kayhan.ir

کد خبر: ۲۲۵۷۲۷
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۰:۲۰
بزرگداشت سی‌وپنجمین سالگرد شهادت سردار حسن قربانی

فرماندهی که گارد ریاست جمهوری صدام را به آتش کشید

 


زهرا نصرآبادی
سردار شهید حسن قربانی، در هشتم مرداد ماه سال 1341 در محله گودضرابی زینبیه اصفهان در خانواده‌ای مومن و مذهبی به دنیا آمد. این شهید در سال 1350 وارد مدرسه صغیر اصفهانی شد و در سال 1359 دوره راهنمایی را به پایان رسانید. از همان دوران راهنمایی که انقلاب شروع شد در تمام راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت می‌کرد و اعلامیه‌های امام را بین مردم پخش می‌نمود.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد و برای مبارزه با ضدانقلاب به استان کردستان عزیمت نمود. در پی تجاوز ناجوانمردانه دشمن بعثی به مرزهای ایران، حسن نیز همچون خیل سربازان جان‌برکف سپاه روح‌الله(ره) عازم جبهه‌های پیکار حق علیه باطل شد.شهید قربانی در طول سال‏های حضور در جبهه‌های نور؛ مسئولیت‏های بی‌شماری نظیر جانشینی گردان امام جعفر صادق(ع)، فرماندهی گردان خط‌شکن امام سجاد(ع)، فرماندهی گردان امام حسن مجتبی(ع) و فرماندهی گردان حضرت ابوالفضل(ع) را پذیرفت. سردار قربانی در عملیات‌های بیت‌المقدس، خیبر، رمضان، ضربت ذوالفقار، طریق‌القدس، فتح‌المبین، محرم، والفجر ۴ و والفجر ۸
حماسه‌ها آفرید.
بعد از عروج عاشقانه شهیدشعربافچی، مسئولیت سازماندهی مجدد گردان حضرت ابوالفضل(ع) را به او واگذار کردند و گردان حضرت ابوالفضل(ع) طبق صلاحدید فرماندهی لشکر، در مرحله دوم عملیات والفجر ۸ وارد عمل شد. این گردان توانست دلاورمردانه در مقابل دشمن ایستادگی کند، ‌طوری‌که حجت‌الاسلام والمسلمین‌هاشمی‌رفسنجانی در خطبه‌های نمازجمعه از عملکرد آنان تقدیر به‌عمل آورد. شهید باقری در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد.
محمدجواد قربانی برادر ارجمند سردار قربانی نیز در عملیات والفجر ۴ به شهادت رسید. روایت یکی از هم‌رزمان شهید از رشادت‌های ایشان در میادین نبرد، خواندنی است: «گردان حضرت ابوالفضل(ع) برای شرکت در مرحله دوم عملیات والفجر ۸ آماده می‌شد، قربانی مسئولیت گردان را بر عهده داشت. بچه‌ها به صف ایستادند. در مقابلشان، گارد ریاست‌جمهوری عراق قرار داشت. با فرمان قربانی، نیرو‌ها گارد را محاصره کردند و بخشی از منطقه را به خرمنی از آتش تبدیل ساختند. جنگ
تن به تن آغاز شد و حتی بعضی از رزمنده‌ها یک‌تنه در مقابل‌تانک‌ها ایستادند. بچه‌ها چند شبانه‌روز جنگیدند. با پایان یافتن بخشی ازعملیات،
حاج حسین با خوشحالی حسن را در آغوش گرفت. برای اهل دنیا باورش سخت بود. اما این عنایت حق‌تعالی و دست یاری صاحب‌الزمان(عج) بود که بچه‌های یک گردان پیروزمندانه از نبرد با گارد ریاست‌جمهوری عراق بیرون بیایند. سال‌ها بعد، رهپویان راه حق،گوشه‌ای از وقایع این نبرد را در کتاب «نبرد فاو» به کلمه آوردند...
با فرارسیدن روز بیست‌ودوم شهریورماه سال ۱۳۶۵ هجری شمسی، ملائک به زمین آمدند. عزاداران اباعبدالله(ع) در شب تاسوعا فریاد واویلتا سر می‌دادند که سردارشهید حسن قربانی در سن بیست و سه سالگی به جمع عاشورائیان تاریخ پیوست. شهید قربانی که جهت تهیه مقداری از وسایل مانند ماشین تایپ، پرچم، موتور برقی و لوازم عزاداری و مداحی به اصفهان آمده بود در موقع برگشت به جبهه در نزدیکی اهواز ماشین آنها دچار نقص شد و چپ کرد و در شب تاسوعا به شهادت رسید. خبر شهادت سردار سرفراز سپاه اسلام، حسن قربانی را صبح روز تاسوعا، فرمانده بزرگ حاج حسین خرازی به خانواده‌اش داد. پیکر مطهرش را در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپردند...»
یک خاطره
یکی از یاران شهید می‌گفت:
از بچه‌های با صفای اصفهان بود. خیلی او را دوست داشتم. آن زمان من فرمانده گردان
امام حسین(ع) بودم و او فرمانده گردان اباالفضل(ع).
