استعمار نو، از زبان استعمارگر درجه دو!
فاطمه قاسمآبادی
در گذشته گستره استعمار دیگر کشورها، توسط کشورهای اروپای غربی، به صورت یک سنت در آمده بود و به غیر از انگلستان و فرانسه، کشورهای دیگری مانند آلمان، اسپانیا، پرتغال، بلژیک، هلند و... هم دست به استعمار کشورهای باقی مانده زده بودند و بعضی از آنها هنوز هم مستعمرات کوچک خود را دارند.
به خاطر مستندات تاریخی میتوان گفت، جنایات و بیرحمی سفید پوستان کشورهای اروپای غربی، برای غصب اموال و زمینهای بومیان کشورهای مختلف دنیا، بیشمار بوده است.
در این میان کشور هلند، که در گذشته از امپراتوری پرتغال واسپانیا برای ساخت امپراتوری مستعمراتی جهانیاش الهام گرفت هم، مستعمرههایی برای خود پیدا کرد و سالها از آنها استفاده کرد ولی حالا که تعداد این مستعمرات به شدت کم شده و هلند بیشترشان را از دست داده، به وسیله استعمار نو(به روشهایی گفته میشود که پس از دوران استعمار کهن، برای تسلط اقتصادی و سیاسی بر کشورها و بهره گرفتن از آنها بکار گرفته میشود) سعی دارد از باقی مانده آنچه دارد، حفاظت کند.
فیلم «بولادو» به کارگردانی «اِشه جانگا» و محصول سال 2020 کشور هلند است. موضوع این فیلم در مورد خانوادهای بومی است که ساکن کوراسائو(جزیرهای در دریای کارائیب جنوبی و از مستعمرات هلند) هستند و دختر نوجوان در کنار درگیری پدربزرگ سنتی و پدر مدرنش میخواهد راهش را در این دنیا پیدا کند.
داستان
داستان فیلم بولادو، در مورد دختری 11 ساله و بومی به نام «کنزا» است که مادرش را در زمان تولدش از دست داده است و همراه با پدربزرگش «ولجو» و پدرش «اویرا» در حومه شهر «کوراسائو» زندگی میکند. اویرا پدر کنزا، یک مامور پلیس منطقی و مصمم است و دوست دارد فرم زندگی خودش و خانوادشان را با فروش زمینهای اجدادیشان عوض کند، در حالی که ولجو، مردی با دیدگاههای معنوی و اعتقادات قدیمی است که مخالف این شکل زندگی است.
در طول داستان کنزا با وجود تفاوتهای فراوان میان پدر و پدربزرگش، تلاش میکند تا هر طور شده مسیر خود را برای ورود به دنیای بزرگسالی پیدا کرده و اگر بتواند، بین این دو نفر آشتی ایجاد کند.
پدر و پسر مقابل هم
در فیلم بولادو، مخاطب از همان ابتدای ماجرا پدر و پسری بومی را میبیند که با یکدیگر اختلاف نظرهای زیادی دارند. پدر تفکرات قدیمی دارد و از سفید پوستان و سبک زندگی و هر چیزی که به آنها مربوط میشود، بیزار است و ترجیح میدهد نوهاش با سبک خودشان و با آزادی و به دور از فرهنگ سفیدپوستان، بزرگ شود ولی در این میان پدر کنزا مخالف نظر پدرش را دارد و معتقد است که دخترش باید فرهنگ سفید پوستان را یاد بگیرد و به خاطر همین هم در خانه مدام به پدرش گوشزد میکند که با زبان هلندی صحبت کند چراکه این زبان در آینده بیشتر به درد دخترش میخورد تا زبان بومی خودشان....
پدر کنزا پلیس است و به نوعی نماینده سفید پوستان در آن منطقه محسوب میشود. به خاطر همین هم مردم آن منطقه نظر مثبتی در مورد خانواده آنها ندارند.
کنزا که این موضوع را میداند، از پدرش عصبانی است ولی مجبور است کارهای او را تحمل کند. البته پدربزرگش هم در دنیای خودش غوطه ور است و به همین دلیل هم کنزا هیچ پناهگاهی برای تکیه کردن، در خانه اش ندارد و تنها به خاطر محبت و مهربانی پدربزرگش، از او در برابر پدرش، پشتیبانی میکند.
در قسمتی از فیلم، پدربزرگ به پسرش میگوید: «دست از ادای سفید پوستان را در آوردن بردار و اگر میخواهی شبیه به آنها رفتار کنی برگرد به هلند.»
