روز ملی ســینما ؛ جشــن یا عــزا؟!
مهدی امیدی
روز 21 شهریور در تقویم درحالی به عنوان «روز ملی سینما» نامگذاری شده است که هنوز هم دلیل این انتخاب مشخص نیست! اما آنچه دردآور است اینکه طی سالهای اخیر
به طور نگرانکنندهای شاهد محدودیت و انزوای روزافزون «سینمای ملی» بودهایم. طوری که در روز ملی سینما باید بهجای برگزاری جشن، برای غروب سینمای ملی عزاداری کرد!
بدون تردید، تعیین روزی برای پاسداشت سینما برای همه مردم و بویژه علاقه مندان به این هنر باعث افتخار و خوشحالی است، اما مهمتر از دیده شدن نام روز سینما در برگههای تقویم، که اقدامی نمادین و استعاری است، حقیقتی بزرگ و ارزشمند با عنوان «سینمای ملی» است. جای تعجب است که چرا وقتی روز سینما از تقویم حذف شد، همه سینماییها نگران و معترض شدند، اما هیچ گاه نسبت به تضعیف و کمرنگ شدن سینمای ملی چنین واکنشی نداشتهاند؟ چرا فیلم سازها و بازیگران و تهیه کنندگان، همیشه نهادها و جریانهای غیرمرتبط با سینما را به خاطر انتقاداتی که نسبت به مسائل و کژتابیهای سینما وارد میدانند، متهم میکنند، اما هیچ گاه نسبت به افراد و جریانهای داخل خانواده سینما که رفتارهایی آسیب زا دارند اعتراض نمیکنند؟ واقعیت این است که عامل همه ضعفها و مشکلات کنونی سینمای ایران را باید درون خود این فضا جست وجو کرد.
وقتی تاریخ و فراز و نشیبهای هنر هفتم در ایران را مطالعه میکنیم، میتوان به سادگی ریشه خیلی از تلاطمهای امروز آن را دید.
مهمترين قاعده تاريخ سينماي ايران، وارداتی بودن و فقدان هويت است. اين معضل به خاطر خشت كجي است كه در ابتداي فعاليت سينما در این مرز و بوم بنا نهاده شد. تاريخ به ما نشان ميدهد كه سينما توسط مظفرالدين شاه قاجار وارد ايران شد و بعدها توسط افرادی چون «ميرزا ابراهيم خان صحاف باشي»، «آوانس اوگانيانس»، «عبدالحسين سپنتا»، «اسماعيل كوشان»و... گسترش و توسعه يافت. افرادي كه عضو فرقهها و تشكل هاي استعماري بودند و سينما را نيز به عنوان ابزاري براي تحميل فرهنگ غرب و نابود كردن فرهنگ اسلامي در ايران به كار مي بردند.
نخستین فیلمهای ساخته شده و به نمایش درآمده نیز در جهت تضعیف فرهنگ و هویت ملی و ارزشهای مذهبی و اخلاقی کشورمان بودند. اولین فیلم ایرانی «آبی و رابی» نام داشت که در سال 1309 توسط آوانس اوگانیانس ساخته شد و در تاريخ 12 دی همان سال در سینما مایاک تهران بر پرده رفت. فیلم دوم هم توسط همین فرد، در سال 1312 با عنوان «حاجی آقا آکتور سینما» تولید شد. هر دو فيلم تصويري موهن از مذهب و افراد متدین نمایش میدادند. اما سومين فيلم سينمايي تاريخ ايران كه اولين فيلم ناطق ايراني نيز محسوب ميشود «دختر لر» ساخته اردشیر ایرانی و عبدالحسین سپنتا بود که در جهت تبلیغ رضاشاه و تحرکات ضداسلامی وی ساخته شد (نام فرعی این فیلم «ایران دیروز و ایران امروز» بود). سكانس پاياني اين فيلم بسيار قابل توجه است: پس از عکسی از کره زمین، تصویر درشتی از ستاره شش پر داوود (نشانه صریح صهیونیسم) بود که بزرگ و بزرگتر میشد و سپس ثابت مانده و در دل آن ستاره ششپر، تصویر رضاخان با کلاه
شیر و خورشید نمایان میگردید.
طی سالهای بعد از این هم فیلمهایی ظهور کردند که علاوهبر خالی بودن از هنر و خلاقیت، به مضامین غیراخلاقی و ضدشرعی هم آلوده بودند. فیلمهایی که از سوی منتقدان سینما «فیلمفارسی» نام گرفتند.
در اواخر دهه 40 و اوايل دهه 50 جريان جديدي در سينماي ايران پا گرفت كه به موج نوي سينماي ايران معروف شد. موجي كه البته باني اصلي آن فرح ديبا (همسر محمدرضا شاه) بود. اين جريان نيز هيچ ربطي به مردم و فرهنگ ديني و بومي ايران زمين نداشت و الگوي آن فيلم هاي
روشنفكري اروپا بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این دو جریان (فیلمفارسی و سینمای روشنفکری) ادامه یافتند. هرچند فیلمفارسی دیگر به آن شکل سابق ظهور و بروز نیافت، اما نوعی تلطیفیافتهتر که به سینمای بدنه و گیشهای (تجاری) موسوم است، راه فیلمفارسی را ادامه داد. به طوری که اکثریت فیلمهای سینمای ما را همین جریان تشکیل میدهد. دراین میان جریان سینمای روشنفکری نیز نه تنها تضعیف نشد که با ورود نیروهای تازهتری همچون بهمن قبادی، جعفر پناهی و خانواده مخملباف (محسن، سمیرا و حنا) با قدرت بیشتری ادامه دارد.
