kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۳۳۲
تاریخ انتشار : ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۰
به بهانه فیلم «لامینور»

وقتی کفگیر بدجوری به ته دیگ خورده یا دردسر کلینت ایستوود بودن!

 
 
 
سعید مستغاثی
 
انصاف باید داد که تماشاگر سینمای ما، خیلی نجیب و مهربان است. در تاریخ سینمای جهان، بسیاری از اساتید و فیلمسازان معروف و معتبر، در زمان افول خود، مورد بی‌مهری مخاطبانشان قرار گرفتند و دیگر فیلم‌هایشان چندان مورد استقبال قرار نگرفت. 
کوروساوای امپراتور برای آخرین فیلمش (مادادایو) در جشنواره فیلم کن، از سوی همین تماشاگران هو شد. او یک‌بار هم به‌دلیل شکست در جلب تماشاگرانش، بعد از فیلم «دودسکادن» و در سال 1971 به‌دلیل یاس و ناامیدی خودکشی کرد و روزگاری اگر دوستانش در شوروی سابق نبودند نمی‌توانست فیلم بعدی‌اش یعنی «درسواوزلا» را بسازد و اگر اسپیلبرگ و کوپولا و جرج لوکاس هم به دادش نمی‌رسیدند، از فیلم‌هایی همچون «کاگه موشا» و «راپسودی ماه اوت» و «رویاها» خبری نبود.
جان فورد و آلفرد هیچکاک هم در آخرین ساخته‌هایشان دچار همین بی‌مهری مخاطبان شدند و دیگر از فیلم‌هایی مانند «هفت زن» و «توطئه خانوادگی» استقبال چندانی نشد. 
ای‌کاش برخی سینماگران هم مانند بعضی ورزشکاران در اوج خداحافظی می‌کردند که لااقل خاطره خوشی از خود باقی بگذارند. اما افسوس که از نجابت و مهربانی تماشاگر این سینما سوءاستفاده می‌کنند. تماشاگری که نه تنها فیلمسازان قدیمی گرفتار افول و تکرار را به حرمت سابقه شان «هو» نمی‌کنند بلکه آنان را پیشکسوت هم می‌خوانند، گویی عرصه «سینما» هم میدان کشتی و وزنه‌برداری است!!
اما سقوط داریوش مهرجویی از فیلم «لامینور» آغاز نشده، بلکه این فیلم در واقع نهایت سقوط فیلمسازی به‌نظر می‌آید که زمانی با برخی از آثارش مانند «گاو» یا «آقای هالو» یا «دایره مینا» و یا «اجاره‌نشین‌ها» و «هامون» و «سارا» و حتی «لیلا» و «میکس» و «میهمان مامان» برخی سینما دوستان را جلب خود کرد و بعضا تلنگری هم به جامعه و انسان روزگار خود زد. 
می‌توان گفت داریوش مهرجویی از فیلم‌های سفارشی مانند «طهران، طهران» و «آسمان محبوب» سقوط آزاد خویش در سینما را شروع کرد و در «چه خوبه که برگشتی» و «‌اشباح» به نهایت سرعت نزول رسید تا اینکه با همین فیلم «لامینور» نه فقط کفگیرش
 بلکه خودش بدجوری به ته‌دیگ خورد که تنها یک مشت خرده ته‌دیگ‌های سوخته و سیاه شده نصیبش شد.
ظاهرا قصه فیلم «لامینور» درباره دختری است به نام «نادی» که گویا عاشق موسیقی است (البته در فیلم این عاشقیت فقط در دیالوگ‌ها مورد تأکید قرار می‌گیرد و در تصویر و عمل، جز برخی حرکات سطحی و بی‌خود و بی‌جهت، چیزی از عاشق موسیقی بودن نادی به چشم نمی‌آید!) و حالا طبق یک کلیشه بسیار نخ نما شده و کهنه، این دختر با پدرش دچار مشکل است! گفته می‌شود که پدر دارای افکار سنتی و به اصطلاح فناتیک بوده و نمی‌تواند مطربی دخترش را بپذیرد و اصلا نمی‌تواند حضور دخترش را در ملأ عام و در میان مردم تحمل کند!! حالا در اینجا یک مادر بی‌خاصیت هم وجود دارد که اگر کلا حذف شود نیز اتفاقی در فیلم نمی‌افتد و یک پدر بزرگ بسیار روشنفکر و امروزی هم هست که برخلاف پسرش، به آزادی زن و موسیقی و... باور دارد!
