برداشتی انحرافی از تحلیل تاریخ اسلام
بازخوانی خطبه 20 شهریور 88 رهبر انقلاب در گفتوگو با آقای حسن رحیمپور ازغدی
اینجا نکتهای مطرح است. بسیاری از اهل فن، رهبر معظّم انقلاب را جزو متخصّصین در حوزه تاریخ اسلام و سیره اهلبیت میدانند؛ حتّی برخی که با ایشان اختلافات
فکری - سیاسی بنیادی دارند هم به این قابلیّت معترف هستند و آن را تحسین میکنند؛ ولی میگویند چرا در مواقع بروز بحرانهای حادّ اجتماعی که محلّ دعوا است و ما میخواهیم مسئلهای را حل کنیم و آنجا نیاز به همگرایی و همدلی بیشتری داریم، با طرح این مباحث، همدیگر را طرد میکنیم؟ چرا جامعه را
علوی-معاویهای و یا حسینی- یزیدی میکنید؟ یعنی بحث نوع الهامگیری ما از تاریخ اسلام در فضای اجتماعی امروز است. از دید آنها دیدگاه تاریخی - سیرهای بهجای اینکه سر بحران را
هم بیاورد و موجب همدلی بشود، موجب تشتّت و طرد میشود.
اگر کسی بیخود و بدون دلیل شرعی و حجّت بگوید ما کلّاً حسینیها هستیم و هرکسی با ما نیست کلّاً یزیدی است، معلوم است که حرفش غلط و خلاف عدالت است؛ امّا اگر شما دارید دقیقاً همان صحنه تاریخی را تکرار میکنید، دیگر نمیتوانید معترض باشید. البتّه مسائل زمان حضرت امیر با مسائل عاشورا فرق میکند. در زمان حضرت امیر هم خیلیها نمیتوانستند تشخیص بدهند؛ برای اینکه معاویه مثل یزید نبود؛ یزید مشروب میخورد، سگباز بود، انحراف جنسی داشت و اینها را علنی هم میگفت و انجام میداد؛ امّا معاویه وصیّت کرده بود وقتیکه من مُردم، چند تار موی پیغمبر را که نگه داشتهام با من در کفن بگذارید. حالا اینکه راست میگفت یا دروغ، معلوم نیست؛ ولی تا همین الان راجع به شخصیّت معاویه در بخشهایی از جهان اسلام ابهام است؛ خیلی از مسلمین ایشان را جزو اولیا میدانند. این نشاندهنده پیچیدگی شخصیّت او است. ولی کسی از یزید دفاع نمیکند؛ یزید را اهل سنّت هم قبول ندارند، مگر اقلّیّتی از آنها؛ اکثر مسلمانان قبول دارند که کار او جنایت و غلط بود. از اینها بالاتر، برخی بزرگان اهل سنّت معاویه که هیچ، حتّی خلیفه سوّم را هم قبول ندارند؛ خیلی از بزرگان اهل سنّت از قدما و متأخّرینشان همینطور هستند؛ یعنی خلیفه اوّل و دوّم را بهعنوان محکمات میپذیرند، امّا درمورد بعد از آن اختلاف دارند.
چرا بهجای نگاه تاریخی-سیرهای که دوقطبیساز است، نگاه فقهی نکنیم؟ چون میگویند در نگاه فقهی، بحث مدارا و حفظ حقوق مردم بیشتر مطرح
است.
اینها با هم منافاتی ندارد. اصلاً بیایید فقهی برخورد کنیم. مگر قضیّه امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) و دیگران، فقهی نبود؟ آنجا هم تحلیل فقهی داریم. آنجا که وارد عمل میشوید، سیاست هم فقهی میشود؛ میشود فقه سیاسی، همانطور که در اقتصاد میشود فقه اقتصادی؛ ما باید توضیح شرعی برای آن داشته باشیم.
ضرورت الگو گرفتن از وقایع صدر اسلام: از طرف دیگر من جایی ندیدم که مثلاً رهبری گفته باشند من علی هستم و فلانی معاویه یا من حسینم و فلانی یزید. ایشان میگویند این اتّفاق و شبیه این اتّفاقات در زمان پیش افتاده است، باید الگو بگیریم. ببینیم امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) در اینجا چه میکرد؟ ما بهعنوان شیعه چهکار باید بکنیم؟ ولی اینکه ایشان بگویند من علیّبن ابیطالب هستم، او معاویه است، آن یکی زبیر است، آن یکی طلحه، هرگز این را نگفتهاند. امّا وقتی مسائل صدر اسلام را ببینید، شبیه این قضایا را پیدا میکنید. کسانی زمان پیامبر هم بودند که تا مرز شهادت رفتند، پیغمبر بالاترین لقبها را به اینها داده، طلحهًْالخیر، سیفالاسلام و... امّا همینها با امیرالمؤمنین درگیر میشوند. ضمن اینکه طلحه و زبیر را سپاه حضرت امیر نکشتند؛ هیچکدام از اینها به دست نیروهای امیرالمؤمنین(علیهالسّلام) کشته نشدند؛ طلحه و زبیر هر دو در جبهه خودیشان کشته شدند. زبیر وقتی به جنگ آمد، حضرت امیر با او صحبت کردند. این دو قوم و خویش و از بچّگی با هم بودند؛ در تمام مبارزات سیاسی هم کنار هم بودند. البتّه حضرت امیر اوّل از همه ایمان آورده و جهاد کرده و آنها همه در سالهای بعد آمدند. همه هم میدانستند که هیچکس از علی به مسئله واقفتر و به دین ملتزمتر نیست. آنجا حضرت امیر خوب با زبیر بحث میکنند، میگویند اصلاً برای چه دارید درگیر میشوید؟ مگر شما اوّلین کسانی نبودید که برای بیعت با من آمدید؟ بعد از قضایای رحلت پیامبر و سقیفه بنیساعده، اصحاب دو دسته شدند؛ طلحه و زبیر جزو مخالفین خلیفه اوّل و دوّم بودند. زبیر آمد درِ خانه فاطمه زهرا شمشیر کشید، گفت هرکسی پایش را به این خانه بگذارد، با من طرف است؛ گفت میجنگم تا اینکه یا شهید بشوم یا اینها را بزنم؛ چون حق، حقّ تو است. دعوای اصلی و اختلاف هم سر حکومت بود. امّا حضرت امیر آنجا فرمود شمشیر نکشید، جنگ داخلی نکنید. حالا شبیه همین اتّفاقات، در زمان امام خمینی و بعد از امام هم افتاده است. نمیخواهیم بگوییم امام پیغمبر است، دیگران هم علی و طلحه و زبیر هستند، نه؛ ولی باید الگو بگیریم. آنجا در تاریخ اسلام میبینیم نمازشبخوان حافظِ قرآن علی را ترور میکند. شب قدر در مسجدالحرام قسم میخورند، نذر میکنند تا پاداش بیشتری ببرند برای کشتن علی و معاویه و عمرو عاص. خب الان هم تحلیل سیاسی شبیه اینها داریم. اگر قضایای انقلاب را ندیده بودیم، نمیفهمیدیم که واقعاً آن وقت چه شد؟ ماجرای آقای منتظری را ببینید، خدا ببخشد و رحمتش کند؛ ایشان آدم کمی نبود؛ واقعاً قبل از انقلاب نفر دوّم نهضت بود. ما که نمیدانستیم امام موافق قائممقامی ایشان نبوده؛ اصلاً کسی باور نمیکرد مجلس خبرگان از امام سؤال نکرده باشد. بعد از انقلاب من سالها به درس آقای منتظری میرفتم. یکی از قویترین بحثهای فقهیِ ولایت فقیه را ایشان انجام میداد؛ امّا بعداً خودش با تکتک اینها مخالفت کرد. چیز عجیبی است. چطور میشود 4 جلد کتاب بنویسی بعد همان حرفهایی که زدی، خلافش عمل کنی؟ برای چه؟ ایشان آخر کار دیگر از رابطه با اسرائیل دفاع کرد، گفت مرگ بر آمریکا نگویید و....
تقسیم اختلافات موجود در جامعه به عقیدتی، منفعتی و سلیقهای: البتّه رهبر انقلاب در این خطبه، یک تقسیمبندی ارائه میکنند و میگویند بعضی از اختلافات، عقیدتی است، بعضی منفعتی، بعضی هم سلیقهای است. اختلاف سلیقه هیچ مشکلی ندارد و لازم هم هست؛ امّا اختلاف منافع خطرناک است. اختلاف عقیدتی هم اگر اصول و مبانی را رد کند، خطرناک میشود. همین اتّفاقی که متأسّفانه در سال 88 افتاد. ما شبیه این اتّفاقات را در صدر اسلام داشتیم، باید بفهمیم در مواردی که شبیه آن پیش میآید چهکار کنیم؟ وگرنه کلّ قرآن هم بیاثر است. اگر قرآن را با مسائل الان هیچ تطبیقی ندهیم، فقط باید آن را برای ثوابش بخوانیم، دیگر به درد زندگی نمیخورد. البتّه «تطبیق» بهعلاوه «اجتهاد» بهعلاوه «انصاف» لازم است. وگرنه، اقتدا به کتاب و عمل به قرآن یعنی چه؟ امّا «تقطیع»، «تحریف»، «تفسیر به رأی»، «برخورد گزینشی و ابزاری» درست نیست. قبل از انقلاب همین چیزها در کتابهای منافقین هم بود؛ در هیچ نطق و بیانیّه آنها نبود که آیهای از قرآن و نهجالبلاغه نیامده باشد؛ امّا هیچکدام جای خودش مصرف نمیشد. قرآن تعبیری دارد به نام «تحریف الکلم عن مواضعه»1؛ خیلی تعبیر قشنگ و دقیقی است؛ کلمهها را عوض نمیکنند ولی هندسهاش را بههم میزنند؛ یعنی این کلام و جمله درست است ولی جایش اینجا نیست. اگر هندسه معرفت دینی را بههم بزنید و بخواهید دوباره خودتان مهندسی کنید، میتوان از قرآن کفر مطلق بیرون آورد. این همان است که قرآن میفرماید: «یحرّفون الکلم عن مواضعه»2؛ یعنی کلمهها و جملهها درست است امّا جایش این نیست و معنایش این نیست؛ معنی تحتاللّفظیاش را میگویی، امّا کاربردش را نمیگویی. این یکی از تفاوتهای سرمشق گرفتن است با استفاده ابزاری و با تحجّر.
پانوشتها:
1- برای نمونه در آیه 46 سوره نساء: من الّذين هادوا يحرّفون الْکلم عن مواضعه و يقولون سمعنا و عصينا، ترجمه: «برخى از آنان که يهودىاند کلمات را از جاهاى خود برمیگردانند و با پيچانيدن زبان خود و به قصد طعنه زدن در دين [اسلام با درآميختن عبرى به عربى] میگويند شنيديم و نافرمانى کرديم.»
2- سوره نساء، بخشی از آیه 46، ترجمه: «کلمات را از جاهاى خود برمیگردانند.»