به مناسبت سالگرد جنایت وحشیانه و خونبارِ شیطان بزرگ در سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران
پرواز جاودانه بر فراز خلیجفارس
کامران پورعباس
۱۲ تیر ۱۳۶۷، فاجعه خونین و وحشتناک و ضدحقوق بشریِ هدف قرار دادنِ فروند هواپیمای مسافربری ایرباس شرکت هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران، در پرواز معمولی و به شماره ۶۵۵، در مسیر پرواز به دوبی و بر فراز آبهای سرزمینی ایران و در اطراف جزیره هنگام، به دلیل شلیک دو موشک از ناو آمریکایی وینسنس اتفاق افتاد که طی آن تمامی ۲۹۰ نفر مسافر و خدمه هواپیمای «مسافربری» به شهادت رسیدند.
۱۵۶ مرد، ۵۳ زن، ۵۷ کودک ۲ تا ۱۲ ساله، ۸ کودک زیر دو سال و ۴۲ نفر با ملیتهای یوگسلاو، پاکستانی، هندی، عرب و ایتالیایی و ۱۶ خدمه پروازی در این جنایت آشکار تروریستی به شهادت رسیدند.
این شهدا ویژگیهای بینظیری داشتند؛ نخست آنکه سرنوشتشان شهید شدن بهصورت مستقیم توسط آمریکای جهانخوار و جنایتکار بود. شهادت با بدن تکهتکه و سوخته ویژگی دیگرشان بود. حدود صد شهید گمنام و جاویدالاثر در بین شهدای ایرباس هستند که احتمالاً بدنشان پودر شده است چون در نزدیکی محل برخورد موشکها بودهاند.
تعداد زیادِ زن و بچه و وجود نوزادان بین شهدا و حتی فرزندانی که هنوز به دنیا نیامده بودند و در بدن مادرهای باردار به شهادت رسیدند، خصیصه دیگرِ شهدای این توطئه ددمنشانه شیطان بزرگ است.
بهدلیل پرتاب شدن مسافران به بیرونِ هواپیما، پوست سر و بدنشان کَنده و گوشت بدن اکثر آنها نیز تکهتکه شده و در نهایت قطعات متلاشی شده پیکرها در سطح وسیعی از دریا شناور شده بودند.
گاهی اوقات بدن بدون سر را از آب بیرون میکشیدند، گاهی تنها دو پا را که از بدن جدا شده بود میبردند و حتی سرهای بدون بدن نیز در آبها پیدا میشد که وضعیت بسیار وحشتناکی را رقم زده بود.کودکان بسیاری درحالیکه در آغوش پدر و مادرهایشان فشرده شده بودند، بر روی دریا میسوختند.
افراد و خبرنگارانی که در همان ساعت اولیه به محل حادثه رسیدند، فیلمها و تصاویری ثبت کردند که برای جهانیان باور کردنی نبود. در مراسمی که یک سال بعد برای یادبود شهیدان ایرباس برگزار شد، خبرنگاران زیادی از سراسر جهان آمده بودند و وقتی برایشان شدت و عمق فاجعه را تعریف کردند و فیلمهای گرفته شده را نشان دادند، باورشان نمیشد. تمامی خبرنگاران آمریکایی، اروپایی، آسیایی و بهخصوص ژاپنیها گریه میکردند و باورشان نمیشد اجسادی که روی آب میسوختند، انسان باشند. ژاپنیها که اسیر بمبارانهای اتمی آمریکا در هیروشیما و ناکازاکی بودند، میگفتند از آمریکا غیر از این برنمیآید.
درود میفرستیم بر تمامی شهدای قربانیِ جنایت آمریکا در فاجعه ایرباس بر فراز خلیج تا ابد فارس و یادی مینماییم از چند شهید این فاجعه تاریخیِ خونبار.
10 شهید از خانواده و خاندان شهید بندی
خانواده و خاندان شهید بندی، 10 شهید در فاجعه ایرباس دارند: حاج امید علیبندی و همسر و هفت فرزندش و فرزند دیگرش که در شکم مادر و راه بود و خواهر همسرش.
حاج امید علی مقیم دبی بود و از بچگی آنجا کار میکرد. خانوادهاش ساکن شهر گراش در استان فارس بودند.
