قربانی نفس متصل و منفصل
حج ابراهیمی همانند روزه، کارگاه تقواست. خداوند در آیاتی از قرآن بر دست یابی به تقوا به عنوان راهبرد اصلی شریعت اسلامی تاکید دارد؛ زیرا میزان و معیار الهی در سنجش آدمی همان تقواست. امامان معصوم نیز بر پنج عنصر اساسی در شریعت اسلامی یعنی نماز و روزه و زکات و خمس و ولایت تاکید دارند. مطلب حاضر به چرایی و چگونگی جایگاه حج در تحقق و دست یابی تقوا بر اساس آموزههای قرآنی اشاره میکند.
محمد رضا ایزدی
نفس خوب و نفس بد
در آموزههای قرآنی نفس، واژهای است که به ذات خداوند نیز اطلاق شده است. واژه نفس دارای معانی چندی است. بنابراین وقتی ما از نفس انسان سخن میگوییم نمیتوان به این حقیقت، نگاه ضد ارزشی داشت؛ بلکه نفس در ذات خود یک ارزش است؛ زیرا از مخلوقات الهی است و هر مخلوقی یک ارزش است؛ زیرا تا خیری در آن نباشد، مخلوق نمیشود.
اما وقتی به نفس آدمی با توجه به متعلقات آن مینگریم، آن زمان است که از نفس خوب و بد سخن به میان میآید. از همین روست که گاه نفس در آیات قرآنی ارزشی و گاه ضد ارزشی میشود. به این معنا که اگر جهتگیری نفس به سوی کمال باشد و وجه الله باشد یا شود، در آن صورت یک امر مثبت و ارزشی و خوب خواهد بود، و اگر از این کمال رو برگرداند، این رویگردانی نفس از کمال و وجه الله موجب میشود تا به عنوان یک امر منفی و ضد ارزشی در آید.
هنگامی که نفس انسانی از کمال روی بر میگرداند، در حقیقت پشت به الطاف الهی کرده و نوری را جذب خود نمیکند و در تاریکی قرار میگیرد که از آن به دفن نفس تعبیر میشود. (شمس، آیا 7 تا 10) در این حالت است که در آموزههای قرآنی سخن از ظلم انسان به نفس سخن به میان میآید؛ یعنی جنبه شبه مالکی انسان بر جنبه امانی آن غلبه کرده و تصرفات باطلی را انجام میدهد؛ زیرا تصرف نادرست و باطل در ملک امانی به جز در محدوده تعریف و تعیین شده ناروا و باطل است. لذا ازظلم به نفس سخن به میان آمده است؛ زیرا همواره ظالم غیر از مظلوم است؛ پس اینکه سخن از ظلم نفس به میان میآید، در ارتباط با همین تفاوت میان نفس شبه مالکی انسان با نفس امانی است که در اختیار انسان است. (بقره، آیه 57؛ آل عمران، آیه 117)
درآیات قرآنی بیان شده است که انسان بر عهد الست خود باقی نمیماند و عهد و پیمان میشکند (اعراف، آیه 172) و به جای آنکه خدا را معبود خود قرار دهد و او را عبادت کند، خدایش را هواهای نفسانی و تعلقات آن قرار میدهد. (فرقان، آیه 43؛ جاثیه، 23)
این بدان معناست که انسان نفس الهی و امانی خود را در یک فرآیندی دفن (دسیسه) میکند و به جایی میرسد که به جای خدا پرست، خودپرست میشود. (همان) خداوند در آیات قرآنی به این فرآیند و چگونگی جا به جایی خدا و خود اشاره میکند. البته همه در آغاز در حالت تسویه و اعتدال نفس هستند، (شمس، آیه 7؛ انفطار، آیه 7) ولی با پیروی از هواهای نفسانی و دست زدن به فسق و فجور، این نفس معتدل و مستوی را دفن میکند(ونفس وما سواها،شمس، آیات 7 تا 10) و در نهایت با پیرویهای کورکورانه از خواستهها و هواهای نفسانی(اعراف، آیه 176؛ کهف، آیه 28؛ طه، آیه 15؛ قصص، آیه 50)، خداپرستی را کنار گذشته و به خود پرستی میرسد. (فرقان، آیه 43)
نفس متصل و نفس منفصل
در آیات قرآنی به این حقیقت اشاره شده که انسان دارای دو نفس متصل و نفس منفصل است. نفس متصل همین نفسی است که در درون ماست؛ یعنی وقتی روح در آدمی دمیده شد و انشای دیگر و یک شبه جهش از کمیت به کیفیت رخ داد (مومنون، آیه 14) این روح مجرد در کالبد تن قرار گرفت، روان و نفس آدمی شکل میگیرد. در حقیقت نفس و روح وروان نام یک حقیقت در آدمی است با دو نگاه متفاوت؛ اگر به دیده تجردی نفس نگاه شود، نامش روح و جان است؛ و اگر نفس به دیده غیر تجریدی و به عنوان مدیر کالبد نگاه شود، در این صورت نام نفس و روان به روی آن گذاشته میشود.
