kayhan.ir

کد خبر: ۲۳۵۰۱
تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۲۲:۱۵

خط ارتجاع و نظم جهانی تازه(یادداشت روز)


قریب یکصد سال از شروع جنگ جهانی اول و حدود 70 سال از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذرد. اگر جنگ جهانی اول (1914-1919) حکم به پایان امپراتوری عثمانی داد، جنگ جهانی دوم به منزله پایان روزگار قدرت‌هایی مانند آلمان و ژاپن بود. از متن این حوادث، دو بلوک قدرت غرب (آمریکا و انگلیس و فرانسه) و شرق (شوروی) سر برآوردند و نظم جهانی تازه را به عنوان طرف پیروز صورت‌بندی کردند. خاورمیانه در این بین طعمه بی‌دفاعی بود که مدام به نیش این یا آن ابرقدرت کشیده می‌شد و مدام نقشه و سیمای آن به هم می‌ریخت. تنها در همین 69 ساله پس از جنگ دوم، 14 جنگ به کشورهای این منطقه تحمیل شده است؛ از جنگ 1948 و اشغال فلسطین تا آخرین آنها در سوریه و عراق (داعش) و غزه. یعنی به طور متوسط هر 5 سال یک جنگ و البته این اواخر هر دو سال یکی! اولین پیام این تاریخ آن است که با شاخه زیتون و مسالمت و خوش‌خیالی نمی‌توان در چنین منطقه و جهانی سر کرد. باید برای بقا قوی و قدرتمند شد و اراده‌ «ما می‌توانیم» را سرلوحه راهبرد خود کرد؛ اگر نه، آنها که «ما نمی‌توانیم» پیشه کنند زیر دست و پا له خواهند شد.
این70 سال سپری شده، به دو مقطع تقریبا 35 ساله تقسیم می‌شود و انقلاب اسلامی نقطه انقطاع 2 مقطع است. فاصله سال‌های 1945 تا 1979 روزگار یکه‌تازی آمریکا و شوروی در جهان است. اما با وقوع انقلاب اسلامی چاقوی قدرت ابرقدرت‌ها به مرور کندتر و کندتر شده است. همچنان که سرنوشت جنگ‌های قبل و پس از وقوع انقلاب 1979 ایران متفاوت شده است. چه کسی 40-50 سال پیش که صهیونیست‌ها در کمتر از یک هفته ارتش چند کشور عربی از جمله مصر، سوریه و اردن را یکجا تارومار می‌کردند، می‌توانست باور کند روزی شکست‌های سنگین همین صهیونیست‌ها در لبنان یا غزه رقم بخورد؟ یا آمریکای قاهر جنگ جهانی دوم، در جنگ مستقیم عراق و افغانستان یا جنگ نیابتی سوریه به تمام معنا عاجز بماند و طعم هزیمت را بچشد؟ داستان آنجا شگفت‌انگیزتر شد که 13-12 سال پس از انقلاب اسلامی ایران، شوروی بزرگ به عنوان طرف موازنه آمریکا فرو ریخت و سران کاخ سفید مانع جهانگشایی را برطرف شده دانستند. در کمتر از یک دهه آمریکا و ناتو با انقلاب‌های مخملی به دروازه‌های مسکو رسیدند و جنگ جهانی چهارم را با اشغال دو همسایه شرقی و غربی ایران کلید زدند. استراتژیست‌ها و اندیشکده‌های ایالات متحده علنا مالکیت قرن 21 را به عنوان «قرن جدید آمریکایی» به نام خود زدند و از خاورمیانه جدیدی خبر دادند که در مشت آنها خواهد بود. اما در چهاردهمین سال از شروع قرن جدید و هزاره سوم، داستان جهت متفاوتی یافته است.
هنری کیسینجر استراتژیست و وزیر خارجه اسبق آمریکا به تازگی در مصاحبه با رادیو ملی این کشور (NPR) خبر از یک اتفاق مهم داده است. او می‌گوید «ایران با توجه به نفوذ گسترده‌ای که در خاورمیانه پیدا کرده، فرصتی بزرگ برای ایجاد یک امپراتوری در اختیار دارد... نقشه خاورمیانه و مرزهای فعلی آن که محصول فروپاشی عثمانی پس از جنگ جهانی اول می‌باشد، در حال فروپاشی و از بین رفتن است. ایران مشکل به مراتب بزرگ‌تری از داعش است. درگیری با داعش که گروهی ماجراجو می‌باشد، بسیار قابل کنترل‌تر از درگیری با کشورهایی مانند ایران است. اکنون یک محور شیعه به مثابه یک کمربند از ایران تا بغداد و سوریه و از آنجا تا جنوب لبنان و مرزهای مدیترانه کشیده شده است. همین موضوع در شرایطی که مرزهای سیاسی پیشین خاورمیانه در حال فرسایش است، امکان تشکیل یک امپراتوری را به ایران  در خاورمیانه می‌دهد».