اما در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی جریان جدیدی هم در سینما ایران شکل گرفت که فعالان آن را هنرمندان و سینماگران انقلابی تشکیل میدادند. شهید سیدمرتضی آوینی، ابراهیم حاتمی کیا، مرحوم رسول ملاقلی پور، احمدرضا درویش، جمال شورجه، شهریار بحرانی، مجید مجیدی و... از جمله افراد برجسته این طیف بودند. آثار آنها با شرایط جدید فرهنگی و اجتماعی ایران هماهنگی بیشتری داشت. به همین دلیل میتوان این جریان را نمایندگان سینمای ملی دانست.
سينماي ملي يعني سينمايي كه منعكسكننده فرهنگ، ارزشها و آرمانهاي يك ملت باشد. در ايران، سينما تنها با پيوند ميان تاريخ، جغرافيا، مردم و قوميتها و از همه مهمتر، دين و مذهب پديدار ميشود. معدود فيلمهايي هم كه از آنها به عنوان آثاري ملي ياد ميشود، در بردارنده اين عناصر هستند.
با این حال، بخش اعظم فيلمهای سینمای دو دهه اخیر ما، فرزند زمان و زمانه خويش نيستند و قابليت نمايش واقعيتها و روح ملی را ندارند. جای اتفاقاتي چون هجوم بيگانگان در مقاطع مختلف تاريخي و مقاومتهاي مردمي، انقلاب اسلامي، دفاع مقدس و كشمكشهايي كه طي چند سال اخير به وقوع پيوستند و...، اما متأسفانه سينماي ما -به جز تعداد انگشتشماری از فیلمها-
با اين واقعيتها فاصله دارد. اين ازخودبيگانگي رخنه كرده در جسم و روح هنر هفتم ايران سرمنشأ همه مشکلات و مسائل ناگواري است كه در آن رخ مي دهد. چنانچه فاصله سينما و سينماگران ما با مردم، دين، فرهنگ و تاريخ و جغرافياي ايران كم شود، بدون ترديد بسياري از چالشها هم از ميان خواهد رفت. چرا كه همواره به وجود آمدن بحران در سینما نتيجه آرمانزدایی، بيهويتي و اسير روزمرگي شدن است، اما آرمانگرايي و هويتمندي يك گروه مثل جامعه سينمايي كشور ما، خود به خود عامل پيوند و نزديكي و وحدت و حل ساير معضلات مي شود.
برخلاف خيلي از اظهار نظرهاي تنگ نظرانه و مأيوس كننده كه راه را بسته ميدانند و هيچ اميدي به بهبود سينما در كشور ندارند، هنر هفتم ما حتي با بضاعت كنوني نيز قابليت و استعداد راست كردن قامت خود را داراست، اما به شرطی که هم هنرمندان و دستاندرکاران این عرصه و هم مردم و علاقهمندان سینما افقی فراتر از دو پارادایم غالب را در پیش بگیرند.
سینمای ملی ما جایی بالاتر از فیلمفارسی و فیلمهای جشنوارهای قرار دارد و تنها در صورت پیوند این هنر با مسائل و فراز و نشیبهای اجتماعی تبلور خواهد یافت. همچنانکه طی سالهای اخیر نیز نمونههایی از سینمای ملی -هر چند در اقلیت- خوش درخشیدهاند. فیلمهایی چون «ماجرای نیمروز»، «بادیگارد»، «یتیم خانه ایران»، «محمد رسولالله(ص)»، «شاهزاده روم»، «چ» و... ازجمله این فیلمها هستند. همه این فیلمها در چند شاخصاشتراک دارند؛ حاصل دغدغه و انگیزه شخصی سازندگان هستند، برای مخاطب عام و داخلی ساخته شدند نه جشنوارههای خارجی، به ارزشها و اعتقادات اصیل دینی نزدیک هستند و بازتابدهنده بخشی از واقعیتهای تاریخی و امروزی کشور ایران هستند.
سينماي ملی اما با حمايت هاي مقطعي و خاص، تقویت نمیشود. بلكه ظهور و بروز يك جريان در عرصههاي فرهنگي مانند سينما تنها زماني امكانپذير ميشود كه راهبردها و بسترهاي لازم براي آن ايجاد شود. از جمله مهم ترين راهبردها، برای دراز مدت، تحول در نحوه آموزش سينما به دانشجويان و هنرجويان اين رشته است.
متأسفانه آنچه در نظام آموزشي ما به عنوان سينما درحال تدريس است، به بازتوليد همان دو نوع سينما (تجارتي و شبه روشنفكري) منجر ميشود. چون مباني و موادي كه براي آموزش هنر هفتم در مراكز آموزشي دولتي و غير دولتي چه در سطح دبيرستان و چه دانشگاه به خورد هنرآموزان داده مي شود، بسيار كهنه و بيربط با نيازهاي زمان و جامعه ما هستند. در کوتاه مدت
نیز باید ساز و کارهای تولید و اکران آثار تغییر پیدا کند.
امروزه شرایط به گونهای است که فیلمهایی با مولفههای ارزشی و ملی، هم در تولید با دشواریهایی مواجه هستند و هم در اکران با محدودیت و بیمهری روبرو میشوند، اما فیلمهای صرفا گیشهای، هم بدون هیچ دشواری خاصی به تولید میرسند و هم اینکه در اکران با استقبال سینماداران یا حمایتهای جشنوارهها و محافل خارجی همراه میشوند. پس در اولین قدم برای تقویت سینمای ملی باید این
ساز و کارها تغییر پیدا کند.
به امید اینکه روز ملی سینما در سالهای آینده، شاهد وفور آثاری برخوردار از مولفههای سینمای ملی بر پرده سینماها باشیم.