در دوران جنگ تحمیلی بسیار در پشت جبهه فعال بودند. یگانه پسرِ به یادگار مانده از خانواده شهید چنین از آن دوران تعریف میکند:
«زمان جنگ تحمیلی از دبی ماشینهای مختلفی میآورند، پُر از بار میکردند و برای کمک به جبهه میبردند. پدرم هم از دبی گونی میخرید، بستهبندی میکرد، با لنج به ایران میفرستاد تا برای سنگرسازی به دست رزمندهها برسد. خاطرم هست که یک مرتبه هم چند کلاه موتورسواری آورد و به جبهه فرستاد. مادرم هم برای رزمندهها نان میپخت.»
حاج امید علی 5 پسر و 4 دختر داشت. خیلی دوست داشت که حداقل یک مرتبه خانواده را به محل کارش ببرد. یک پسر و یک دخترش در ایران ماندند و خودش به همراه همسرش خانم فاطمه نسا اَژدهایی که 7 ماهه باردار بود و خواهر همسرش خانم شَهرِبان اَژدهایی و چهار پسرش حسن 14ساله، محمود 11 ساله، محمد 3 ساله و مجید یک ساله و سه دخترش به نامهای شهناز 13 ساله، اعظم
5 ساله و معصومه 7 ساله پرواز ابدی نمودند.
پیکر چهار شهید از این خانواده پیدا شد و پیکر پدر خانواده و پنج فرزندش هیچ وقت پیدا نمیشود و شهید گمنام هستند. پیکر مادر خانواده را در حالی پیدا کردند که سه فرزندش را بغل کرده بود.
پنج شهید از خانواده کارگزار
عبدالرزاق کارگزار در دُبی کار میکرد و برای خانوادهاش که ساکن بستک در هرمزگان بودند، ویزای اقامت گرفته بود تا برای زندگی به دبی بیایند و با هم زندگی کنند.
تمام اعضای خانوادهاش در فاجعه ایرباس به شهادت رسیدند. همسرش خانم خیرالنسا محمدکَلی، فرزندانش فاطمه کارگزار 12 ساله، فرید کارگزار 10 ساله، فرهاد کارگزار 7 ساله و محمد کارگزار هشت ماهه پرواز ابدی بر فراز خلیجفارس نمودند.
پیکر دخترش فاطمه و پسر کوچکش محمد پیدا شد و پیکر همسر و دو پسر دیگرش پیدا نشد و شهید گمنام هستند.
زمانی که به بستک آمد، برادرها و برادرزادهها و برادر همسرش پیکر فرزندانش را به خاک سپرده بودند.
بعد از این حادثه در ایران ساکن شد و ازدواج کرد و روی بچههایش هم اسامی فرزندانِ شهیدش را نهاد.
شهید خلبان محسن رضاییان
کاپیتان محسن رضاییان خلبان هواپیمای مسافربری ایرباس و از شهدای گمنام و جاویدالاثرِ حمله تروریستی آمریکاییها در آبهای جمهوری اسلامی ایران است.
از کودکی علاقه زیادی به خلبانی داشت. با وجودی که رشته پزشکی در تهران پذیرفته شد، اما به شوق خلبانی در آزمونهای ورودی خلبانی هم شرکت کرد و وقتی قبول شد از پزشکی انصراف داد.
سال ۵۲ وارد حرفه خلبانی شد و یک دوره آموزشی در آمریکا گذراند. وقتی به ایران بازگشت در ایران ایر مشغول به کار شد. خلبان ماهر و حرفهای و از نظر فنی وتخصصی بسیار کارآزموده و مجرّب بود و تا قبل از شهادت ۱۵ سال سابقه کار و حدود ۷ هزار ساعت تجربه پرواز موفق داشت.
خیلی مهربان و دلسوز و بسیار هم دست و دلباز بود. خیرش به همسایه هم میرسید. در زمان جنگ بود همسایهای داشتند که بیماری خاصی داشت و دارویش در ایران نبود. وقتی خبردار شد نسخهاش را گرفت و دارو را که باید در دمای زیر صفر و حالت فریز شده نگهداری میشد، با کلی دردسر به ایران رساند. در جواب همسایه که اصرار داشت پول دارو را بدهد میگفت آدم که برای سوغاتی پول نمیگیرد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با وجود اینکه کمک خلبان بود، اما به همراه برخی از دوستانش مراقبت فیزیکی فرودگاه را هم برعهده گرفت تا مبادا ضدانقلاب و منافقین دست به اقدامات خرابکارانه بزنند.
