اخلاق پژوهش
پژوهش غذای روح انسان است. آنچه خوراک روح انسان است، علم و آشنایی با حقیقت هستی است، ولی گاهی اوقات بعضی غذاها متناسب با ذائقه انسان نیستند؛ لذا باید مخاطب را لحاظ کرد که چه مطلبی را نیاز دارد.
شهید مطهری در زمان خودش توجه کرد که چه چیزی غذای روح جوان ما است و همان را تولید کرد و در اختیار گذاشت.
در بحث اخلاق پژوهش، نکته مهم انتخاب موضوع پژوهش است. جملۀ مشهوری هست که «علم تابع ایدئولوژی نیست» اما این حرف، حرف اشتباهی
است.
طرفداران این بینش میگویند که شما چه مسلمان باشی چه کافر، آب در صد درجه به جوش میآید؛ پس ما فیزیک اسلامی نداریم و معنا هم ندارد، اما واقعاً علم به این شکل نیست و حتماً تفکر و اندیشه ما رویکردساز است حتی در علوم طبیعی، به این معنا که معمولاً افکار انسان، رویکرد پژوهش او را مشخص میکند.
امروزه شکی نداریم که اگر علوم رشد کردهاند تابع رویکردی بوده که منافع انسان آن را میخواسته است؛ لذا علومی که متناسب با منافع انسان بوده، رشد کرده است.
همیشه اندیشههای ما، رویکرد پژوهش ما را مشخص میکند. نظام هنجاری شما، موضوع به شما پیشنهاد میدهد.
وقتی نظام هنجاری من قدرت است و قدرت را دارای اصالت میدانم، طبیعتاً هر موضوعی که من را به قدرت میرساند، گزینش میکنم.
فرهنگ یک جامعه برگرفته از مکتب و سنتهای حاکم بر آن بوده و مهمترین رُکن ارزشی یک جامعه و نظام سیاسی، مکتبی است که در مراتب و نهادهای جامعه حضور داشته و به آنها هویت میدهد. نظام سکولار غربی، جامعه و حاکمیت را جدای از مذهب تعریف کرده و ارزشهای دینی و هنجارهای نظری در ساختار اجتماع حضور ندارند.
امروزه سکولاریسم خود در جامعه بجای مکتب الهی قرار گرفته و هنجارسازی میکند؛ در واقع سکولاریسم و لیبرالیسم به مثابه ایدئولوژی و فرهنگ حاکم، نظام فکری حکومتهای دموکراتیک بوده و عامل مشروعیت نظامات سیاسی در دنیای امروز شده است و درصورتیکه دولتی مبتنی بر فرهنگ و تفکر لیبرال نباشد در نظام بینالملل امروز حکومتی نامشروع بوده که با قواعد سیاسی مدرن ناسازگار است.
طراحی نظام تشریع عالم به دست انسان امری ناقص است؛ زیرا انسان در اتمسفر جامعه خود گرفتار پارادایمهایی میشود که حاکم بر ذهن او بوده و
بر آن اساس، انسان و هستی را تصویر میکند مثلاً هابز که با نظریه قرارداد اجتماعی مبانی لیبرالیسم را مطرح نمود، وضعیت طبیعی انسان را منفی و جنگطلب معرفی میکند که انسانشناسی مبتنی بر شرایط جامعه او بوده و در نظرات سایر فیلسوفان سیاسی اصلاح شده است یا مارکسیسم که بر اهمیت قشر کارگر تأکید داشته و آن را عامل اصلی حرکت اقتصادی جامعه و عامل کار که منبع اصلی ارزش است میداند، سرمایهداری را سبب بهرهکشی از اقشار فرودست و علت طبقاتی شده جامعه میداند؛ این نگاه به جامعه مربوط به زمان صنعتی شدن جوامع بشری بوده است که با رشد صنایع و پیشرفت ماشینی شدن، قشر کارگر مورد بهرهکشی قرار گرفته و اختلاف طبقاتی ایجاد میشود؛ لذا نمیتوان این نگاه به انسان و جامعه که نگاه تکبُعدی به انسان است را به سایر عصرها تسری داد؛ ولی نگاه الهی به انسان به دلیل اینکه از منظر خالق صورتگرفته در محدودیتهای عصری قرار نمیگیرد به همین دلیل انسانشناسی در مکتب اسلام با انسانشناسی غرب در نفیها و اثباتها متفاوت است.
فلسفه غرب، کرامت انسان و علو مرتبه او و مقام خلیفة اللهی را انکار میکند و قائل به فطرت الهی انسان نیست و در معرفتشناسی، ارزش معلومات را در انسان نفی و ارزشهای اخلاقی را نسبی میداند ولی در آموزههای دینی و کلام اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی بوده و با فطرت الهی خود برترین مخلوق الهی است و برایناساس بر توانایی انسان بر شناخت و درک ارزشهای مطلق هستی تأکید میکند. در مواردی که دین بر ضعف انسان تأکید کرده و انسان را محتاج بیان الهی در ولایت تشریعی میداند در آنها فلسفه غرب انسان را حاکم بر سرنوشت خود و بینیاز از بیان الهی میداند.
