شناخت ماهیت سلبریتیها و آسیبشناسی فعالیت سیاسی آنها (بخش نخست)
عطش شهرت و دیده شدن در غبـار فتنهها
آرش فهیم
در جریان جنگ ترکیبی علیه ایران، شاهد موضعگیری افراطی برخی از چهرههای مشهور موسوم به سلبریتی علیه حاکمیت و هنجارهای فرهنگی کشورمان و در دفاع از مواضع و منافع دشمنان بودیم. نکته مهم این است که اغلب افرادی که وارد فاز این تقابل آشکار شدند، از اشراف و صاحبان ثروتهای هنگفت هستند.
واقعیت این است که «سلبریتیها» به یکی از ابزارهای تبلیغ و تأثیرگذاری بر افکار عمومی در جهان تبدیل شدهاند. هر چند که شاید در جریان کلی تغییرات و تحرکات اجتماعی، مردم لزوما از آنها متأثر نباشند، اما واقعیت این است که برخی چهرههای مشهور هنری، ورزشی و رسانهای، در جامعه امروز ما به یک «وسیله» برای اهداف اقتصادی/سیاسی/فرهنگی و حتی نظامی تبدیل شدهاند. به طور ویژه از زمان گسترش فضای مجازی در کشورمان، شاهد اظهار نظرهای پیدرپی در باب همه مسائل یا تعیین تکلیف از سوی سلبریتیها برای مخاطبانشان هستیم و احتمالا خواهیم بود؛ از انتخابات گرفته تا تبلیغات تجاری و حتی سفارشهای پزشکی و درمانی و اعتصاب و تحریم و عدم تشویق تیم ملی فوتبال و...!
اما مشکل اصلی این است که در اغلب این وقایع، شهرت درخدمت حقیقت قرار نمیگیرد و خیلی وقتها یا پای احساسات و قضاوتهای سطحی و زودگذر در میان است، یا جهل و یا منافع شخصی و مالی! به همین دلیل هم بارها شاهد ابراز پشیمانی سلبریتیها از فرمایشهایشان بودهایم! مثل خیلی از هنرمندان حامی نامزد پیروز در انتخابات سال 96 که وقتی با موج انتقادات مردم مواجه شدند، پشت نامزد مطبوع خود را خالی کردند و گفتند که از کرده خویش پشیمانند! البته بعضیهایشان نیز فاش کردند که به خاطر پول با آن ستاد انتخاباتی همکاری کرده بودند. به طور مثال، سیروان خسروی یکی از خوانندگانی است که قبلا در یک مچگیری مجازی خطاب به مهراب قاسمخانی نوشته بود: «مهراب جان قطعا به یاد داری که در ایام انتخابات پیشین(سال 96) با من تماس گرفتی و گفتی از طرف تیم آقای روحانی پیشنهاد شده که من(سیروان خسروی) در ازای دریافت دستمزد سه سانس کنسرت تهران، سه چهار آهنگ در تجمع هوادارهای ایشون در استادیوم 12 هزار نفری آزادی اجرا کنم...»
اما از آن تأملبرانگیزتر، سلبریتیهایی هستند که به مجرایی برای انتشار اخبار جعلی و غیرواقعی تبدیل شدهاند. در ناآرامیهای مهر و آبان سال 1401 دیدیم که صفحات مجازی بعضی از چهرههای مشهور سینما و ورزش و موسیقی، محل ضریب دان به فیک نیوزها و مطالب دروغین درباره این وقایع شدند.
بعضی از سلبریتیها هم به طور رسمی صفحات خودشان را به گروهها یا مراکز سیاسی و امنیتی اجاره دادند. مثلا در اوج آشوبهای اخیر دیدیم «مهناز افشار» از بازیگران سابق که این روزها به فعال سیاسی و مجازی اجارهای تبدیل شده، گفت که صفحهاش را در اختیار مرکزی قرار داده که اتفاقا به جنگ طلبی علیه ایران و فشار بر نهادهای بینالمللی برای تحریم اقتصادی مردم کشورمان مشهور است. همچنانکه برخی فوتبالیستها که سواد اندکی ندارند و دو جمله ساده درباره «تیم ملی» را هم با لکنت و دستانداز بیان میکنند، این روزها توئیتهایی مینویسند و منتشر میکنند که مشخص است، کار خودشان نیست و دست دیگران در کار است!
اما به هر حال، سلبریتیها –چه از آنها خوشمان بیاید و یا نه- به عنوان یک واقعیت در فضای فرهنگ و سیاست ما حضور دارند و ممکن است گاهی روی بخشی از مخاطبانشان تأثیر هم بگذارند. به همین دلیل هم به افزایش آگاهی و نحوه مدیریت این قشر از جامعه نیاز داریم. در شرایطی که از فقدان مدیریت و کنترل چهرههای مشهور رنج میبریم. در این گزارش، به چرایی و عواقب تبدیل شدن برخی سلبریتیها، به مهره سیاسی و رسانههایی برای انتشار اخبار جعلی و همچنین چگونگی کنترل آنها میپردازیم. با ما همراه باشید.
