یک شهید، یک خاطره
محاصره
مریم عرفانیان
در منطقة کارون عملیاتی به نام رمضان انجام شد؛ ولی ... دریکی از محورها همراه سید هاشم بودیم که ناگهان دواندوان به طرفم آمد. با خنده گفت: «انالله و انا الیه راجعون... ما کاملاً محاصره شدیم و دشمن دوروبرمان رو گرفته.»
ناراحت شدم، پرسیدم: «چطور محاصره شدیم؟!»
گفت: «برگرد و نگاه کن...».
برگشتم. تانکهای عراقی در ۱۰۰ متریمان قرار داشتند! لودر و بولدوزرهایی که از دشمن گرفته بودیم، به فاصلة ۵ - ۳ متریمان در حال حرکت بودند! وقتی بیشتر دقت کردم و دیدم رانندههایشان عراقی است، جا خوردم! دشمن پاتک زده بود...
سید هاشم روحیة عجیبی داشت و میخندید.
گفتم: «عقبنشینی کنیم یا نه؟»
همان موقع لطف خدا شامل حال رزمندگان شد و طوفان شدیدی در منطقه وزیدن گرفت. شدت طوفان به حدی بود که اطراف را نمیدیدیم. با تقدیر الهی، محاصره شکسته شد و عقبنشینی کردیم.
خاطرهای از شهید سید هاشم ساجدی
راوی: حسن بیگی، همرزم شهید