kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۲۷۷۲
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۴۰۱ - ۲۱:۱۵

نهیب خدایـی به صاحب جواهر

 
 
 
آیت‌الله شیخ محمدحسن نجفی از بزرگ‌ترین فقها و مجتهدین عصر غیبت است. او یک دوره فقه اجتهادی و استنباطی در قالب شرح بر کتاب «شرایع‌الاسلام» تألیف محقق حلی (از فقهای قرن هفتم شیعه) نوشت. این کتاب از نظر عظمت و گستردگی در فقه استدلالی، قابل تشبیه است به کتاب بحارالانوار علامه مجلسی در حدیث.
کتاب جواهرالکلام که به اختصار از آن به «جواهر» یاد می‌کنند، در سال‌های اخیر در 42 جلد چاپ شده است. جواهر از زمان تألیف، توجه فراوان علما و فقها را به خود جلب کرده است و همواره در محافل اجتهادی، مرجع شناخته می‌شود، به طوری که مؤلف آن را به عنوان (صاحب جواهر) می‌شناسند و گاهی از فقه سنتی شیعه به عنوان فقه جواهری یاد می‌کند.
آیت‌الله شیخ محمد حسن تألیف این کتاب را از سن 25 سالگی شروع کرد و بیش
از سی سال در تألیف آن زحمت کشید. یکی از شاگردان صاحب جواهر که از فقهای آن زمان بوده، به نام آیت‌الله محمد حسن آل‌یاسین کاظمی، می‌گوید: هنگامی که استاد من،‌صاحب جواهر به من امر کرد که به شهر کاظمین بروم و در آنجا اقامت گزیده و به ترویج شریعت و هدایت و ارشاد مردم بپردازم، به او گفتم: امیدوارم نامه‌ای به آقای حاج علی بن حاج محسن پوست‌فروش، تاجر معروف در شهر کاظمین بنویسی و در آن توصیه کنی که بعضی از جلدهای جواهر را که در اختیار دارد، مدتی به من عاریه بدهد. 
شیخ گفت: سبحان‌الله! کار جواهر به آنجا رسیده که تجار از آن نسخه‌برداری می‌کنند! پسرم! به خدا سوگند، من این کتاب را به این منظور که دیگران به آن رجوع کنند ننوشتم، بلکه آن را برای خودم نوشتم،‌زیرا جهت تبلیغ به بعضی از مناطق می‌رفتم و در آنجا مسائلی از من می‌پرسیدند و من به علت فقر، کتاب‌های دیگری نداشتم تا آنها را همراه ببرم و در پاسخ سؤالات مردم به آنها مراجعه کنم، لذا این کتاب را نوشتم تا آن را همراه برده در مواقع لازم به آن رجوع کنم!
آیت‌الله صاحب جواهر، پسر جوان لایقی به نام شیخ حمید داشت که همه امور خانواده و امور پدرش را اداره می‌کرد و شیخ، شب و روز مشغول نوشتن جواهر بود. شیخ حمید به طور ناگهانی درگذشت. صاحب جواهر می‌گوید: با درگذشت شیخ حمید انگار همه چیز از هم پاشید،‌ سینه‌ام تنگ شد و دنیا در چشمم تار گشت، شب و روز آرامش نداشتم و پیوسته غمگین و مضطرب بودم و در فکر فرو می‌رفتم. در آن روزها سرشب از مجلسی برمی‌گشتم، در راه منزل صدایی از پشت سر شنیدم که گفت: دلشکسته نباش، خدا با تو است! به پشت سر برگشتم و نگاه کردم احدی را ندیدم!، خدا را سپاس گفتم و به درگاه او توجه کردم و از آن شب درهای رحمت الهی به روی من باز شد و امور من سامان یافت و وضعم بهتر شد(1).
___________________
1- میرزا علی مدرس، ریحانه الادب، ج 3 صص 357-358 به نقل از مکتب اسلام شماره 723.