ستارگان فریب
شهرت و ظهور چهرههای مشهور، در ذات عرصههای مردم پسندی چون سینما، تلویزیون، موسیقی و ورزش قهرمانی است. این افراد، درگذشته با عناوین دیگری چون ستاره یا سوپراستار شناخته میشدند و امروزه از لفظ سلبریتی برای آنها استفاده میشود. موضوعی که از قدیم، محل بحث و نظر کارشناسان و نظریهپردازان بود. شهید سیدمرتضی آوینی، یکی از این صاحب نظرها بود که در مقاله بلند «ملاحظاتی در باب ماهیت سینما» نوشته بود:
«لفظ ستاره كه به هنرپيشههاي سينما اطلاق ميشود پرده از فريبي بسيار بزرگ برميدارد. آنها ستارههاي درخشان آسمان دروغين سراب فريبندهاي هستند كه با حيلههاي اپتيك و شعبدهبازيهايي رواني در برهوت «وهم» ساخته شدهاند. «قهرمانپروري» جزء ذات سينماست. «ضد قهرمان» نيز خود نوعي قهرمان است كه از رحم «نيهيليسم» زاده ميشود. بعد از قهرمان و ضد قهرمان نوبت به پرسوناژهايي ميرسد كه نه قهرمان هستند و نه ضد قهرمان... اما چگونه ميتوان از «ماهيت آرماني» سينما گريخت؟ سينما شخصيتهايي آرماني و مطلق ميآفريند. مقتضاي «نيهيليسم رايج» در هنر امروز اين است كه همه ارزشهاي موجود انكار شود هر چند كه اين انكار بعضا حتي به انكار لوازم ذاتي هنر جديد بينجامد. اما به هر تقدير و ضد قهرمان و غير قهرمان.... خواهناخواه بتهايي هستند كه تماشاگر «آمال و آرزو»هاي خويش را در آنان محقق ميبيند و با تمسك به آنها از «تعهد» ميگريزد و يا در وجود آنها «مخلصي» براي «گريز از خويشتن» مي يابد و از «هويت خويشتن و واقعيت محيط بر آن» تغفل پيدا ميكند و «وجدان تاريخي» خويشتن را به «محاق» ميكشاند و از «دغدغه مرگ و معاد» ميآسايد. هنرپيشههاي سينما نيز قهرمانهايي هستند كه در چشم تماشاگراني اين چنين از اسارت «هويت» رستهاند و به اوج «رهايي» رسيدهاند. آنها ستارههاي آسمان آرزوهاي بشري هستند كه شيطان او را با رؤياي تحقق ناپذير اخلد الي الارض فريفته است. او «اسارت خاك» را «عين آزادي» ميبيند و در جستوجوي بهشتي است كه در آن اميال لجام گسيخته حيواني و اهواي نفسانيش به طور كامل برآورده شود. آنچه كه اين ولنگاري و لجام گسيختگي را محدود ميكند واقعيت حيات اجتماعي بشر و آن «هويتي» است كه خود را اسير آن مييابد. براي رهايي از اضطراب تمدن امروز به شهروندان خويش ميآموزد كه از يك سو «فرديت خود را منحل در اجتماع» كنند و از سوي ديگر راههاي مفري نيز چون سينما و تلويزيون در اختيار آنها قرار داده است. سينما سرزمين رؤيايي آرزوهاي بشري است كه از هويت اجتماعي و تاريخي خويش ميگريزد. ستارگان درخشان اين آسمان، هنرپيشههايي هستند كه «شخصيت»شان در «بيهويتي»است. «هويت» براي هنرپيشههاي صحنه سينما و تلويزيون، لباسي قابل تعويض است اگر چه آنها نيز در عالم واقع، زندانيان شخصيتي ثابت و هويتي لايتبدل هستند. انسان فطرتا عاشق كمال است و مشتاق، تا فقر و ضعف و نقص وجود خويش را در موجوداتي كامل جبران كند و از حيرت و دهشت بياسايد. اگر روي به بتپرستي يا ستارهپرستي هنرپيشهپرستي ميآورد عملي خلاف فطرت انجام نداده است اگرچه در «تشخيص» دچار اشتباه شده. «تحسين و تقديس» نيز از كششهاي فطري روح است كه اگر در تشخيص دچار اشتباه شود «هنرپيشهها» را به جاي «قديسان» مينشاند.»
سلبریتی یا شبهسلبریتی؟
برخی کارشناسان نیز معتقدند که اساسا نمیتوان چهرههای مشهور –به طور خاص هنری- در ایران را «سلبریتی» قلمداد کرد. سعید مستغاثی، منتقد و پژوهشگر سینما در گفت وگو با گزارشگر کیهان میگوید: «من به طور مشخص درباره عرصه سینما سخن میگویم؛ چون سلبریتی در سینما معمولا باید دو خصوصیت داشته باشد؛ اول، یک بازیگر باید شناخته شده باشد و دوم هم اینکه باید محبوب باشد تا بتوان او را «سلبریتی» لقب داد. مثلا چند سال قبل وقتی یکی از بازیگران مطرح هالیوود به ناسا رفت، همه دانشمندانی که آنجا مشغول به کار بودند، کار خودشان را رها کردند و به دیدن او رفتند. این را میگویند «سلبریتی»! اما در سینمای ما حتی خیلی از مردم عادی هم اگر یکی از این بازیگرها را درخیابان ببیند، اصلا نمیشناسدشان، چه برسد به دانشمندان! به همین دلیل هم من این افراد را «شبهسلبریتی» مینامم چون ادای سلبریتیها را در میآورند!»
