یادی از شهيد غلامرضا نجفپور
نوجوان عدالتجوئی که آرپیجیزن کربلای پنج شد
حسین کارگر
غلامرضا نجفپور سال 1341 در تهران متولد شد. پدرش کارگر بود و تاپایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند. از همان دوران کودکی و نوجوانی، روحیهای عدالتخواه داشت و همواره هوادار مظلومان بود. مادر شهيد ميگويد: «غلامرضا از هر لحاظي بر همه فرزندانم برتري داشت، از كودكي مسير زندگي خود را انتخاب كرده بود و الگوي رفتاري ساير بچههايم بود.گاهي اوقات كه به خانه ميآمد لباسش پاره بود و وقتي پرسشوجو ميكردم، مشخص ميشد كه در دعوايي كه در راه مدرسه پيش آمده، طرف فرد مظلوم را گرفته و در دفاع از او برآمده بود...هروقت برايش لباس نو ميخريديم بعد از مدتي متوجه ميشديم كه آنها را به افراد مستمند بخشيده و وقتي از او در اين مورد سؤال ميكرديم، ميگفت: «من خودم صاحب آنها هستم و ميخواهم به كساني هديه كنم كه از من بيشتر به آن نياز دارند.»
در دوران نوجواني و جواني با استاد شهيد آيتالله مفتح ارتباط پيدا ميكند و اين باعث ميشود تا تحولي خاص در جريان زندگي او پديد آيد.
در همين دوران با حجتالاسلام والمسلمين كرباسي نيز در مسجد الرسول (ميدان رسالت) در زمينه مبارزات فعاليت كرد. تشكيل گروه تئاتر و سرود و برقراري نمايشگاه كتاب و فروش كتابهايي با موضوع انقلاب اسلامي از جمله فعاليتهاي این شهید بود.
در جريان انقلاب در تايپ و نشر و توزيع اطلاعيهها و اعلاميههاي حضرت امام خميني(ره) فعاليت داشت. در همين فعاليتها چندين مرتبه توسط مأموران رژيم شاه دستگير و شكنجه شد.
پدر شهيد ميگويد: «غلامرضا قبل از انقلاب در حادثهاي توسط ساواك به همراه دو نفر ديگر از مبارزين دستگير شد، اما غلامرضا به تنهايي همهچيز را به گردن گرفت و باعث شد تا آن دو نفر آزاد شوند. دژخيمان پهلوي نيز وي را به تنهايي نگه داشته و شكنجهاش كردند. غلامرضا پس از چند روز با بدني شلاقخورده و زخمي به خانه برگشت.»
در آن دوره تصميم گرفت تا در حوزه علميه شهيد شاهچراغي واقع در ميدان مولوي به تحصيل بپردازد. بعد از انقلاب اسلامي براي خدمت سربازي به ارتش رفت، زيرا معتقد بود نیروهای حزباللهي بايد در همهجا حضور داشته باشند، ايشان در ماجرايي در سال 61 طرح ترور شهيد صياد شيرازي را كشف و افشاء ميكند و به اين وسيله جان اين فرمانده جنگ را از گزند نقشه شوم ترور منافقين نجات ميدهد.
در مبارزات مسلحانه پس از انقلاب نقش برجستهای داشت و همچنين در يكي از روزهاي پس از انقلاب با توجه به اطلاعاتي كه به دست آورده بود، به همراه جمعي از دوستان «ورزشگاه قصر يخ» را از دست عناصر طاغوتي آزاد كرده و آن را به نهادهاي انقلابي تحويل دادند. اين ورزشگاه پس از انقلاب اسلامي به ورزشگاه وليعصر(عج) تغيير نام داد.
پس از اتمام خدمت سربازي براي ورود به دانشگاه در كنكور شركت كرد و در رشته الهيات قبول شد، اما سرانجام ادامه تحصيلات حوزوي را به رفتن به دانشگاه ترجيح داد.
حضور در فعاليتهاي اجتماعي پس از انقلاب اسلامي از ديگر ويژگيهايي است كه درباره شهيد غلامرضا نجفپور به آنها اشاره شده است.
جمع آوري كمكهاي مردمي براي تهيه جهيزيه عروس و حل مشكلات افراد نيازمند و حضور فعال در برگزاري مراسم يادبود براي شهدا از جمله فعاليتهاي اجتماعي غلامرضا در اين برهه است.
