kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۲۹۵
تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۹:۰۸

«نماز جمعه» این هفته با امامت تو(چشم به راه سپیده)

 
 
 
نوبت تو 
چه غصه‌ها که نخوردم برای غیبت تو
چه‌گریه‌ها که نکردم برای غربت تو
یتیم‌زاده و آواره‌ایم، در به دریم
بگو چگونه بیاییم در کفالت تو؟
در انتظار طلوعم، نماز می‌خوانم
به وقت شرعی عشاق، راس ساعت تو
چه می‌شود که بگوید خدا به جبرائیل
بگو به حضرت مهدی، رسیده نوبت تو
تمام خواست ما از خدا فقط این است
ظهور یا فرج عاجل و سلامت تو
برای مرقد زهرا ضریح می‌‌سازیم
به حول و قوه الله، با نظارت تو
خدا اگر که بخواهد اقامه خواهد شد
«نماز جمعه» این هفته با امامت تو
سید مهدی وزیری
بخوان یا که پاره کن!
ای چاره‌ساز مشکل ما را تو چاره کن
برحال عاشقان خرابت نظاره کن
پرده ز رخ نمی‌کشی ‌ای ماه دل، مکش
حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن
خورشید آسمان علی، ماه فاطمه
شام سیاهِ بخت مرا پر ستاره کن
بنگر چه آمده به سرم از فراق تو
زخم دل شکسته ما را شماره کن
ما از نفس فتاده و در راه مانده‌ایم
ما را به روی مرکب لطفت سواره کن
ای سایه عنایت تو بر سر همه
بر سائل شکسته نگاهی دوباره کن
باید عریضه‌ای بنویسم برای تو
خواهی بخوان تو نامه من... یا که پاره کن
مجتبی روشن‌روان
چه نمازی بشود!
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنی‌تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد
لیلهًْ‌القدر بیاید لب آیینه درک
سوره فجر به تاویل و بیانش برسد
نامه داده‌ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
قاسم صرافان
کسی چه می‌داند!
رسیده‌ام به چه جایی... کسی چه می‌داند
رفیق ‌گریه کجایی؟ کسی چه می‌داند
میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می‌داند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه‌هایی» کسی چه می‌داند
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می‌داند
تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی‌شود که بیایی کسی چه می‌داند
کسی اگرچه نداند خدا که می‌داند
فقط معطل مایی کسی چه می‌داند
اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه می‌آیی کسی چه می‌داند
کاظم بهمنی
هزار جمعه بی‌تو 
رفیق حادثه‌هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه‌هایی شبیه زنجیری
در این رسانه دنیا میان برفک‌ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعه بی‌تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک‌زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده‌ها را مگر نمی‌گیری؟
کاظم بهمنی
عطر حضور
آن جمعه‌ای که روز ظهور تو می‌شود
دل‌های ما سراچه نور تو می‌شود
گرد و غبار جاده دل را گرفته‌ام
روزی دلم  مسیر عبور تو می‌شود
چشمم به راه آمدنت خیره ماند و آه
شرمنده دو پلک صبور تو می‌شود
اردیبهشت می‌شود اسفند باغ ما
روزی‌ که سبز عطر حضور تو می‌شود
این جمعه هم گذشت، چرا پس نمی‌رسد؟
آن جمعه‌ای که روز ظهور تو می‌شود
محمدحسن بیات‌لو
بغض شکسته...
امشب دلم گرفته و دارم هوای تو
تا اینکه لحظه‌ای بنهم سر به پای تو
آن قدر از حجاب و گنه پر شده دلم
دیگر کجا کند دل سنگم هوای تو
آن قدر درد دل شده انبار روی هم
کوهی شده است تا که بگویم برای تو
بغض شکسته دل من باز می‌شود
تا بر لبم شبی بنشانم نوای تو
از خیمه‌ات هزار بیابان جدا شدم
دیگر نمی‌رسد به دل من صدای تو
آن قدر‌گریه می‌کنم از درد و بی‌کسی
تا اینکه یک سحر برسم در سرای تو
یاد منی و یاد غم و غصه‌های من
یادی نمی‌کنم ز تو و غصه‌های تو
محمد مبشری