این تعابیر بسیار به اظهارات 3 مشاور امنیت ملی سابق دولت آمریکا (برژینسکی، اسکوکرافت و جیمز جونز) نزدیک است که 22 آذر 89 در نشست «شورای آتلانتیک» واشنگتن گفتند «جهان در یک نقطه عطف تاریخی از هنگام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفته و جنبش فراگیر در خاورمیانه نشانه این دوره تاریخی است» برژینسکی در این نشست گفت «ما نیازمند درک عمیق‌تر از چالش‌های بین‌المللی هستیم که آمریکا در پهنه جهان با آنها روبه‌رو شده است. یکی از دلهره‌آورترین موضوعات این است که ما در مقایسه با گذشته با چالش‌های پیچیده‌تری مواجه هستیم. ما در شرایط بسیار عجیبی به سر می‌بریم. درگیری نظامی با ایران دارای ابعاد فاجعه‌آمیز برای آمریکا خواهد بود.» 6 ماه بعد از این جمع‌بندی (5 خرداد 1390) نتانیاهو در کنگره آمریکا اظهار داشت «نوبت قبلی  که در کنار این تریبون ایستادم، درباره ایران هسته‌ای هشدار دادم. اکنون زمان گذشته و لولا و محور تاریخ ممکن است به زودی چرخش پیدا کند... از  گذرگاه خیبر [در عربستان] تا تنگه جبل‌الطارق [در مراکش] تحول و دگرگونی عظیمی در خاورمیانه در جریان است. صحنه‌های استثنایی در تونس و قاهره، خاطرات برلن و پراگ 1989 را زنده می‌کند اما با وجود این آرزو باید به یاد داشته باشیم که شعله‌ آرزوهای ما می‌توانند سرد و خاموش شوند، مانند همان اتفاقی که سال 1979 در ایران رخ داد. به واسطه مشابه این اتفاق در لبنان، حکمرانی حزب‌الله رواج یافت... باید قبول کنیم نیروهای قدرتمندی وجود دارند که با الگوی مورد نظر ما مخالفند. در راس این نیروهای قدرتمند، ایران قرار دارد. آنها لبنان و غزه را تحت انقیاد خود درمی‌آورند... کسانی که ایران و خطر آن را نادیده می‌گیرند، سر خود را زیر شن فرو می‌برند...»
اکنون مهم‌ترین پرسش روزگار ما این است که اولا نسبت مدعیان روشنفکری و نخبگی با نظم ظالمانه جهانی که جز جنگ و جنایت و سیاهی را برای خاورمیانه در سده گذشته به بار نیاورده چیست؛ پذیرش و تسلیم نسبت به آن به مشابه پارادایم محافظه‌کاری و ارتجاع یا تغییرخواهی و اصلاح‌طلبی واقعی در برابر آن. مرز محافظه‌کاران و اصلاح‌طلبان واقعی همین جا آشکار می‌شود و آنها که در برابر نظام مردم‌سالار جمهوری اسلامی مدعی اصلاح‌طلبی می‌شوند اما در برابر نظام آمریکایی- صهیونیستی دعوت به کرنش و همراهی و انقیاد می‌کنند، مرتجع‌ترین محافظه‌کاران عالمند. ثانیا تکلیف ما پس از این در قبال امر واقع- سربرآوردن قدرت ایران و فروپاشی تدریجی نظم قدیمی و ظالمانه از جمله در غرب آسیا- کدام است؟ موضوع رنج‌بار آن است که برخی مدعیان روشنفکری یا سیاستمداری به جای دیدن واقعیت‌های قدرت ایران جدید، مدام ضعف‌ها و فشارها و نارسایی‌ها را به رخ می‌کشند. آنها همچنان که برآوردی کاملا جابه‌جا از محاسبات قدرت جهانی دارند و دشمن را مطلق قدرت و جبهه خودی را مطلق ضعف می‌پندارند، در حوزه عمل نیز دچار ضعف همت و عمل هستند و به جای تلاش برای قدرتمندتر کردن کشور، راه انفعال و تسلیم را بی‌کمترین زحمت فکر یا اقدام پیشنهاد می‌کنند.
