kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۹۵۵۹
تاریخ انتشار : ۲۳ فروردين ۱۴۰۱ - ۲۰:۵۱

درد دل خانواده جانباز اعصاب و روان

 

سمیه همت‌پور
مجروحیت اعصاب و روان را شاید بتوان غامض‌ترین و جان‌کاه‌ترین مجروحیت در جنگ برشمرد؛ دردی که حقیقتا جز دردکشیده‌ها آن را درک نمی‌کنند و شناختی از آن ندارند. جانبازان اعصاب و روان هیچ‌گاه به‌طور قطع مداوا نمی‌شوند و حیات آن‌ها در برزخی بین سلامت و بیماری قرار دارد. برخی از این افراد حتی به‌خاطر مشکلات‌شان از سوی خانواده طرد شده و منزوی و گوشه‌گیر شده‌اند.
سوگمندانه باید اذعان داشت که ما در این سال‌ها قهرمان‌های زنده دفاع مقدس را به وادی فراموشی سپرده‌ایم و یا برچسب «موجی بودن» را به آن‌ها زده‌ایم و باعث طرد شدن از جامعه و گوشه‌نشینی آن‌ها شده‌ایم. جانبازانی که حتی نمی‌توانند درد خود را بیان کنند و قدرت بیان و دفاع از خود را ندارند و این باعث می‌شود، مظلومیت آن ها دو چندان شود.
التیامِ درد این جانبازان رنج کشیده بی‌شک نیازمند رویکردی عملی، فراگیر و متناسب با نیازها و رنج‌ های آنان است که باید به صورت جدی به آن پرداخت.
در دومین روز از سال نو، رئیس ‌جمهور با برخی از این یادگاران دفاع مقدس دیدار کرد و در این ملاقات، به وزیر بهداشت و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران دستور داد تا ارائه خدمات درمانی متناسب با جانبازان را در زمینه‌های مختلف با جدیت بیشتر پیگیری کنند. عدم خدمت‌رسانی شایسته به این عزیزان یکی از بزرگ‌ترین آلام آنان است؛ خاصه در استان خوزستان که به‌رغم برخورداری از ثروت‌های ثمین؛ غمی حزین از بی‌توجهی مسئولین را در سینه این پهلوانان نهاده است.
خانواده یکی از جانبازان اعصاب و روان خوزستانی که سال‌هاست با درد و بیماری دست و پنجه نرم می‌کند؛ اینک بعد از سال‌ها تحمل رنج و سختی، کیهـان را انتخاب کرده‌اند تا صدایشان شنیده شود.
آن چه در پی می آید درد دل فرزند جانباز خسرو نظری زاده است؛ جانبازی که در سن ۱۷ سالگی دعوت پیرجماران را به جهـاد حق علیه باطل لبیک گفت و در عملیات کربلای ۵ و عملیات‌های دیگر هم شیمیایی شد و هم تحت تأثیر موج انفجار قرار گرفت و در نتیجه به درجه جانبازی رسید. نام بیمارستان نزد کیهان محفوظ است:
«وضعیت پدرم به‌گونه‌ای است که در طول سال ممکن است چندین بار ناچار شویم او را به بیمارستان‌های مختلف و روان پزشکی بوستان اهواز منتقل کنیم و یا در اثر حمله‌های عصبی او را تحت مداوا قرار دهیم. یک بیمارستان که زیر نظر بنیاد شهید قرار داشت مدتی است که خصوصی سازی شده و از لحاظ بهداشت و امکانات در نازل‌ترین حالت ممکن قرار دارد.
تشخیص دکتر اعصاب و روان این بود که باید دوباره برای مدتی در بیمارستان تحت درمان قرار بگیرد؛ در ابتدای ورود به این بیمارستان و در راس روند درمان می‌خواستند از ما تعهدنامه‌ای غیر رسمی فاقد هرگونه آرم و اعتبار دریافت کنند مبنی بر این که هر اتفاقی که برای بیمار بیفتد بر عهده بیمارستان نیست و ما هم نباید هیچ‌گونه ادعایی نسبت به آن داشته باشیم.