لشکر امام حسین(ع) از روزی که تاسیس شد در بیشتر عملیات‌ها چهارده گردان داشت. به نیت چهارده معصوم که گردان اباالفضل(ع) هم به این مجموعه اضافه شد.
رفاقت و شجاعت و تقوا از ویژگی‌های این دلاورانی بود که در مجموعه لشکر امام حسین(ع) جمع شده بودند. اما حسن قربانی برای من خیلی عزیز بود. جوانی بود بسیار نورانی و مودب.
عملیات تازه به اتمام رسیده بود. بچه‌های خط شکن
به عقب آمدند. حاج حسین خرازی، فرمانده دلاور لشکر، همه ما را صدا کرد و گفت: «بچه‌ها را بفرستید مرخصی». بعد هم هماهنگی لازم را انجام داد و گفت: «کل کادر گردان‌ها آماده شوند برای زیارت امام رضا(ع)». این بهترین خبر برای ما بود. همه فرماندهان و معاونان گروهان و گردان‌ها راهی مشهد شدیم. سفر بسیار معنوی و پر باری بود. البته دیگران بیشتر از من از این معنویت استفاده کردند!
بر این اساس تمام بچه‌های رزمنده در کنار عبادت و توکل به خدا، توسل به اهل‌بیت(ع) را فراموش نمی‌کردند و روز آخری بود که حرم می‌رفتیم. چهار نفر با هم بودیم؛ مجید نصوحیان، خلیل اکبر و دوست عزیزم، حسن قربانی.
من آن زمان در آستانه ازدواج بودم. بیشترین دعایی که من در حرم امام رضا(ع) داشتم درباره همسر خوب و زندگی مورد تایید اهل‌بیت(ع)بود.
از حرم بیرون آمدیم. در راه برگشت مجید گفت: «من که گرفتم! از خدا خواستم تا آن زمان که مقدر شده در جبهه بمانم و بعد با شهادت بروم.» خلیل هم لبخندی زد و گفت: «ما هم همین‌طور!»
آن‌ها با شور و حال عجیبی که داشتند!همین طور از امام رضا(ع) صحبت می‌کردند.
یکی دیگر از فرماندهان گفت: «من باید بروم به گردان امام رضا(ع).» به محض برگشتن گردانم را عوض می‌کنم! قرار است در این گردان باشم تا...؛
حسن قربانی میان صحبت‌های آنان گفت: «این قدر این حرف‌ها را نزنید. آدم باید ظرفیت داشته باشد. آقا به خیلی‌ها عنایت کردند اما نباید سر و صدا کرد!»
بعد ادامه داد: «آقا به ما هم دادند! ما هم گرفتیم. قولی که آقا بدهند دیر و زود ندارد!»
و من باغ تعجب به صحبت‌های این دوستان گوش می‌کردم. اما من از آقا فقط درباره زندگی و ازدواج خواسته بودم!
بعد از بازگشت از مشهد ازدواج کردم. خداوند زندگی خوبی به من عطا کرد.
عملیات کربلای 3 در شهریور 1365 آغاز شد. حسن قربانی، فرمانده دلاور گردان اباالفضل(ع)، در همین عملیات به ملاقات مولایش رسید. او دومین شهید خانواده بود.
مجید نصوحیان نیز سال بعد در پدافندی شلمچه به شهادت رسید. خلیل اکبر و آن فرمانده که در بازگشت از حرم همراه ما بود نیز به کاروان شهدا ملحق شدند. راستی چه زیارتی بود. همه آنچه که از خدا می‌خواستند رسیدند!»
فرازی از وصیت‌نامه
این بنده حقیر با چشمی ‌باز و اندیشه روشن و با قلبی مطمئن و با فکری آزاد قدم به این راه مقدس گذاشتم، بدون هیچ زوری و یا اجباری. همیشه دعا می‌کردم که خدا این توفیق را به من بدهد که در راه خدا و برای خدا و به سوی او
گام بردارم.‌ ای ملت مسلمان و مبارز رنج‌دیده، شما با وحدت کلمه طیبه لااله‌الاالله با خصم زبون طاغوت جنگیدید و پیروز شدید. وحدت خودتان را حفظ و از تفرقه دوری کنید.
ای خدا ! به جوانان این ملت توفیق حفاظت و حراستش را عطا فرما، تنها راه پاسدارى اسلام وحدت مسلمین است و یک‌دل بودن و یک‌صدا بودن که اگر خداى ناکرده چنین نباشد، شکست پذیر خواهیم بود، چون تفرقه بود که على(ع) را
25 سال خانه‌نشین کرد و تفرقه بود که امام حسین(ع) را در صحراى کربلا تنها گذاشت.
ای دولت مردان(مسئولین) بدانید این مسئولیتی که به شما رسیده ثمره خون هزاران شهید است، به آن خیانت نکنید...
ای پدر و مادر عزیز، در شهادتم بر من ‌گریه نکنید و اگر ‌گریه می‌کنید در بین مردم و جلوی چشم منافقین‌گریه نکنید که دشمن شاد می‌شود. از پدر، مادر، برادر، خواهر و همسرم طلب آمرزش و حلالیت می‌خواهم.
من دو ماه روزه بدهکارم و مقداری هم پول پیش پدرم دارم.
من یک وام 30 هزار تومانی از سپاه گرفته‌ام که تا حال هفت یا هشت قسط آن را داده‌ام. بقیه را شما بدهید.