدرت رسول خداست. و‌ای کاش این حقیقت، برای معنا کردنت و برای تعبیر تنهایی‌ات کافی بود.
ای یاس گمشده! یادواره داغت امروز، در موج‌خیز دریایی به نام ««چشم شیعه» برپاست.
ـــــــــــــــــــ
۱- زیارت‌نامه فاطمهًْ‌الزهرا(س)
۲- حدیث کسا