در کشورهای تحت استعمار اروپایی، از قدیم مرسوم بود که برای فرهنگ سازی و تحمیل سبک زندگیشان به بومیان، معمولا تعدادی از جوانان آن سرزمین را برای تحصیل یا آموزش به کشور استعمارگر میبردند و وقتی برتریت و لزوم خدمت به آن کشور را در ذهن این جوانان میپروراندند، آنها را به مملکت خود بر میگرداندند.
در فیلم «بولادو» هم دقیقا این اتفاق افتاده و پدر خانواده که فکر و ذکرش سبک زندگی سفید پوستان است، دوست دارد مکان زندگی خود را عوض کند و برای این کار باید زمین باقی مانده اجدادشان را به سفیدپوستان بفروشد ولی برای این کار باید منتظر مرگ پدرش یا به طور نمادین باید منتظر نابودی ته ماندههای تفکر بومی باشد.
تحقیر بومیان باقیمانده
در فیلم «بولادو»، مخاطب میبیند که بومیان با وجود اینکه بیشتر جمعیت این ناحیه را تشکیل میدهند ولی چقدر محدود میشوند و مجبورند با تقلید از سبک زندگی سفیدپوستان هلندی، زندگی کنند.
در این فیلم کنزا مجبور است مدام بین کشمکش پدربزرگ و پدرش باشد و پدرش هم از هیچ کاری برای نابودی روح پدربزرگش دریغ نمیکند و حتی درختی آهنی که پدربزرگ ساخته را نابود میکند ولی کنزا آن درخت را دوباره برپا میکند و به پدرش هشدار میدهد که اجازه نمیدهد تا پدربزرگش زنده است زمینشان را به سفیدپوستان بفروشد و باید دست از آزار او بردارد.
در فیلم بولادو کارگردان تحقیر بومیان را جزوی جدانشدنی از زندگی شان نشان داده است که در قبالش هیچ کاری نمیتوانند بکنند و برای آرامش باید به آن تن بدهند.
پدر بزرگ کنزا در طول داستان به عنوان پیرمردی مهربان ولی کمعقل به تصویر کشیده میشود که مانعی است بین کنزا و پدرش و در اصل اوست که تفکرات خرافی و بومی را در ذهن کنزا میپروراند و پدر کنزا با این تفکر مبارزه میکند.
از دست رفته، رهایش کن!
در فیلم بولادو، کارگردان تمام سعیش را کرده تا باقی مانده تفکر بومی را بیفایده نشان دهد و مبارزه با سبک زندگی سفید پوستان را مبارزهای پوچ و بدون نتیجه به تصویر بکشد.
این نوع نگاه وقتی به اوجش میرسد که در فیلم، به عنوان خداحافظی با پدر بزرگ، کنزا و پدرش، از موزه کوچک شهر، وسایل بومیان را میدزدند و برای پدر بزرگ میآورند تا در آرامش و با سبک خودش بمیرد.
مرگ پدر بزرگ که در واقع مرگ تفکر بومی است و پایانی نمادین را برای فیلم رقم میزند که در آن دختر نوجوان دیگر لازم نیست به بندهای گذشته وصل بماند و حالا میتواند با مرگ فرهنگ آبا و اجدادیش آن طور که پدرش میخواهد و خودش هم در طول داستان حس کرده درست است، زندگی کند.
کارگردان در فیلم بولادو، سعی کرده تا اوج خوشخدمتیاش را به استعمارگران سفید پوست کشورش، نشان بدهد و به آنها تبریک بگوید به خاطر نابودی فرهنگ نسلهای گذشتهاش.
بدون مخاطب و سیاستزده
در چند سال اخیر، فیلمهای زیادی با مضامین مربوط به نابودی فرهنگ بومیان در کشورهای تحت استعمار، ساخته شده است. البته چون بیشتر این فیلمها ساخته آمریکا و انگلیس است، فیلم بولادو به عنوان فیلمی که ساخته استعمارگر سابق درجه دو، یا همان کشور هلند است، نتوانسته چیز جدیدتری را به مخاطبین عرضه کند.
این فیلم از جانب مخاطبین مورد استقبال قرار نگرفت و نمرات ضعیفی را در سایتهای مخصوص فیلم به خود اختصاص داد و منتقدین هم نقدهای متوسطی در موردش نوشتند.
به صورت کلی میتوان فیلم بولادو را پروپاگاندای استعمارگران سفیدپوست دانست که قرار است، یادآوری کنند که فرهنگ بومی مستعمرات سابق و فعلی شان، از بین رفته و بومیان باقی مانده، در هر جای کره خاکی، نباید به دنبال ریشههای خود باشند و همچنان باید برده تفکر آنها باقی بمانند.