3 سال پیش در حالی که کسانی ادعا می‌کردند وضعیت ما وضع محاصره شعب ابیطالب است، مقتدای حکیم انقلاب با درایت و ایمان توأمان فرمودند وضعیت امروز ما وضعیت پیروز بدر و خیبر است. ایشان همچنان که فرمودند «من انقلابی‌ام، دیپلمات نیستم»، موضوع نرمش قهرمانانه را پیش کشیدند و مجال مانور مورد نظر دولت جدید در حوزه سیاست خارجی را فراهم کردند. در این میان شاید پرسیده شود که جمع این معانی چگونه امکانپذیر است؟ آیا مثلا وضع ما وضع شعب ابیطالب نیست؟ یا اگر وضع بدر و خیبر است، پس چرا تهدید می‌شویم؟ یا اینکه منطق «من انقلابی‌ام» با «نرمش قهرمانانه» چگونه قابل جمع است؟ اولا مقایسه وضع امروز ما با وضعیت محاصره مسلمانان در شعب ابیطالب قیاس مع‌الفارق است. مسلمانان در آن 3 سال، در محاصره مطلق بودند به نحوی که گاه 10 نفر با یک دانه خرما سر می‌کردند و بعضا برخی روزها را با گرسنگی مطلق سر می‌کردند. با این وجود مسلمانان در همین شرایط نسخه سازش و تسلیم نپیچیدند و ثمره مقاومت خود را در شکستن محاصره و فتوحات بعدی در کمتر از 4 سال چیدند. به عبارت دیگر نه وضعیت امروز ما کمترین مشابهتی با محاصره شعب ابیطالب دارد و نه حتی اگر چنان وضعیتی حاکم بود، از رفتار همراهان پیامبر(ص) در ماجرای «شعب ابیطالب»، نسخه تسلیم بیرون می‌آمد. ثانیا اقتضای وضعیت بدر و خیبر، شجاعت و مجاهدت و خطرپذیری و همت مضاعف است و نه بالش نرم زیر سر گذاشتن و خوش‌گمانی نسبت به دشمن یا سودای جمع‌آوری غنیمت و توهم پایان جنگ، چنان که برخی سیاستمداران در دوره‌های مختلف تاریخ خودمان گرفتار آن شدند. ثالثا اگر منطق «من انقلابی‌ام، دیپلمات نیستم» در حوزه تغییرناپذیر استراتژی جای می‌گیرد، «نرمش قهرمانانه» در حوزه تاکتیک‌های متنوع قابل جابه‌جایی با یکدیگر قرار دارد؛ چنان که کرّ و فرّ- حمله و گریز- از آداب رزمندگی و سلحشوری است. اما آنان که تاکتیک نرمش و فرّ در کنار کرّ را جای استراتژی بنشانند؛ مورد لعنت پروردگار و محرومیت از رحمت الهی قرار دارند. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به هنگام روبه‌رو شدن با انبوه کافران به آنها پشت نکنید و هر کس پشت به دشمن کند مگر اینکه هدفش کناره‌گیری از میدان برای حمله مجدد یا پیوستن به گروهی (از مجاهدان) باشد، به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم است و چه بد سرانجامی است» (آیات 15 و 16 سوره انفال).
از این پرانتز که بگذریم باید گفت؛ مسئله تحریم‌ها و فشار اقتصادی نیز بخشی از جنگ گسترده میان ما و بلوک آمریکاست. بنابراین اگرچه باید برای هجمه دشمن در این جبهه تدبیر کرد اما نباید همه جنگ یا همه موازنه قدرت میان طرفین را به این جبهه فروکاست؛ چنان که ماشین عملیات روانی دشمن القا می‌کند. البته می‌توان مثلا بحث کرد که آیا تحریم‌های اعمال شده آمریکا علیه برخی شرکت‌ها و مقامات ایرانی یا شرکت‌های طرف معامله ایران در طول یک سال اخیر جدید است یا مصادیقی از تحریم‌های قدیمی می‌باشد و بنابراین مثلا نقض توافق ژنو و تمدید 4 ماهه آن هست یا نیست؟ اما سوال مهم‌تر از افراد خوش‌باور این است که آیا تحریم‌ها چه جدید باشد و چه قدیم، فلسفه خوش‌گمانی این جماعت به اینکه بشود با آمریکا «اعتمادسازی» کرد را به چالش نمی‌کشد؟ به عبارت دیگر مسئله این است که این دوستان باید بتوانند به آمریکا اعتماد کنند اما آمریکا در همین دوره اعتمادسازی- نامزدی!- صادقانه اصرار دارد اعلام کند که جز دشمنی و بدعهدی و زورگویی، اخلاق دیگری را نمی‌شناسد. آنها فقط زبان قدرت و زور را می‌فهمند و نه زبان سازش و نرمش و التماس. به همین دلیل هم هست که وقتی در افغانستان یا عراق و سوریه به باتلاق اقتدار «بیداری و مقاومت اسلامی» می‌افتند، دعوت به تفاهم و مذاکره می‌کنند- و البته همان‌جا نیز در میانه راه عهدشکنی می‌کنند چنان‌که در گذشته درباره افغانستان و عراق کردند- با این وصف آیا نباید طیف خوش‌گمان یا مرعوب نسبت به غرب و بدبین و بدگمان نسبت به اقتدار جبهه خودی، در برآوردها و نسخه‌پیچی‌های خود تجدید نظر کنند؟
محمد ایمانی