در زمان پیروزی انقلاب اسلامی، نسبت خلبانان ایرانی به خارجی 40 به 60 بود. به این معنی که
40 درصد خلبانان ایرانی بودند و 60 درصد آنها خارجی. بعد از خلبانان وطن نشان دادند که میتوانند همه پروازها را انجام دهند و صددرصد خلبانان، ایرانی شدند. اعلام این بینیازی سبب شده بود که کار خلبانان چند برابر شود به گونهای که حتی برخی مواقع مانند ایام حج خانواده شهید رضاییان، وی را به مدت یک ماه نمیدیدند و دائم در حال خدمترسانی به کشور بود.
شهید محسن رضاییان در زمان وقوع فاجعه ایرباس 38 ساله بود و به همراه شهید کامران تیموری کمک خلبان و شهید محمدرضا امینی مهندس پرواز، به ابدیت بال گشودند.
برادر شهید معتقد است: «مقامات آمریکایی با اهدای مدال افتخار به «ویلیام راجرز» کاپیتان ناو وینسنس چهره واقعی و خوی غیرانسانی خود را به جهان ثابت کردند.... دنیا با شنیدن خبر سرنگونی هواپیمای ایران تکان خورد و همه کشورها این اقدام آمریکا را محکوم کردند. علاوهبر این، دادگاه لاهه نیز آمریکا را محکوم کرد. با این وجود آمریکا همچنان در کشورهای عراق، پاکستان و افغانستان با هواپیماهای بدون سرنشین دست به چنین اقداماتی میزند. این نیز نمونهای از سند تروریست بودن آمریکا محسوب میشود.»
شهید شمسعلی عزیزی سورشجانی
شهید شمسعلی عزیزی سورشجانی از اهالی روستای سورشجان استان چهارمحال و بختیاری است. در 12 سالگی پدر خود را از دست داد و بهعنوان پسر بزرگ، مسئولیت خانه را پذیرفت. از همان زمان به کویت برای کار لولهکشی میرفت. گاهی پیش میآمد که چند ماه از او بیخبر میشدند، اما زمانی که به خانه میآمد با خود شادی میآورد.
همسر و هشت فرزندش در سورشجان ساکن بودند. موقع شهادت، چهار فرزندش خردسال بوده و حتی مدرسه هم نمیرفتند.
اهل نماز و قرآن بود. وقتی به خانه میآمد، همگی خوشحال بودند. به رفت و آمد علاقه داشت و همیشه در خانهشان مهمان بود. هربار که از کویت به روستا میآمد برای افراد فقیری که میشناخت سوغاتی میآورد.
آخرین بار که پیش خانواده رفت، بلیطش را ده روز عقب انداخت تا بیشتر کنارشان باشد و بعد بر فراز خلیج همیشه فارس خونینبال پر کشید. البته آرزوی شهادت داشت و به گفته همسرش یکبار که چهار شهید به روستا آورده بودند، بعد از تشییع شهدا آرزو میکند که شهید شود.
فاطمه، نوه شهید در نامهای که به پدربزرگ خود نوشته، به زیبایی از احساس خود و خانواده شهید پرده برداشته است:
«بابا جون خیلی سخته که دختری خبر شهادت پدرش را از تلویزیون بشنوه و تکههای هواپیمای پدرش را توی آب دریا ببینه. مادر میگه بعد از این همه حادثه و سوختن و سقوط کردن، حتی یه زخم کوچک برنداشته بودی و با لبخند به صورت و با همان لباسهایی که به تنت بود به دیدار معشوق رفتهای.
از مادربزرگ شنیدهام که شما آرزوی زیادی به جبهه و شهادت داشتید؛ آنقدر که وقتی اخبار پیروزی رزمندگان را اعلام میکرده، مثل بچهها از شوق بالا و پایین میپریدید. میخواستید به جبهه بروید اما مادربزرگ به خاطر این که عیالوار بودید، مخالف کرده....
باباجون، کاش من دریا بودم تا در لحظه سقوط تو را در آغوش میکشیدم و ای کاش زندگی افسانه بود و من هم سیمرغی بودم تا تو را نجات میدادم و جلو این همه سختی و ناراحتی را میگرفتم.
