مجموعه خاطرات مرحوم محمد محمدی ریشهری- جلد اول- 27
كشف كودتای نقاب به روایت رهبر انقلاب
از اينجا به بعد را از زبان آيتالله خامنهاي بشنويد. لازم به توضيح است كه در ايام رياست جمهوري معظم له، اينجانب از ايشان خواستم كه براي ثبت در تاريخ، ماجراي كشف كودتاي نوژه را بهوسيله خلباني كه به ايشان مراجعه كرده، ضمن مصاحبهاي تعريف كنند و ايشان نيز پذيرفتند. بعد از مدتي نوار مصاحبه معظم له در اختيار اينجانب قرار گرفت كه خلاصه آن را در اينجا ملاحظه ميفرماييد:
«بسم الله الرحمن الرحيم: ماجراي اطلاع من از كودتايي كه در پايگاه شهيد نوژه قرار بود اتفاق بيفتد، به اين شكل بود كه شبي حدود اذان صبح، ديدم كه درب منزل ما را ميزنند، بهشدت هم ميزدند، من از خواب بيدار شدم، رفتم ديدم آقاي مقدم است، ميگويد كه يك ارتشي آمده و ميگويد با شما يك كار واجب دارد.
گفتم: كجا است؟ گفتند: در اتاق نشسته. داخل اتاق پاسدارها شدم، ديدم شخصي دمِ در تكيه داده به ديوار، كِسل و آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود. گفتم: شما با من كار داريد؟ بلند شد و گفت: بله.
گفتم: چه كار داريد؟ گفت: كار واجبي دارم و فقط به خودتان ميگويم. من حساس شدم گفتم: من نمازم را بخوانم، ميآيم. پس از نماز او را به داخل حياط آوردم، گوشه حياط نشستيم. گفت: كودتايي قرار است انجام شود. گفتم: قضيه چيست و تو از كجا ميداني؟
او شروع كرد به شرح دادن، گفتم: شما چطور شد آمدي سراغ من؟ او ماجراي خود را تعريف كرد كه جالب بود... آثار بيخوابيِ شب، خيابان گردي، خستگي، افسردگي شديد و سراسيمگي در او پيدا بود، حرفش را مرتب و منظم نميزد و من مجبور بودم مكرر از او سؤال كنم. خلاصه آنچه گفت اين بود كه در پايگاه همدان اجتماعي تشكيل شده و تصميم بر يك كودتايي گرفته شده، پولهايي به افراد زيادي دادهاند، به خود من[ خلبان] هم پول دادند. عدهاي از تهران جمع ميشوند ميروند همدان و شب در همدان اين كار انجام ميگيرد. بعد ميآيند تهران، جماران و چند جا را بمباران ميكنند. پرسيدم كي قرار است اين كودتا شکل بگيرد؟ گفت: امشب و شايد گفت: فردا شب - دقيقاً يادم نيست- من ديدم مسئله خيلي جدي است و بايستي آن را پيگيري كنيم. با اينكه احتمال ميدادم او حال عادي نداشته باشد يا سياستي باشد كه بخواهند ما را سرگرم كنند، اما اصل قضيه اينقدر مهم بود كه با وجود اين احتمالات، دنبال آن باشيم.
گفتم: شما بنشين تا من ترتيب كار را بدهم. ضمناً آقاي هاشمي، شب منزل ما بود... به آقاي هاشمي گفتم: چنين قضيهاي است... بعد تلفن كردم به محسن رضايي كه آن موقع مسئول اطلاعات سپاه بود. گفتم: فوري بيا اينجا و يك نفر ديگر. آن جوان را خواستيم آمد يكي دو ساعت با هم صحبت كردند و اطلاعاتش را يادداشت كردند. مقطّع، مقطّع ميگفت، امّا مجموعاً اطلاعات خوبي به دست آمد. محل تجمع آنها پارك لاله بود، اما او اسم پارك لاله را ظاهراً نميدانست، جايش را ميدانست... پس از اخذ اطلاعات، خلبان ميخواست به منزلش بازگردد، اما ميترسيد كه اولاً: ما منزل او را شناسايي كنيم و بعداً مشكلي برايش پيش بيايد. ثانياً: كودتاچيان او را ببينند كه با شخصي ميرود كه احتمالاً پاسدار است، به او ظنين شوند و او را بكشند. ميگفت: خودم ميروم. من گفتم: نه تو را با ماشين ميفرستم، اما با پاسدارها حاضر نبود برود. يكي از پاسدارها كه ريشش را ميتراشيد، گفت: اين خوبه، مرا ببرد... او را به طرف خيابان آذربايجان برد، يكجايي ميگويد من را پياده كن. معلوم بوده كه خانهاش آنجا نيست، در يك مينيبوس سوار ميشود و ميرود و ديگر از او خبري نشد...
