اي شوق پابرهنه(به جای گفت و شنود)
در آستانه اربعین حسینی علیهالسلام که این سالها به شناسنامه اسلام ناب محمدی(ص) تبدیل شده است و خیل چند ده میلیونی عاشقان پاکباختهاش را پای پیاده به سوی حرمش میکشاند، این ستون را به رسم معهود دیگرگونه مینگاریم و دو سروده از دو شاعر متعهد کشورمان، آقایان سعید سلیمانپور و میثم داوودی را به هدیه عرضه میکنیم؛
چشمه جانبخش اربعین
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکسته بالی را
نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دستهای خالی را
منی که چلّهنشین غم توام مولا
نشد که همدل و همره شوم موالی را
نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان
بدل به آه کنم این شکستهحالی را
دوباره چشمه جانبخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را
بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟
بگو کجا برم این حسرت سؤالی را؟
ببار حضرت باران به شورهزار دلم
ببر ز سینه من داغ خشکسالی را
چکید قطره اشکی و از غم تو سرود
قبول کن ز من این شعر ارتجالی را
سعید سلیمانپور
شوق پا برهنه
اي شوق پا برهنه کـه نامت مسافر اسـت
این تاول اسـت در کف پا یا جواهر اسـت
راهی شدي بـه سمت رسیدن بـه اصل خویش
دور از نگاه شهر کـه فکر ظواهر اسـت
دلهای شستوشو شده و پاک بیشمار
چشمی کـه تر نگشته در این جاده نادر اسـت
سیر اسـت اگر چه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفره افطار حاضر اسـت
وقتی کـه در نگاه تـو مقصد حرم شود
پاگیر جاده میشود آن دل کـه عابر اسـت
با آب و تاب سینهزنان گرم قل قل اسـت
کتری آب جوش کـه در اصل شاعر اسـت
فنجان لب طلا پر و خالی کـه میشود
هربار گفتهام نکند چای آخر اسـت
میثم داوودی