وی درباره علت تمایل اظهارنظرهای بیپشتوانه و سطحی برخی از هنرپیشهها هم توضیح میدهد: «بازیگران خیلی علاقه مند به دیده شدن هستند؛ ماهیت بازیگری این است که دیده شود. وقتی درصد کمی به دیدن فیلمهایی که آنها بازی میکنند میروند، یعنی درواقع اغلب مردم اینها را نمیبینند. بنابراین، دنبال راههای دیگری برای دیده شدن میگردند. دقیقا مثل «جیمی جامپ»هایی که در حین برگزاری مسابقات مهم فوتبال وسط زمین میدوند تا دیده شوند شما اگر وسط خیابان بروید و داد و بیداد کنید، دیده میشوید و دیگران هم درباره شما حرف خواهند زد، فارغ از اینکه اصلا حرفتان چیست و آیا درست میگویید یا نه! وضعیت برخی از بازیگران هم اینگونه است.»
این کارشناس سینما ادامه میدهد: «متأسفانه اغلب بازیگران ما سواد ناچیزی دارند، حتی درباره حرفه خودشان هم قابلیت توجه ندارند و بسیار ضعیف عمل کردهاند. وقتی یک فرد در حرفه خودش بیسواد است، در سایر عرصهها هم نمیتوان از او انتظاری داشت؛درنتیجه، شبهسلبریتیها، به همان کانالهای فضای مجازی محدود شدهاند که آن هم کارکردش تحمیق مردم است. متأسفانه این دسته از بازیگران هم هیچ گاه در پی این نیستند که مطالعه کنند تا حداقل حرفی که میزنند، توأم با سواد باشد! شبهسلبریتیها کتاب نمیخوانند، فیلم نمیبینند، تحقیق نمیکنند، سؤال نمیپرسند و چون تصور میکنند که ظاهر زیبایی دارند و توهم محبوبیت دارند، فکر میکنند میتوانند درباره هر چیزی هم اظهار نظر کنند. درحالی که با این اظهار نظرهای آبکی و باسمهای، فقط آبروی خودشان را میبرند!»
حاصل آموزش بدون پرورش
اما چرا این قدیسان جامعه جدید که گاه ژست رهبر سیاسی را هم به خود میگیرند، در ابراز تز و رهیافت درباره مسائل سیاسی، این چنین دچار ابتذال شدهاند؟
مهدی متولیان، منتقد و کارشناس فرهنگی در گفتوگو با گزارشگر کیهان میگوید: «من این مسئله را به نظام آموزشی و تربیتی که هنرمندان در آن رشد کردند مربوط میدانم؛ در نظام آموزشی هنر این فقر وجود دارد که هنرمند آموزش میبیند که فقط تکنیسین خوبی باشد، یعنی آموزش به او صرفا فنی است. اگر من میخواهم بازیگر بشوم، دانشگاه فقط به من میآموزد که روشهای بازیگری چیست؛ اما اینکه چه جهان بینی داشته باشد و نسبتش با حقیقت و واقعیت چگونه باید باشد در نظام آموزشی هنری ما نیست و اصلا برای این مسائل تربیت نمیشوند. به همین دلیل هم کاملا با ناشیگری، کمسوادی و بیاطلاعی از مسائل سیاسی، تاریخ سیاسی، مسائل اجتماعی، راجع به آنچه میبینند نظر میدهند و فکر میکنند حق، همانی است که میگویند!»
وی درباره عواقب این مسئله هم بیان میکند: «اینگونه اظهار نظرها فرآیند رو به زوال این افراد است و نه فرآیند فعال شدن آنها! گذشته از آسیب به خودشان، هنر را هم از معنای هنر خودش ساقط میکند. هنر در معنای ازلی خودش که از عهد باستان به ما رسیده با حق نسبت مهمی دارد. اصلا هنر در نسبت با حق و زیبایی و مربوط به مراتب الهی وجود انسان است که معنا مییابد. غیر از آن، چیزی که به عنوان هنر در دانشگاههای ما آموزش داده میشود، اصلا هنر نیست، بلکه یک کار فنی است!»
این منتقد تصریح میکند: «این افراد بیشتر قاصر هستند تا مقصر و خودشان پیامد این فضای آموزشی محسوب میشوند که عقلانیت و خرد به وجودشان تا آناندازه که باید حاکم نیست و در قضاوتهایشان احساسات بیشتر دخیل است و خلاصه، مهارتهای تشخیص حق و فهم واقعیات را کسب نکردهاند. چون جایی نبوده که به آنها آموزش دهد، مگر اینکه در خانوادهای با پسزمینه فرهنگی و مذهبی بسیار محکمی حضور میداشتند که تا اندازهای به این موضوع نزدیک میشدند.»