این نفسی که با انسان است و مدیریت کالبد او را به عهده دارد و در اصل روح مجرد است، به سبب تعلق به بدن، گرایشی به مادیات پیدا میکند که همین گرایش اگر مدیریت نشود به هواهای نفسانی میانجامد و انسان را از وجه الهی و گرایش به کمال باز میدارد.
از آنجایی که فرزند در جهان مادی در حکم نفس انسان است، انسان چنین گمان میکند که بخشی از وجودش به فرزندان و ذریه او منتقل میشود که البته تصور و گمانی درست است؛ زیرا انسان در خلقت جسم فرزندش نقش دارد و از همین رو، احساس تعلق شدید به فرزندش میکند و گمان نسبتی با فرزند دارد که البته در قیامت این نسبت نیز برداشته میشود؛ زیرا در آنجا تعلق روح به بدنی است که از والدینزاده نمیشود و رشد و نمو پیدا نمیکند، بلکه کالبد هر انسانی در قیامت از زمین آنجا روییده میشود چنانکه گیاه میروید. (مومنون، آیه 101) هرچند که اگر به واقع به خلقت خود در زمین بنگریم همین رویش از زمین را مییابیم، ولی به دلیل اینکه والدین نقشی در این رویش گیاهی ما از زمین دارند، نسبت خویشی را برای خود اثبات کرده و قوانینی چون ارث و مانند آن بار میشود. (آل عمران، آیه 37؛ نوح، آیه 17)
به هر حال، یک نوع ارتباط تنگاتنگ میان انسان و فرزندان وجود دارد. از همین رو باید گفت که فرزند همان نفس منفصل و جدا شده هر انسانی است.
مال، همسر و فرزند فتنه و دشمن آدمی
بر اساس آموزههای قرآنی، برخی از امور به عنوان امتحان در زندگی هر انسانی مطرح است و ابتلا و امتحان از سنتهای الهی است. (آلعمران، آیه 14؛ عنکبوت، آیات 3 و 4)
بر اساس آیات قرآنی مال و فرزند دو چیزی است که انسان بدان آزموده میشود: وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛ و بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند و خداست كه نزد او پاداشى بزرگ است. (انفال، آیه 28؛ و هم چنین تغابن، آیه 15)
اما برخی از همین فرزندان که نفس منفصل انسان هستند نه تنها وسیلهای برای آزمون الهیاند، بلکه دشمن آدمی میباشند. خداوند در آیه 14 سوره تغابن میفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، در حقيقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمايند، از آنان بر حذر باشيد.
در آیه 15 سوره تغابن بیان شده که مال و فرزند وسیله آزمون الهی هستند؛ یعنی تفاوتی میان فرزندی با فرزند دیگرنیست، بلکه همه فرزندان به عنوان وسیله آزمون و امتحان خواهند بود؛ اما در آیه 14 سوره تغابن بیان میشود که برخی از همین وسایل امتحان دشمن آدمی خواهند بود و باید انسان مواظب باشد گرفتار دام دشمنی چون فرزند نشود که او را به هلاکت میکشاند.
