kayhan.ir

کد خبر: ۲۵۱۵۷۴
تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۶

دلم می‌گیرد (یک شهید، یک خاطره)

 

مریم عرفانیان
حسن آقا خیلی کم به مرخصی می‌آمد. وقتی هم می‌آمد، می‌دیدم که پَکَر است! می‌گفتم: «اومدی مرخصی که شما رو ببینیم، حالا چرا تو فکری؟»
می‌گفت: «به خود امام زمان، وقتی از زمین‌های گرم و خاک‌آلود جبهه می‌آم و وارد آسفالت میشم، دلم می‌گیره. وقتی وارد شهر می‌شم، دلم می‌گیره. وقتی این مردم رو می‌بینم و این بانک‌ها و مؤسسات رو که این‌طور به جان هم افتادند و برای دنیای بی‌ارزش تلاش و فعالیت می‌کنند، دلم بیشتر می‌گیره. وقتی به تهران می‌روم و به مشهد برمی‌گردم به حال شماها دلم می‌سوزه. دلم به حال این مردم که موقعیت به این خوبی رو از دست می‌دهند، می‌سوزه. فقط به خاطر دیدن شما و مادرم و انجام صله‌رحم هست که می‌آم، اصلاً یک روز هم راضی نیستم این‌جا باشم. چون وقتی مردم رو می‌بینم که این‌طور به جان همدیگر می‌افتند و این‌طور ظلم و گران‌فروشی می‌کنند و اجناس را انبار و احتکار می‌کنند، آن هم وقتی مملکت ما در حال جنگ است، رنج می‌برم. این مردم کی می‌خواهند از خواب غفلت بیدار شوند؟ بعد از چندین قرن حالا که به لطف خدا کسی آمده و می‌خواهد این انقلاب را به پیروزی برساند و به این مردم هشدار می‌دهد، چرا از خواب غفلت بیدار نمی‌شوند و هنوز خوابند! واقعاً من به حال مردم و حتی شما حسرت می‌خورم. این دنیا رو رها کنید. مگر دنیا چه ارزشی داره؟ اگر دنیا خوب بود و ارزش داشت که به امامان و خوبانمان وفا می‌کرد... شما چرا این‌قدر سرگرم دنیا هستید؟»
حالا که گاهی به یاد حرف‌های حسن آقا می‌افتم، دلم می‌گیرد...
خاطره‌ای از شهید حسن‌ آقاسی زاده شعرباف‌
راوی: همسر شهید