kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۱۲۳۵
تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۹:۰۸
به یاد شهید مهدي خاتمي

رقبای سرسخت در جبهه

 
 
 
 
شهید مهدي خاتمي‌ در سال 1343 در تهران متولد شد. چون تهران آن زمان محيط مناسبي نبود خانواده‌اش به منطقه ييلاقي نور عزيمت كردند. مهدي سال سوم راهنمايي بود كه انقلاب شد. تحصيلات راهنمايي و متوسطه را در شهرهاي شيراز و بوشهر به پايان رسانيد. سال 57 با اوجگيري انقلاب اسلامي‌ همراه با ديگر دانش‌آموزان دبيرستان سيد جمال شيراز در درگيري‌ها و تظاهرات مسجد نو و مسجد حبيب شركت داشت. 
با تعطيلي مدارس در برگزاري راهپيمايي‌هاي اهالي محل نقش فعالي داشت. پس از بازگشايي مدارس به‌عنوان يك عضو مؤثر در انجمن اسلامي‌ دبيرستان تلاش بي‌وقفه‌اش را آغاز كرد. پس از اخذ ديپلم براي پاسداري از دستاوردهاي انقلاب بسيج را انتخاب كرد. يك سال در اين سنگر به پاسداري پرداخت. 
بعد از آن از طرف بسيج به جبهه اعزام شد و در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك شركت كرد. 
پدرش مي‌گويد: «هميشه بي‌سر و صدا به جبهه مي‌رفت و كسي نمي‌فهميد!» 
 پس از مراجعت از جبهه به دليل نياز انقلاب و عشق بي پايان او به معارف الهي اسلام، حوزه را انتخاب كرد و سه سال در مدرسه آيت‌الله مجتهدي درس حوزه خواند.  
در اسفند سال 63 در جزيره مجنون در عمليات بدر شركت كرد. دي سال 67 در عمليات فاو شركت كرد و از ناحيه پا مجروح شد. او را به بيمارستان امام خميني(ره) اهواز و از آن‌جا به شهرستان اراك منتقل كردند. اما پس از سه روز بدون آن‌كه به خانه برود به جبهه بازگشت. 
مهدي خاتمي، ‌كمال و رسيدن به معبود را در جبهه مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ديد. در يكي از يادداشت‌هاي خود نوشته بود: «در جبهه هر گوشه و كنارش منظره زيبا و تحسين‌برانگيزي وجود دارد كه اگر بتوان آن را به ميدان مسابقه تشبيه كرد، رقابت شديد و سخت است. رقابتي به سوي كمال. سوار بر مركبي هستند كه به آن توكل و توسل مي‌دهند تا تندتر برود.» 
مهدي نيز رقيب سرسخت اين ميدان مسابقه بود كه با سرعت زياد مسير كمال و رسيدن به نقطه اوج را طي مي‌كرد. در سال‌هاي آخر كه از نظر توان علمي ‌و فقهي در حد خوبي پيشرفت كرده بود براي چهارمين بار از طريق جهاد سازندگي يك مأموريت تبليغي براي كردستان پذيرفت.  
در يكي ديگر از يادداشت‌هايش براي خداي خود اين‌گونه نوشته بود: 
« بار خدايا! مرا ببخش
از اين‌ كه عبادت تو در نظرم شيرين نبود.
از اين‌ كه رضاي تو را در اعمالم در نظر نگرفتم.
از اين ‌كه در نماز خاشع نبودم.
از اين‌ كه از ميدان جهاد مردود برگشتم.
از اين‌ كه همه گناهان را در حالي كه تو شاهدم بودي انجام دادم.» 
مهدي براي پنجمين بار به جبهه رفت. در تاريخ دهم تير سال 65 در عمليات كربلاي يك از ناحيه سينه به شدت مجروح شد. مدتي را هم در بيمارستان شيراز بستري بود. 
آخرين بار درحالي كه به عنوان مبلغ به گردان حبيب بن مظاهر لشكر27 محمـّد رسول‌الله(ص) اعزام شده بود، سلاح آرپي‌جي را برداشت و همراه همرزمش سيد خليل حسيني در مرحله دوم عمليات كربلاي پنج در شلمچه به شكار دشمن رفت و در آخرين ساعت‌هاي روز 10 اسفند ماه سال 65 به خيل شهيدان پيوست. قطعه بيست و نهم بهشت زهرا پيكر پاك او را در خود پنهان نموده است. 
مادرش مي‌گويد: «مهدي هميشه سفارش مي‌كرد كه اگر شهيد شد برايش گريه نكنيم! شهادت مهدي هم مصادف شد با مراسم عقد خواهر و برادرش. من اصلاً گريه نكردم ولي در بازگشت به چالوس خيلي گريه كردم. در عالم خواب ديدم كه پسرم در آب گل‌آلود است. پرسيدم كه آب گل‌آلود چيست. گفت كه اين آب گل‌آلود را تو فرستاده‌اي كه برايم گريه كردي. بعد از اين خواب ديگر گريه نكردم.»