خداوند در آیه 80 سوره کهف بیان میکند برخی از فرزندان که دشمن انسان میشوند کسانی هستند که انسان را به کفر و طغیان میکشانند و والدین را گمراه کرده و از صراط مستقیم هدایت الهی دور میسازند. خضر(ع) به عنوان عالم ربانی که علم لدنی داشت، فرزندی را میکشد و در پاسخ اعتراض موسی(ع) میفرماید: وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا؛ و اما نوجوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشد.
امیرمومنان (ع) در باره زبیر بن عوام میفرماید: ما زال الزبير يعدّ منا اهلالبيت حتي نشأ ابنه عبدالله؛ زبير پيوسته در زمره ما اهلبيت بود تا آنكه فرزندش عبدالله به دنيا آمد. » (الاستیعاب، ج3، ص 906، رقم 1535)
در جایی دیگر نقل شده که آن حضرت(ع) فرمود: ما زال الزّبیر رجُلاً منّا أهلَ البیتِ حتّی نشأ ابنه المشئومُ عبدالله؛ زبیر همیشه از ما اهل بیت بود تا زمانی که فرزند نا مبارکش، عبدالله بزرگ شد. (أسد الغابه، ج 3، ص 243، رقم 2947؛ و نیز شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79)
این عبدالله از دشمنان كينهتوز اهلبيت عليهمالسّلام بود كه عايشه را براي حضور در جنگ جمل تحريك كرد و صلوات بر اهلبيت و پيامبر را از خطابهاش حذف كرد و. . . وي در سال 64 ه ق به خلافت رسيد و در زمان عبدالملك بن مروان توسط حجاج بن يوسف به قتل رسيد.
پس فرزندان نه تنها وسیلهای برای آزمون الهی هستند، بلکه باید توجه داشت که این نفس منفصل آدمی میتواند دشمن اصلی آدمی باشد؛ چنانکه دشمنترین دشمنان انسان همان نفس متصل آدمی است و پیامبر(ص) میفرماید: أعدی عدُوِّکَ نفسُکَ الّتی بینَ جَنْبَیْک؛ دشمنترین دشمنان تو نفس تو است که در درون تو جای دارد. (عوالی اللئالی ،ابن ابی جمهور احسایی ج ۴ ص ۱۱۸ ح۱۸۷؛ عُدَّةُ الدَّاعِی، ابن فهد حلی، ص۳۱۴؛ بحارالانوار ،علامه مجلسی: ج ۶۷ ص ۳۶ )
بنابراین نفس منفصل یعنی فرزندان نیز دشمن بسیار خطرناکی همانند خود نفس انسان و هواهای آن است که باید مواظب آن بود تا انسان را به هلاکت نرساند.
حشر با محبوب
در آموزههای قرآنی و روایی این معنا مورد تاکید است که انسان با هر چیزی که محبوب اوست در قیامت محشور میشود. از این رو آدمی چون عادت کرده تا با امور باطلی چون مال و قدرت و ثروت و زن و مانند آن که زینت زندگی دنیاست (آل عمران، آیه 14) خود را سرگرم کند و بدان دل بندد و آنها را محبوب بلکه خدای خود قرار دهد(فرقان، آیه 43؛ جاثیه، 23)لذا در قیامت هم با همانها محشور میشود.
امام باقر(ع) میفرماید: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَب؛ انسان با محبوب خود ملازم و همراه است. این تلازم و همراهی ،همیشگی است. پس هر چیزی که در دنیا محبوب آدمی شد در آخرت با آن محشور خواهد شد. مومنان شدت دوستی شان با خداست و از همین روست که در آخرت با خدایند(بقره، آیه 165) در روایات بسیاری نیز آمده است که کسی که دوست داشت با امامحسین(ع) باشد در آخرت با امام حسین (ع) و شهدای کربلا محشور میشود. (وسائل الشیعه، ج 393، ص10)
پس انسان اگر نفس متصل و منفصل خویش را بیش از خدا دوست داشته باشد و حتی آن را بپرستد، باید خود را با آن در دوزخ بیابد؛ زیرا نفس شیطانی در دوزخ خواهد بود و انسان نیز در آنجا با همان محبوب خودش ملازم و همراه است و از درون و بیرون خواهد سوخت.