البته آنچه به‌عنوان قصه نوشتم، فقط یک برداشتی است که به ضرب و زور دیالوگ‌های شعر و شعاری و حرکات و رفتار لوس و بی‌مزه و بی‌خاصیت کاراکترها، حاصل شده وگرنه در تصویر و ساختار فیلم، شاهد یک مشت تصاویر بی‌ربط و پرت و پلا و بازی‌های غلوآمیز و ناهماهنگ به سبک و سیاق تئاترهای آماتوری دبیرستان هستیم!!
اگرچه این از کم‌کاری اغلب بازیگران فیلم نیست که از هنرپیشگان معروف و معتبر تئاتر و تلویزیون و سینمای این مملکت بوده و بعضا دارای سوابق بسیار روشن و برجسته‌ای در بازیگری هستند اما متأسفانه گویا فیلمساز کهنه کار دیگر حال و حوصله بازی‌گیری و صحنه‌پردازی و قصه‌سرایی و... و اساساً سینما را نداشته و آنها را در یک فضای بی‌در و پیکر در کنار عده‌ای نابازیگر رها نموده که چنین آش درهم جوشی از کار درآمده است. 
گویا مهرجویی در این فیلم تا جایی ‌که امکان‌پذیر بوده، قصد داشته به بازیگران فیلم‌های قبلی خود مثل علی نصیریان و فریماه فرجامی و بیتا فرهی و امراله صابری و علی مصفا و... ادای دین کند اما متأسفانه این ادای دین به‌دلیل ضعف ساختار و محتوای فیلم «لامینور» و قرار دادن بازیگران فوق در فضاهای آماتوری و سطحی و دم‌دستی، کلا به هدر رفته است. کاری که مثلا رابرت آلتمن در فیلم‌هایی مثل «برش‌های کوتاه» یا «لباس حاضری» با موفقیت پیش برد.
زمانی گفته می‌شد که مسعود کیمیایی حال و حوصله کارگردانی کل یک فیلم را ندارد و بعد از مثلا یک یا دو سکانس مورد علاقه‌اش، بقیه کار را به دستیاران و همکارانش می‌سپارد. به‌نظر می‌رسد اینک داریوش مهرجویی هم گرفتار همین بی‌حوصلگی و البته کبر سن شده و انگار تقریبا تمام کار را به دستیاران و همکارانش سپرده، چون در برخی صحنه‌ها به‌صورت خیلی آماتوری و بی‌جهت، حتی خط فرضی هم در نظر گرفته نشده و دوربین در جای کاملاً غلط و اشتباه قرار داده شده که چنین گافی از یک فیلمساز کهنه‌کار بسیار بعید است! 
بقیه ماجرا هم به قول هیچکاک، یک مک گافین و البته در اینجا از نوع مبتذلش است. حتی ماجرای خود لامینور و موسیقی نیز به اصطلاح گل‌درشت و بی‌ربط در فیلم قرار داده شده که به‌راحتی می‌توانست مثلا با تئاتر یا نقاشی یا سینما و یا حتی مقولاتی مانند دکوراتوری و طراحی لباس و ورزش حرفه‌ای و... و کلا هر آنچه از نظر حضرات، در میان سنت و به اصطلاح مدرنیته چالش ایجاد می‌کند، عوض شود! 
حالا در این میان، قضایای بیهوده‌تری هم وجود دارند که معلوم نیست، چگونه و چطور به وسط آن داستان بی‌در و پیکر پرتاب شده‌اند مثل ناراحتی و غم و عزاداری پدر بزرگ برای دوستانی که گویا در یک تصادف کشته شده‌اند و او خودش را در آن ماجرا مقصر می‌داند (واقعاً این ماجرا چه تأثیری در پیشبرد یا پسبرد فیلم دارد؟!) و همچنین برگزار کردن جشن تولد برای او که به باز شدن پای متخصصین! جشن و آواز و رقص و شام و... در فیلم منتهی می‌شود (و حالا معلوم نیست این دختری که آن همه گفته شد تحت محدودیت‌های پدرش قرار دارد، چگونه این همه متخصص را می‌شناسد؟!!). همین‌طور ماجرای فرش‌فروشی پدر و سرک‌کشیدن‌های برادر‌زاده او که گویا خواستگار و انتخاب پدر برای دختر است! و... و کلی شخصیت‌ها و تیپ‌های بی‌حاصل و بی‌خاصیت دیگر از عمه نادی گرفته تا پلیس‌هایی که یک دفعه سر و کله شان در جشن تولد پیدا شده و بدون رعایت ضوابط و وظائف پلیس حین خدمت در همه دنیا، به سرمیز شام رفته و مشغول می‌شوند!! 
