kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۳۶۴۰
تاریخ انتشار : ۲۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۹:۵۲

پرواز تا بهشت با بال تعهد و مردمی بودن

 
 
گالیا توانگر
می‌توانم در توصیفش بگویم، هر ثانیه را زندگی می‌کرد، زنده؛ چرا که خیلی از ما اگرچه زندگی می‌کنیم، اما پیش‌تر مرده‌ایم!
و این که چرا می‌گویم به معنای واقعی کلمه زندگی می‌کرد؟ دلیلی برای نوشتن این سطور و الگو گرفتن است. مردمی بود. سر سفره‌ قشر کارگری می‌نشست و علاوه ‌بر انعکاس دردها و رنج‌هایشان در گزارش‌های میدانی‌اش، شعر زندگی را لابه‌لای توصیف‌های زیبایش از جایی که در آن حضور یافته بود، همیشگی می‌کرد. 
گزارش از باغداران، گزارش از کامیون‌داران، گزارش زنده و به‌موقع از زلزله بم و...  اولین نفری بود که خودش را شبانه به بم رساند، بر بلندای تپه‌‌های مشرف به ویرانی‌های بم ایستاد و قلم‌به‌دست درحالی‌که چشمانش می‌باریدند، نوشت. ورقه گزارشش را که دیدم، روی جای‌جای سطور رد باران اشک دیده می‌شد. در عین اینکه احساسات انسانی‌اش را کنترل کرده بود، بهترین را نوشت و در همان سال در بخش گزارش با موضوع زلزله بم نفر اول شد. با این‌حال می‌گفت: «برای گرفتن جایزه که ننوشتم.» وقتی به جمع مثلاً باغداران و کامیون‌داران می‌رفت با آنها سر سفره مختصرشان می‌نشست و هیچ‌وقت خودش را برتر از کسی نمی‌دید. کم صحبت می‌کرد و بیشتر گوش می‌داد. 
این کم صحبت‌کردن و بیشتر گوش‌دادن و نوشتن را از او به یادگار می‌گیرم.. نگاهی وسیع و جهان‌شمول به اطرافش داشت و هر لحظه در تب‌وتاب یادگرفتن بود، شاید از همین رو بود که دلبسته سفر بود و این سفرها از او مردی آرام و متفکر ساخته بود. همیشه قلم و کاغذ به همراه داشت و نکاتی که به ذهنش متبادر می‌شد، می‌نوشت. 
مرد رنگ‌های شاد و زندگی بود. لباس‌های رنگ روشن را دوست می‌داشت و همیشه از امید می‌گفت. لبخند جزء حذف‌نشدنی فیگور چهره‌اش بود. هرگز از او غیبتی در محیط کار نشنیدم، هرگز. اصول زندگی‌اش راستی بود. خاطرات سفرش را- مثلاً به هند- تعریف می‌کرد، آن‌قدر زیبا با جزئیات می‌گفت که گویی همین‌الان یک کتاب نوشته را از بر می‌خواند و یا یکی از ذاکران هندی رو‌به‌روی شما ایستاده و شرح می‌دهد. به اکثر کشورها سفرکرده بود و همیشه هم در این سفرها یادداشت‌هایی برداشته بود؛ یعنی این‌گونه نبود که فقط برود و ببیند، بلکه تفکر هم می‌کرد و می‌نوشت.  
خیلی به او اصرار داشتم که وارد عرصه داستان‌نویسی شود و شد؛ اما هیچ‌وقت نمی‌دانم چرا برگه‌های داستان‌هایش را از کشو میز کار روی میز کار نگذاشت، اما من می‌دیدم که داستان می‌نویسد و با آن توصیفات خوبی که در گزارش‌هایش سراغ داشتم، می‌دانستم که داستان‌نویس حرفه‌ای خوبی است که هیچ‌گاه کشف نشد. من مطمئنم همین‌الان هم گوشه‌ای از بهشت نشسته و دارد داستانی می‌نویسد. روحت کاتب بهشت باد آقای حسن آقایی.