کشتن نفس منفصل
در قربانگاه حج تقوایی
انسان برای اینکه به تقوا برسد، میبایست همان طوری که نفس متصل خویش را به قربانگاه میبرد و هواهای نفسانی خود را میکشد تا نور الهی تجلی کند و جلوههایش دل و بیرون را روشن نماید، همچنین بایدنفس منفصل خویش را به قربانگاه برد وعلاقه وعشق به او را در دل خود بکشد.
در آموزههای قرآنی و مناسک حج به آدمی میآموزند چگونه از محبوبهای دنیوی چون مال و قدرت و ثروت و زن و فرزند و مانند آن دست بکشد و خود را در پارچه سفید آرام تنها به عنوان یک بنده ببیند و دور حق بگردد و با هر دوری که از هفت دور میزند خود را از هفت زمین و آسمان تعلقات برهاند و به خدایی برساند که پاک و منزه است. احرام سفید در تن بی هیچ وصله و تعلقی، گویای این است که من از همه گریختم و به سوی خدا آمدهام. (ذاریات، آیه 50)
آنگاه باید در مهمترین آزمون در قربانگاه همان طوری که نفس متصل را قربانی کرده باید نفس منفصل را قربانی کند. از آنجایی که حضرت ابراهیم(ع) در پیری دارای فرزند شد و عشق و محبت فرزند در جانش شعله ور گشت، میبایست این نفس منفصل را که برای همگان مایه امتحان و برای بسیاری دشمن است، قربانی کند.
در حقیقت قربانگاهی که در مکه است، هم نفس متصل را به قربانی میبرد وهم نفس منفصل را به سوی مسلخ میکشاند. عاشق خدا که دور حقیقت الهی میگردد میبایست اول نفس متصل خویش را که دشمنترین دشمنان است به قربانگاه طواف برد وخود را از هر گونه تعلقی از قدرت و ثروت و همسر و مانند آن رها سازد. لذاست که تنها با یک جامه میرود که هیچ نشانهای از قدرت و ثروت نیست و هم میبایست همسر را واگذارد و تعلق از او را بردارد. حاجی همینکه به طواف عشق ومحبوب میرود، زنش را از خود جدا کرده است و از همین روست که برای بازگشت ازدواج و تعلق به حالت پیشین و حلیت همسران بر یکدیگر باید پس از قربانی نفس منفصل دوباره به خانه خدا بازگشت و حلیت را در طواف دیگری به نام طاف النساء به دست آورد و خداوند اجازه دوباره به او بدهد؛ زیرا دیگر تعلق را کنار گذاشته و به تجربه آموخته است که باید از همسر و فرزند بگذرد و آنان را قربانی کند.
وقتی حضرت ابراهیم(ع) فرزند محبوب خویش را به مسلخ و قربانگاه برد، آن را به ریسمان الهی بست و صورت و چهره اش را بر زمین نهاد تا او را چون نفس متصل خویش قربانی کند. (صافات، آیات 98 تا 105) بی گمان کشتن نفس منفصل سختتر است؛ زیرا کشتن نفس متصل بیشتر باطنی است ولی کشتن نفس منفصل که ظاهری و تجسمی و تجسدی است بسیار سخت و دشوار است؛ بنابراین بسیاری از مردم با دیدن مرگ جوان محبوب و نازنین خویش جان به جان آفرین تسلیم میکنند و از فراق فرزند محبوب خود قالب تهی مینمایند و دق میکنند. در روایات است که مرگ فرزند ناکام بر پدر بسیار سخت است و اجر شهید میبرد، چرا که واقعا گذشت از فرزند، این نفس منفصل، بسیار سختتر از نفس متصل است. پس باید حاجی در حج همانند حضرت ابراهیم(ع) همان طوری که ازنفس متصل میگذرد از نفس منفصل بگذرد و مانند زبیر نشود که دین به عشق فرزند از دست بدهد و شمشیر علیه دین و محبوبهای الهی و خدا و پیامبر(ص) بردارد و خدای حق را به قربانگاه نفس منفصل برد و خود را تباه سازد چنانکه زبیر و بسیاری در دیروز و امروز روزگار، دین به عشق نفس منفصل و فرزند بر باد دادند.