مهرجویی سعی کرده برای جلب توجه مخاطبان قدیمی‌اش، سری هم به برخی آثار قبلی خود بزند که صحنه طوفان بعد از شام و بر باد رفتن همه وسایل و اطعمه و ‌اشربه میز شام و دم و دستگاه پذیرایی، گویا قرار است صحنه آخر فیلم «هامون» را به‌خاطر بیاورد که پس از پیشرفت سیر حوادث فیلم به سوی مسیر دلخواه حمید هامون و آن مراسم شبه‌عروسی که گویا در رؤیای هامون اتفاق می‌افتد و سفره غذایی گسترانده شده و حمید و مهشید در آستانه حلقه به دست کردن هستن، ناگهان طوفانی همه‌چیز را به هم ریخته و تمامی وسائل و غذاها و سفره و آدم‌ها را با خود می‌برد. ولی این طوفان فیلم «لامینور» آنچنان کاریکاتوری و مبتذل از کار درآمده و چیدمان صحنه و دکوپاژ آن و عکس‌العمل بازیگران به‌گونه‌ای رقم خورده که به‌نظر می‌آید خود مهرجویی هم در زمان ساخت فیلم «هامون» حتی در کابوس‌هایش نیز نمی‌توانست چنین بازسازی ناجور و نافرمی را در ذهنش جای دهد!
اما مضحک‌ترین صحنه فیلم، جایی است که همه خانواده از پدربزرگ و خود نادی تا بقیه نشسته و در عزای مرحوم مرتضی پاشایی‌اشک می‌ریزند! گویا نادی اصلا به‌خاطر مرتضی پاشایی، عاشق موسیقی شده و برای شرکت در کنسرتش او هم نزد پدر سنگدلش! عجز و لابه کرده ‌اما پدر بی‌عاطفه! اجازه نداده تا اینکه مرتضی پاشایی مرحوم شده و این عمل پدر نادی را در واقع بزرگ‌ترین گناه و جرم او جلوه می‌دهند!!
به‌نظر می‌رسد شرکت نکردن فیلم «لامینور» در جشنواره فیلم فجر در طول سال‌های گذشته، عدم نمایش عمومی آن طی دو سال اخیر و حتی کنار ماندنش از اکران نوروزی، یک توفیق اجباری برای مهرجویی بود تا بلکه خاطره آثار قبلی‌اش را تا حدودی در ذهن مخاطبانش حفظ نماید و‌ ای‌کاش که برای اکران عید فطر نیز اصرار نمی‌کرد و اجازه می‌داد که این مخاطبان هنوز او را با فیلم‌هایی مانند «گاو» و «هامون» و «سارا» به یاد داشته باشند.
گفته شده اگرچه مهرجویی ادعای سینمای هنری و روشنفکری داشته و دارد و خود را مقلد سینمای دهه 60 اروپا و فیلمسازانی مثل برگمان و آنتونیونی نشان داده ‌اما در اصل عاشق سینمای آمریکا و هالیوود است، چنانچه اولین فیلمش یعنی «الماس 33»، ملغمه‌ای از فیلمفارسی و کپی دست چندم B Movie‌های آمریکایی بود. 
اما اگر در سینمای آمریکا و هالیوود، مثلا کلینت ایستوود هنوز در 92 سالگی فیلم «گریه کن، ماچو» را می‌سازد و در آن بازی هم می‌کند از آن‌روست که این فیلم اگرچه بارقه‌هایی از کهنسالی ایستوود نشان می‌دهد اما لااقل بی‌در و پیکر نیست و مخاطبش را راضی می‌کند، فیلمی مملو از نشانه‌های سینمای ایستوود که خاطره فیلم‌هایی همچون «خوب، بد، زشت» و «هری کثیف» و «جوزی ولز یاغی» و «نابخشوده» و «میستیک ریور» و... را در اذهان دوستدارانش زنده نموده و حفظ می‌کند. او با اینکه 10 سال هم از مهرجویی مسن‌تر است اما حتی دو سه فیلم قبلی‌اش) که در 88 و 89 سالگی ساخت یعنی MULE و «ریچارد جول» (که هم نامزد اسکار شد و هم جزو 10 فیلم برتر سال 2019 بود) نیز آثار قوی و خوش ساختی بودند. 
اما کلینت ایستوود شدن برای هر سینماگر و فیلمسازی سهل و آسان و دست‌یافتنی نیست، مشکل است، دردسر دارد، با مرارت و سختی همراه می‌شود و حال و حوصله می‌خواهد و از همه مهم‌تر پایبندی به اصول و مبانی سینما شرط اولش است. با کپی کردن و تقلید منافات دارد و دانش و توانایی سینمایی را در کنار هم می‌طلبد. چنین مجموعه‌ای حداقل امروز از اختیار داریوش مهرجویی خارج 
است!