علامرضا در اين دوره در هنرستان «كارآموز» به تدريس علوم ديني پرداخت و بهعنوان مربيتربيتي دانشآموزانش را با معارف انقلاب آشنا كرد.
يكي از همكاران شهيد در اينباره ميگويد: «غلامرضا در عين جدي بودن در سر كلاس رفتار بسيار مهرباني با دانشآموزان داشت و سعي داشت تا دانشآموزان را به خود جذب كند. او به لحاظ اخلاقي در مدت حضورش در هنرستان، حتي تاثير بسيار عميقي بر اساتيد و دوستان و همكارانش گذاشته بود.»
خوابی که به شهادت ختم شد
او سپس بهعنوان مسئول امور جنگ اداره فني و حرفهاي استان تهران مشغول به فعاليت شد و خود نيز براي شركت در عمليات متعدد به جبههها اعزام شد.
مادر وي ميگويد: در يكي از روزهاي آخر در خواب ديدم كه يك سيدنوراني يك عكس را به من دادند كه روي آن با خط طلايي چيزي نوشته بود، من با خواندن آن متن از خواب بيدار شدم و همان وقت در دلم گفتم: خدايا اين فرزندانم را وقف امام زمان(عج) كردم.
خود غلامرضا هم يك روز از خواب بلند شد و به من گفت: در خواب يكي از دوستان شهيدش را ديده كه به او گفته است: «چرا پيش ما نميآيي، ما جاي تو را اينجا نگه داشتهايم. غلامرضا وقتی از خواب بيدار شد آرام و قرار نداشت براي اينكه خودش را به خط برساند.»
همان روز حركت كرد و فردا صبح در عمليات كربلاي 5 در خط مقدم در ميان بچههاي رزمنده بود. در سوي ديگر آتش دشمن شديد شده بود.
تيرهاي دوشكا مستقيما بچههاي رزمنده را هدف قرار ميداد، ديدن رزمندههايي كه با تير دوشكا از روي زمين پر ميكشيدند خون غلامرضا را به جوش آورد...
با اجازه فرمانده، آرپيجي را به روي دوش گذاشت، فاصله نيروهاي خودي با خط آتش دشمن كوتاه بود، خط حمله دشمن را دور زد، 5 دستگاه كاتيوشا را با گلوله آرپيجي زد. تا دستگاههاي كاتيوشا خاموش شد...
بعثيها غافلگير شدند، آتش وسيعي به سمت غلامرضا گشوده شد... غلامرضا گلوله آرپيجي را جا زد و تا خواست نشانهگيري كند، يك تير به دستش اصابت كرد، هنوز ايستاده بود و سعي داشت تا با شليك گلوله آرپيجي كار خود را تمام كند كه يك تير ديگر به شكمش اصلابت كرد.
غلامرضا روي زمين افتاد اما بعثيها همچنان به سمت او شليك ميكردند، پيكر غلامرضا نجفپور بعد از دو روز به خاك ايران منتقل شد در حالي كه دست و پايش قطع شده و پيكر مطهرش كاملا سوخته بود...
فرازهایی از وصیتنامه
شهيد غلامرضا نجفپور در وصيتنامه خود خطاب به مادرش مينويسد: «مادرم تو خود گفتي امام حسين(ع) مظلوم است. تو خود لباس دامادي بر تنم كردي گفتي برو كه امروز وقت وصال است. مبادا گريه كني! مگر ديدهاي كه مادر وقت عروسي پسرش گريه كند. لباس نو بر تن كن استوار قدم بردار... يادت باشد مادرم مرا دعا كني در ماه رمضان بر طبق گذشته افطاري بدهي و روضه سيدالشهداء عليهالسلام را در خانه ما برقرار كني».
وي در وصيتنامه مفصل خود توصيههاي متعددي به برادران و خواهران و همچنين به همكاران معلم و شاگردانش كرده است.
غلامرضا در اين وصيتنامه خطاب به دوستانش نوشته است: «مراسم شهدا را بزرگ بداريد در آن شركت كنيد با شكوه و عظمت مراسم برقرار كنيد به خانواده شهدا سربزنيد از آنها دلجويي كنيد پيام خون شهدا را به همه عالم برسانيد.»