یک شهید، یک خاطره
صداقت
مریم عرفانیان
یک ساعت مچی داشتم که آن را گمکرده بودم، هر جا را میگشتم نبود که نبود! به یک نفر که خیلی در خانهمان رفتوآمد داشت مشکوک شدم. وقتی محمدحسین فهمید به آن فرد ظنین هستم، مرا کنار کشید و آهسته گفت: «پدر من رو ببخشید!»
متعجب از حرفش پرسیدم: «برای چی؟!»
کمی این پا و آن پا کرد و ادامه داد: «آخه من ساعت شما رو برداشتم تا پشت اون رو بازکنم و ببینم که داخلش چیه؟ ولی...»
یکلحظه ساکت ماند و دوباره گفت: «ولی خراب شد؛ برای همین چیزی نگفتم... شما به اون بنده خدا بدبین نباشین.»
از فکری که داشتم استغفرالله گفتم و به خاطر صداقت محمدحسین پیشانیاش را بوسیدم.
خاطرهای از شهید محمدحسین تجنگی
راوی: محمدعلی تجنگی، پدر شهید