شما عاشق شهادت روی زمین بودید و خداوند چه زیبا شهادت جاودانهتری در آسمان برای شما رقم زد و شما را با دوستان خود در دریای نیلگون خلیجفارس غسل داد.»
شهید پاسدار حسین نیکی ملکی
جواد نیکی ملکی فرزند شهید حسین نیکی ملکی عضو تیم امنیت پرواز هواپیمای ایرباس، در مصاحبهای صحبتهای مفصلی در مورد زندگینامه و افتخارات پدر شهیدش، ادامه راه شهیدان و شرایط امروز داشته است که بخشهایی از آن را مرور مینماییم:
«الحمدلله اعضای خانواده ما، همگی بر مدار پدر حرکت میکنیم. یعنی میدانیم اعتباری که نزد خدا داریم، ناشی از خانواده شهید بودن و محبّ اهلبیت(ع) بودنمان است و سعیمان همیشه بر این بوده که فراموش نکنیم منبع اعتبارمان، آن شهید است و تلاش کنیم تا جای ممکن راه شهید را ادامه دهیم....
دوستانم هم گاهی میپرسند: به خاطر پدرت ناراحت هستی؟ به خاطر شهادت پدرت، از آمریکا بغض و کینه داری؟ در جواب میگویم: نه. به خاطر شخص پدرم- فردی که والد من بوده- از آمریکا ناراحت نیستم. اما به خاطر پدر معنویام، امامخمینی(ره)، که فرمودند: «بغض و کینه انقلابیتان را در سینهها نگهدارید، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن شماست»، حتماً بغض و کینه دارم نسبت به آمریکا. به خاطر پدرم، امام خامنهای، حتماً نسبت به آمریکا و آلسعود بغض و کینه دارم و این بغض و کینه صرفاً احساسی نیست بلکه مبنای عقلایی و دینی و اعتقادی دارد و خاموششدنی هم نیست....
پدرم در ۹ فروردین سال ۱۳۴۲ متولد شدند و تا زمان نوجوانیشان که مقارن اوجگیری مبارزات انقلاب بود، در دامان یک خانواده معتقد پرورش پیدا کردند. پدربزرگم و عموهایم تعزیهخوان بودند و پدرم هم در کودکی و نوجوانی همراه آنها تعزیهخوانی میکرد. در دو سال منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، پدرم با همراهی عموهایم وارد فعالیتهای انقلابی شدند و این سیر بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه پیدا کرد. ایشان با تلاش بسیار زیاد وارد سپاه شدند و همزمان درسشان را هم ادامه دادند.
در سپاه در حوزههای مختلف خدمت کردند که دو مورد از همه شاخصتر بود؛ یکی سپاه انصار که مربوط به فعالیت ایشان در تیم پاسداری از نهاد ریاست جمهوری میشد.... ایشان در زمان ریاست جمهوری آیتالله خامنهای، عضو تیم پاسداری از نهاد ریاست جمهوری بودند....
قابل اعتماد بودن، یکی از مولفههای مهم انتخاب افراد برای این جایگاه است. البته زبدگی هم داشتند چون مدتی بعد و پس از صدور فرمان حضرت امام(ره) مبنیبر تأسیس نیروی امنیت پرواز، ایشان بهعنوان یکی از افراد منتخب برای اولین تیم امنیت پرواز معرفی شد. درواقع سپاه حفاظت هواپیمایی، زبدهترین افراد از نظر توانمندیهای مختلف در نیروهای حفاظتی (حفاظت از اشخاص و اماکن) را برای تیم امنیت پرواز انتخاب کرد که پدرم هم یکی از آنها بود. بهاینترتیب، در پنجم دیماه سال ۱۳۶۳ نیروی امنیت پرواز برای مقابله با تحرکات ضد انقلاب برای ربایش هواپیماهای جمهوری اسلامی تشکیل و حفاظت خطوط هوایی کشور به سپاه واگذار شد. به گواهی آمار و اسناد موجود، بعد از تأسیس نیروی امنیت پرواز تا به امروز، دشمنان نتوانستهاند حتی یک عملیات موفق هم در این زمینه داشته باشند.