تحقیق و پژوهش در واقع حقگرایی و حرکت انسان بر مدار حق است، نه حرکت در مدار واقعیت و پذیرش وضع موجود؛ زیرا اتفاقاتی که در عالم صورت میگیرد و هنجارهایی که در جامعه وجود دارد، هرچند امری واقعی بوده و واقعیت موجود در مقابل انسان است که باید آن را لحاظ کرده و در اتمسفر آن زندگی کند؛ اما لزوماً به معنای این نیست که آنها حق بوده و امری حقیقی است که انسان را از مسیر باطل جدا میکند؛ چهبسا امری باطل در جامعه حاکم شده باشد و افکار و عقاید باطل، تبدیل به هنجارهای جامعه شده باشد و اگر انسان آن را بپذیرد و در مسیر آن حرکت کند از حق فاصله گرفته و از تربیت حقیقی دور میشود.
معیارهای حاکم بر جامعه و حاکمیت و یا افکار و عقایدی که انسان از خانواده و نزدیکان خود میگیرد و یا آموزشهایی که در مدارس انجام میشود، لزوماً صحیح نبوده و حق نیست و ممکن است پذیرش آنها انسان را از حق دور کند؛ لذا پذیرش واقعیت همیشه به معنای پذیرش حق نیست که بتوان آن را ملاک رسیدن به مبنای دینی بدانیم.
در صورتی که طاغوت بر جامعه حاکم باشد، شاخصهای خود و اصول تربیتی خود را حاکم بر جامعه میکند، اگر انسان در مقابل آن بایستد، گرفتار مشکلات و سختیها شده و از بعضی منافع محروم میشود.
منفعت شخصی او در همراهی با طاغوت است، درحالیکه سعادت انسان برای رسیدن به رشد واقعی در تقابل با هنجارهای طاغوت تعریف میشود؛ هرچند مخالف منفعت شخصی انسان و لذت کوتاهمدت او باشد. طاغوت حکومت ظالم و یا نظام استکباری است که ارزشهای خود را تحمیل بر انسان میکند؛ مثلاً فرهنگ غربی، امروزه سلطه نظام باطل بر تمام امور انسان و زیست انسانی اوست و واقعیتی است که حاکم بر زندگی انسان امروز شده است. نظام حاکم جهانی مبتنی بر منافع کشورهای استکباری و منافع مادی آنهاست و تمامی دستگاههای فرهنگی و علمی بشر امروز از جمله سینما، ادبیات، علم تجربی و انسانی، عقل مدرن و فلسفه، در مسیر توجیه فکری و عقلی این نظام حاکم بوده و ولایت و حاکمیت بر نظام فکری و اندیشهای بشر دارد و حرکت بر خلاف آن، مقابله با نظام سیاسی جهانی و تمدن مدرن است.
فرهنگ و تمدن غربی از جهت علمی، قوی بوده، ولی حق نیست.
در این نظام جهانی، شاخصهای مادی در بالاترین مقدار خود قرار دارد و عقل مصلحتاندیش و عقل مدرن اقتضا دارد که انسان در همراهی با آن قرار گرفته و هم از لذایذ آن بهره ببرد و هم در تقابل آن دچار مشکل نشود، در این صورت انسان به دنبال رسیدن به حق نبوده بلکه راههای کسب منفعت را بهوسیله هوش و توان فکری خود بررسی کرده و منافع خود را به دست میآورد درحالیکه ممکن است که منفعت لزوماً به معنای رسیدن به حق
نباشد.
گاهی اوقات تبعیت از حق به معنای سختی کشیدن و چشمپوشی از منافع شخصی و مادی است؛ کار علمی درست پایبندی به حق است اگر چه سختی داشته باشد. سختی کشیدن در مسیر حق از موارد تربیتی دینی بوده و ملاک مهمی جهت رشد و تربیت انسان است و پایداری در دین و استقامت در مسیر آن به تواصی به حق و صبر از موارد مهمتربیت دینی است. کسانی که کار عاقلانه را در راحتی و پذیرش وضع موجود و همراهی با طاغوت میدانند، در واقع در مسیر خلاف عقل و هدایت حرکت کرده و این عقل از نگاه دینی زیرکی به معنای مکر است نه عقلی که با آن خدای رحمان عبادت شود.
عقل فلسفه مدرن، عقل دنیاگرایی است که در مقابل ایمان قرار داشته و محوریت انسان در هستی و انسانگرایی را بیان میکند؛ لذا عقلی است که در نهایت در مکتب پوزیتیویسم به اثباتگرایی گزارههای تجربی میرسد و ماورای حس و اموری را که از تجربه خارج است را نمیتواند درک کند و طبق این مبنا دیگر درکی از ایمان و معرفت نیز ندارد و نسبت به آن ساکت است.