سپاه آن روز خوب جنبيد... ما ديگر دل دل ميزديم. عصري آمديم شوراي انقلاب، ميديدم دل آنجا آرام نميگيرد. از امام دلم خواست كمك بگيرم. به آقاي هاشمي گفتم: بيا بريم خدمت امام، بگوييم كه امشب چه قضيهاي قرار است انجام بگيرد... من و آقاي هاشمي با همديگر سوار ماشين شديم، رفتيم جماران، خدمت امام. گفتيم با امام كار واجبي داريم... گفتيم چنين قضيهاي در شُرف انجام است و شما امشب در جماران نمانيد.
امام با دقت گوش دادند، ولي با كمال خونسردي گفتند كه نه. ما بنا كرديم اصرار كردن، بلكه التماس كردن [كه] خواهش ميكنيم از اينجا برين، خطرناك است و چنين خواهد شد. ايشان مصرّ و قرص گفتند: نه. وقتي ديدند كه ما خيلي اصرار ميكنيم، گفتند: شما از من نگران نباشيد، من امشب برايم چيزي پيش نخواهد آمد. من اين حرف در گوشم صدا كرد كه امام به طور قاطع گفتند كه من طوريم نميشه. به من گفتند: شما برويد، مواظب اوضاع باشيد. از آنجا به من تلفن بزنيد. اگر حادثهاي پيش آمد من خودم فردا با مردم صحبت خواهم كرد از راديو و تلويزيون... من آمدم بيرون و از دفتر امام به سپاه تلفن زدم و گفتم حفاظت بيت امام را افزايش دهند كه دادند. خودم آمدم خانه، اما آن شب احتياطاً به اتاقم نرفتم و در اتاق پاسدارها خوابيدم و يك كلاشينكف را كنارم گذاشتم كه اگر حادثهاي شد بتوانم از آن استفاده كنم، چون سپاه گفته بود كه بنا هست بروند خانه مسئولين و به آنها حمله كنند... صبح از خواب بلند شديم، ديديم هيچ حادثهاي پيش نيامده، برادران را خواستيم، ديديم ديشب همه كارها به موقع انجام گرفته...»
افشاي عمليات زميني كودتاگران
تقريباً همزمان با اين داستان كه طي آن عمليات هوايي كودتاگران افشا شد، يكي از عناصر عمليات زميني نيز اطلاعات مهمي را در اختيار كميته اطلاعات ارتش قرار داد. يكي از عناصر فعال در جريان كشف و خنثيسازي كودتا، در اين باره چنين گفت:
«چند ماه قبل از كودتا، اطلاعاتي مبني بر حركاتي از جانب آمريكا و گروههاي سلطنتطلب به كميته ستاد مشترك و نخستوزيري رسيده بود.
حدود 48 ساعت قبل از كودتا، شخصي سراسيمه در حالي كه پاكتي در دستش بود، درب اتاق كميته ستاد مشترك را به صدا درآورد و گفت چون مسئله مهمي دارم و به ارتشيها نميتوانم اطمينان كنم ميخواهم با برادران كميته صحبت كنم.
ادامه داد و گفت قرار است كودتا بشود و ما دوازده نفر هستيم و شخصي به نام خبيري پول و نقشه داده تا با كودتا همكاري كنيم و مشروحاً چگونگي جريان را از روي نقشه مچالهشدهاي كه همراه داشت شرح داد.
او اظهار ميكرد چون ما از اين كار پشيمان شديم، تصميم گرفتيم اين افراد را لو بدهيم و من به نمايندگي از طرف افرادِ گروهم آمدهام تا جريان را براي شما بگويم و براي اينكه گفتههايم را باور كنيد، نقشه و پول مربوطه (120 هزارتومان جهت 12 نفر) را همراه دارم.»
بدين ترتيب اطلاعات نسبتاً دقيقي از جريان توطئه به دست آمد و كودتا كشف گرديد. عصر روز 1359/4/17 با جمعبندي اطلاعاتي كه در اين رابطه به دست آمده بود، ستاد خنثيسازي كودتا تشكيل و مدافعان انقلاب اسلامي براي مقابله با كودتاچيان آمادگيِ لازم را پيدا كردند.
بدين ترتيب اطلاعات نسبتاً دقيقي از جريان توطئه به دست آمد و كودتا كشف گرديد. عصر روز 1359/4/17 با جمعبندي اطلاعاتي كه در اين رابطه به دست آمده بود، ستاد خنثيسازي كودتا تشكيل و مدافعان انقلاب اسلامي براي مقابله با كودتاچيان آمادگيِ لازم را پيدا كردند.