امکانات این بیمارستان به شدت ضعیف است؛ به طوری که حتی فاقد برخی از ضروری‌ترین دستگاه‌های درمانی است. ضمن این که بیماران بی‌آن‌که دسته بندی شوند در اتاق ‌ای عمومی نگهداری می‌شدند؛ بیمارانی که علاوه بر مشکلات اعصاب از بیماری‌های جسمی نظیر فشار خون، دیابت، چربی خون، بیماری‌های قلبی و عروقی و تنفسی نیز رنج می‌برند. ضمن این که تعداد بسیاری از این بیماران از جانبازان شیمیایی هستند، از همین رو با مشکلات بسیار ریه و انسداد راه‌‌های هوایی مواجه و درگیر بیماری‌هایی مانند برونشیت و بیماری‌های تنفسی و ریوی هستند؛ با این همه کادر درمان بیمارستان، بی‌توجه به این شرایط در اتاق‌های عمومی بدون آن که تفکیکی قائل شوند بیمارانی را نگهداری می‌کنند که در شرایط یکسان قرار ندارد؛ به عنوان نمونه در اتاقی که پدر من بستری بود بیماران معتاد که برای ترک اعتیاد به آن جا منتقل شده بودند هم نگه‌داری می‌شد و حتماً می‌توانید حدس بزنید که این وضعیت چه شرایط بغرنج و سختی را برای جانبازان اعصاب و روان رقم زده بود.
بعد از گذشت چند روز متوجه شدم که حال پدرم هر روز بدتر و بدتر می‌شود. وقتی علت را جویا می‌شدم می‌گفتند در حال درمان هستیم و نظر ما این است که باید تحت درمان باقی بماند ولی من متوجه شدم که شیوه‌ای کارآمد و درست برای درمان اتخاذ نشده و در اکثر مواقع فقط داروی آرام‌بخش به بیمار داده می‌شود.
در نهایت با رضایت کتبی خودمان پدر را از آن بیمارستان مرخص و برای ادامه مداوا به تهران بُردیم؛ پزشکان متخصص پایتخت بر اساس سی‌تی‌اسکن انجام شده؛ متفق‌القول بر این باور بودند که مغز پدرم تحلیل رفته و کوچک شده است.
عدم تشخیص بیماری، رسیدگی نادرست و فقر امکانات باعث تشدید بیماری پدرم و ایجاد معضل جدید برای ایشان شده بود.
زمانی که به اهواز بازگشتم سراغ رئیس بیمارستان مذکور رفتم و موضوع را با ایشان درمیان گذاشتم؛ به او گفتم از پدر من که گذشت... این ضایعه‌ای که برای ما پیش آمده دیگر قابل جبران نیست ولی نگذارید بقیه این جانبازان مظلوم در اثر بی‌توجهی از بین بروند؛ این‌ها اگرچه بیمارند اما سرمایه‌های کشور ما هستند. به سختی توانستم فهرست کمبود امکانات بیمارستان را تهیه کنم و برای پی‌گیری این مطالبات به بنیاد شهید خوزستان مراجعه کردم؛ نزدیک به یک ماه برای ملاقات با مدیرکل به بنیاد مراجعه می‌کردم ولی به دلیل عدم حضور ایشان، موفق به ملاقات با ایشان نشدم و همچنان نتوانسته‌ایم با ایشان ارتباط برقرار کنیم.
چگونه می‌شود مدیر کل یک اداره که در استراتژیک‌ترین استان با معضلات خانواده شهدا و جانبازان در ارتباط است یک ماه کامل سر کار حضور نداشته باشد؟
زمانی هم که از سوی یکی از مسئولین استانی با ایشان تماسی برقرار شد در جواب اظهار داشتند که هیچ گونه مشکلی در بیمارستان و مداوای جانبازان وجود ندارد!
برای پیگیری تا حصول نتیجه به بنیاد شهید و امور ایثارگران در تهران مراجعه کردم و پس از شرح ماوقع این پاسخ به ما داده شد که درخواست اقلام و تجهیزات فقط باید از سوی مقامات رسمی صورت بگیرد و شما به عنوان فرزند یک جانباز نمی‌توانید سنگ دیگران را به سینه بزنید.»