این عقل صرفاً ابزاری جهت زندگی دنیوی بوده و در امور اخلاقی و ارزشی هم درکی از آن ندارد و همه امور را نسبی دیده و ارزشهای اخلاقی و دینی را نسبی و اعتباریات محصول اجتماع میداند. عقل مدرن، ریشه در حقیقت ندارد و از نگاه آن ارزشها نسبی و محصول انتخاب بشر شده و منجر به انسانگرایی در مقابل خداگرایی مورد تاکید مکاتب الهی میشود.
اومانیسم را میتوان جهانبینی و نگرشی فلسفی دانست که هم در بُعد نظر و هم عمل بر عاملیت و محوریت انسان در هستی تاکید دارد که مبتنی بر تجربهگرایی بوده و هویت فطری انسان را
منکر است.
انسانی که در مکتب اصالت انسان مطرح میشود، دارای فطرتی الهی که سرشت آن دانش الهی و گرایش به کمال مطلق باشد، نیست، بلکه از نظر آنها، انسان هیچ دانش و گرایش پیشینی نداشته و هر چه دارد از داشتههای تجربی و حسی است که در این جهان به دست میآورد.
انسان در اومانیسم را میتوان انسانی رها در خلقت دانست که ارتباط او با مبدأ قطع بوده و سیری به سمت کمال ندارد.
این انسان سرگشته، امری به نام مسخ شخصیت و یا عصیان ندارد؛ زیرا هویتی ندارد که از بین برود؛ در این صورت، اخلاق و آداب انسانی، در حقیقت قوانین اعتباری و صرفاً جهت اداره و نظم زندگی اجتماعی است و در نهایت انسان از هویت فطری به هویتی اجتماعی تقلیل پیدا میکند.
کار علمی و رشد فکری در نگاه دقیق دینی به معنای تعالی هویت انسان با رشد فطرت الهی است و در سیر صعودی انسان، ادراکات عقل رشد میکند و به همراه خود نفس انسان را رشد میدهد.
طبق این مبنا، رشد علمی به معنای حرکت انسان با رشد ادراکات است که علم و ادراک از درون او میجوشد نه اینکه منضم به او شود.
عقل متعالی نشان از حقیقتگرایی انسان و رشد حقیقی او دارد و با عقل مدرن که محور تفکر غربی است فرق دارد و بسیاری از علوم انسانی هم با تفاوت این دو عقل متفاوت شده و در مبنا و محصول و مجموعه قضایا متفاوت میشود.
مبنای اسلامی مبتنی بر عقل متعالی است که انسان را حقگرا کرده و منافع خود را در حقیقت عالم میبیند، نه پذیرفتن واقعیتهایی که چهبسا باطل باشد؛ برایناساس میتوان گفت بین حقیقت و واقعیت فرق است، شناخت واقع به معنای شناخت طبیعت و عالم واقع است که مجموعه علوم حقیقی و اعتباری ما را تشکیل میدهد.
واقعیت امری عصری و معادل رئال است که شناخت آن، امری مربوط به علم معرفتشناسی است درحالیکه حقیقت امری فراتر از آن و عمیقتر از واقعیت است.
زبان دین زبان حقیقت است و نگاه جامع دارد؛ مثلاً از نگاه دینی، باطل واقعیت دارد، ولی تهی از حقیقت است و نمیتواند حق باشد و طبق آن، مدیریت دینی امری حقگراست تا واقعگرا، نظام دینی هم مبتنی بر حق و تکلیف است، ولی نظام مادی مبتنی بر واقعیت و پذیرش خواستهها و هوای نفس عامه مردم است؛ پس میتوان گفت که تحقیق علمی، حقگرا کردن فرد است و پذیرفتن حق، همان ولایت الهی در زندگی است.
عقل متعالی و عقل ابزاری شاخصه انسان در اجتماع است و فرهنگ و مدنیت بر پایه آن قرار دارد و از نگاه قرآن در جامعهای که عقل دچار انحراف شود کلیت جامعه، متأثر از آن بوده و فهم و درک عمومی دچار اختلال میشود و در نتیجه نیازمند به اصلاح است و این امر با تربیت اجتماعی و حضور ولایت الهی صورت میگیرد.
در نظام تربیتی، رشد عقل و درک متعالی انسان در اجتماع مورد اهتمام بوده و انسان دارای تربیت متناسب با حقیقت متعالی و الهی خود است و
بر اساس توانایی درک خود، رفتاری انسانی از خود بروز میدهد. انسان در صحنه اجتماع دارای آداب انسانی بوده و رفتاری مورد تأیید عقل از او سر میزند و در مسائل اقتصادی و سیاسی شخصیتی دارای بصیرت دارد.
حجتالاسلام والمسلمین رضا دارابی
پژوهشگر و استاد حوزه علمیه تهران