جاده سـهشنبه شب قم
فاضل نظری
مستی نه از پیاله نه از خـم شروع شـد
از جاده سـهشنبه شب قم شروع شد
آییـنـه خیره شـد بـه مـن و مـن به آینـه
آنقدر «خیره» شد که تبسم شروع شد
خورشیـد ذرهبیـن به تماشای مـن گرفت
آنـگـاه آتـش از دل هیـزم شـروع شـد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بـیتـابـی مـزارع گـنـدم شـروع شـد
مـوج عـذاب یـا شـب گـرداب؟ هیـچیـک
دریـا دلـش گرفـت و تلاطم شروع شـد
از فال دست خـود چه بـگویـم کـه مـاجـرا
از ربـنــای رکـعـت دوم شـروع شـد
در سجـده توبـه کـردم و پایـان گـرفت کـار
تـا گفتم السلام علیکم... شروع شد
شعرم برای توست ...
نغمه مستشار نظامی
من را نمیشناخت کسی اینجا، گمنامم و به نام تو مینازم
شادم که مثل عده معدودی، شعری برای نام نمیسازم
شعرم برای توست شعاری نیست، کشتی برای موجسواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم، وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشهای ازلی دارد، پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگرچه هیچ نمیارزد، سوزانده است نام و نشانم را
میسوزم و به هیزم ابیاتم، بیتی به عشق شعله میاندازم
یا صاحبالزمان و زمین موعود، دانای هر که آمد و هر چه بود
گمنامم و تویی تو، که میدانی، تنها به نام سبز تو مینازم
چهارده بار خدا عاشق تو شد
حمید رضا برقعی
هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟
من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم؟
گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است
خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟
عدهای بر سر آنند اسیرت نشوند
من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم؟
تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم
راستی، اینهمه بیمار نباشم چه کنم؟
چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر
عاشق روی تو یکبار نباشم چه کنم؟
ابرویت تیغ مصری است که جان میطلبد
به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم؟
خواستم نام مرا هم بنویسند همین
سر بازار خریدار نباشم چه کنم؟
من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا
فکر بین در و دیوار نباشم چه کنم؟
تو بایدی و یقینی نه اتفاقی و شاید
محمدمهدی سیار
حریرِ نور غریبش، بر این رواق میافتد
اگرچه ماه شبی چند در محاق میافتد
تو بایدی و یقینی، نه اتفاقی و شاید
تو سرنوشت زمینی، که اتفاق میافتد
تو «ماه»ی و شده فواره برکهای به هوایت
بگو نمیرسد؛ آیا از اشتیاق میافتد؟
به روی طاقچه، گلدان تازه مینهم اما
به هر دقیقه گلی گوشه اتاق میافتد
...بهار میرسد اما، چه فرق میکند آیا
برای شاخه خشکی که در اجاق میافتد؟
روح سلام در تن هستی
علیمحمد مودب
ای جانِ جانِ جان جهانهای مختلف!
ایمان عاشقانه جانهای مختلف!
روح سلام در تن هستی که زندهای
همواره در نسوج زبانهای مختلف!
رؤیای دلنواز صدفهای ساحلی
دریای مهربان کرانهای مختلف!
ما ماندهایم چون رمههایی رهاشده
در گرگ و میش ذهن شبانهای مختلف
دارد یقین چوبیمان تیغ میخورد
در آتش هجوم گمانهای مختلف
آقا! در آ به عرصه هیجانی روزگار
ما را بگیر از هیجانهای مختلف