بنابراین بخش دوم فعالیت پدرم در سپاه با حضور در حوزه امنیت پرواز رقم خورد. البته در آن میان و لابهلای این فعالیتها، هر وقت فرصت پیدا میکردند، جبهه هم میرفتند و مجروحیت هم داشتند....
شهید نیکی ملکی ۲ فرزند داشتند. آقا حجت، متولد ۱۷ تیر ماه سال ۱۳۶۳ و فرزند ارشد خانواده است. درواقع، پدر ۵ روز قبل از تولد ۴ سالگی برادرم به شهادت رسیدند. من در آن زمان، ۲ سال و ۸ ماه داشتم....
درمجموع، شهید حسین نیکی ملکی یکی از مصادیق جوان مؤمن انقلابی بودند. جوان مؤمن انقلابی کسی است که گوشش دائماً به دهان رهبرش است و هر زمان لازم باشد در جایی حضور پیدا کند که اولویت آنجاست، در همانجا حاضر میشود. مسائل انقلاب را به مسائل شخصیاش ترجیح میدهد. حتی رسیدگیاش به خانواده، براساس احساس صرف نیست بلکه برمبنای وظیفه انقلابی است. حضورش در صحنههای اجتماعی، چه جنبه سیاسی پیدا کند، چه جنبه فرهنگی و علمی و... همیشه برایش اولویت دارد.
علاوهبراین و در کنار ویژگیهای اخلاقی و معرفتی که در همه شهدا مشترک بوده، از دوستان پدرم شنیدهام دو ویژگی در ایشان بسیار پررنگ بوده؛ نظم و خلوص نیت....
پدرم هم این شوق شهادت را داشتند. خب در آن مقطع، برای خیلیها معلوم بود که جنگ روبهاتمام است. در طول جنگ تعداد زیادی از دوستان پدرم شهید شدهبودند. مادرم میگویند هر وقت به مراسم شهدا میرفتند، پدرم خیلی منقلب میشدند. اما آخرین دوستانشان که قبل از ایشان شهید میشوند، احوالات پدر کاملاً دگرگون میشود و این حالات تا روز حادثه ادامه داشته و ایشان بارها موضوع نزدیک بودن شهادتشان را با اعضای خانواده مطرح میکنند. حتی کیفیت شهادتشان را هم به یکی از اقوام اطلاع داده بودند. گفتهبودند: ما در آسمان شهید میشویم، روی آسمانِ دریا و خیلی هم طول نکشید که وعدهشان محقق شد.... پیکر ایشان برنگشت و بهعبارتی اِرباً اِربا شد....
به نظر من اگر شهید نیکی ملکی الان حضور داشتند، تمرکزشان میآمد روی جنگ ترکیبی، همچنانکه تمرکز سپاه هم در حد خوبی روی همین حوزه است و دارد خودش را در این عرصه کاملاً بهروز میکند. این صحنه نبرد حق و باطل، صحنهای است که ما حالا حالاها با آن مواجه هستیم و زمانی میتوانیم بر جبهه باطل غلبه کنیم که بهقدری قوی شده باشیم که جبهه باطل ذرهای امید برای نفوذ در جبهه حق پیدا نکند و آن زمان با توجه به تحولاتی که دارد اتفاق میافتد، به نظر میرسد نزدیک است....
هیچکس فکرش را نمیکرد جمهوری اسلامی که در اوایل شکلگیریاش خاکش در مرزهای غربی اشغال شده و در نقاط مختلف کشور گرفتار بحثهای جداییطلبی بود، حالا به برکت نگاه انقلابی و به برکت رهبری امام خامنهای به نقطهای برسد که همزمان یک دستش را به آبهای مدیترانه و دست دیگرش را به آبهای دریای سرخ بزند. هیچکس فکر نمیکرد جنگی که در داخل کشور ما بود، امروز تا دیوارههای فلسطین پیش برود. به مخیله هیچکس خطور نمیکرد آمریکایی که هر زمان هر جا بخواهد عملیات میکند، قبل از اینکه بخواهد دست از پا خطا کند، نماد فناوریاش در آسمان ایران منهدم شود. اینها ناشی از ایمان به خدا و نگاه دقیق به مسئله جنگ و فداکاری همرزمان شهید نیکی ملکی است. آنها هستند که کار را به این نقطه رساندهاند....»