ابوالقاسم محمدزاده
وقتی قطار مشهد- اهواز، آخرین سوتش را کشید و هوهویش را مهمان گوشها کرد و درِ سالن های قطار یکی یکی بسته میشدند، کسی نمیدانست آخرین نگاهت را به ساعت جاخوش کرده در سینه دیوار ایستگاه راهآهن مهمان کردهای و با عمق نگاه نافذت، علایق دنیوی را به عقربه ثانیه شمارش میسپاری که جلوتر از تو به دوران افتاده و زمان را پشت سر میگذاشت.
آخر عقربه ساعت، همانند چرخهای آهنی قطار به تکاپو افتاده بود و تو با نگاهت، دورانش را نظاره میکردی و سوت قطار، با حرکت تند ثانیهها زمان را جلو میبرد. درست مثل چرخهای آهنینش که تلقتلق کنان روی ریل افتاده بود و تو و دیگران را با خود میبرد. تو را که متولد فروردین بودی و آن روز، مصادف با سالروز شهادت رئیس مکتب جعفری بود و آقامحمدعلی، نام صادق را برایت انتخاب کرده بود تا پیروش باشی و حالا، قطار با همه هیاهویش تو را به سمت نقطه رهاییات پیش میبرد.
این حسن تصادف سبب شده بود که آقا محمدعلی سعی کند تو را با سیره
امام صادق(ع) و روح تفکرات اسلامی و شهادت آشنا کند و در مسیری قرار بگیری که برای خیلیها الگویی بشوی و ستارهای.
آخر انسان همواره در مسیر انتخاب کردن قرار دارد و تو با پیروی از صاحب نامت، راه را انتخاب کردی و شهادت آرزویت بود. راهی که با قدم گذاشتن در آن سعادت دنیا و آخرتت را تضمین می کرد و چه انتخاب خوبی فرارویت قرار داشت که پایت را به جبهههای جنگ کشاند. مسیری که همسو با جهت فکری و نگاهت به دنیا و آخرت بود. انتخابت صادقانه بود و عاقلانه.
چه صادقانه پای به میدان نهادی و در راه مبارزه با عقل و نفس، چه انتخاب زیبایی داشتی. چه حسی داشتی که نوشتی:
«ای آنانی که خود را مسلمان میدانید و شیعه علی! غیرتتان کجا رفته که هنوز به میدان رزم نیامدهاید؟!»
و درست در اوج جوانی انتخاب کردی و «هاجروا الی الله» شدی و محمدسبزیکار، دستت را گرفت و با شناختی که از تو داشت، از تو خواسته بود که برای فرماندهی و هدایت واحد خمپاره شصت همراهش باشی و حالا که قطار روی ریل افتاده بود به راهی میرفتی که صادقانه انتخابش کرده بودی، هور انتظارت را میکشید و تا رسیدنت بیقراری میکرد. هرچند خود نوشته بودی:
«اکنون ساعت 10:30 نیمه شب 1362/12/20 است و شب عملیات. تازه از راه رسیدهام. تابحال بارها به جبهه آمدهام و هربار به امید پیروزی نهایی از میانه راه باز گشتهام. این بار در این عملیات یا باید راه کربلا باز شود و یا اینکه خودمان اگر لیاقت آن را داشتیم به دیگر شهیدان پیوندیم. آری! هرکس خود بهتر میداند چه میکند و خداوند بهتر از من. انشاءالله یراک قتیلا ...».
روزی که بدنیا آمدی گریستی، در حالیکه دیگران می خندیدند و اکنون تو چه خوب میخندی و دیگران در حسرت جایگاه و مقام تو میگریند. شاید هماکنون میگویی:
- هرکس که مرد راه است. گامی نهد در پیش ....
روایتی از شهید صادق سمیعی دلویی