انگلیس و مفهومِ سیالِ حقوق بشر (نگاه)
امینالاسلام تهرانی
امروز این خبر منتشر شد که خانه آزادی (Freedom House) - یک گروه حامی حقوق بشر است که با بودجه آمریکا تاسیس شده - اعلام کرده است که ۳۹ کشور از میان ۵۳ کشوری که توسط این نهاد به دلیل نقض حقوق بشر مورد انتقاد قرار گرفتهاند یعنی دو سوم این کشورها، واردکننده سلاح از انگلیس بودهاند. چندی پیش «کارزار مقابله با تجارت اسلحه» (CAAT) نیز اعلام کرده بود که طی یک دهه گذشته ۲۱ کشور از مجموع ۳۰ کشوری که توسط وزارت خارجه انگلیس به عنوان رژیمهای سرکوبگر شناخته شدهاند، واردکننده تسلیحاتی به ارزش ۱۱.۸ میلیارد پوند (۱۳.۷۲ میلیارد یورو) از این کشور بودهاند. یا پیشتر همچنین خبر آمد که علیرغمِ مخالفت نهادهای حقوق بشری انگلیسی و... «بوریس جانسون»، نخستوزیر انگلستان، با مقامات حکومت استبدادی و سرکوبگرِ آل خلیفه دیدار کرده است. از این سنخ خبرها فراوان است و با آوردن یک نمونه تاریخی این مثالها را تمام میکنیم که تکرار مکررات و ملالآور خواهد بود. «ویلیام بروک جویس» متولد 1906 میلادی فردی با تباری انگلیسی-آمریکایی بود که سال 1940 شهروندی آلمان را گرفت. این فرد در طول جنگ جهانی دوم در رسانههای آلمان برنامهای مشهور را به زبان انگلیسی اجرا میکرد که در بریتانیا 6 میلیون شنوندۀ همیشگی داشت و گاهی این تعداد به 18 میلیون هم میرسید. «جویس» با پایان گرفتن جنگ دوم جهانی و غروبِ اقبالِ هیتلر، توسط متفقین دستگیر شد و به جرمِ «خیانت به تاجِ ملکه» در سال 1946 به دار آویخته شد! باید توجه داشت که او در موقع دستگیری شهروندِ آلمان محسوب میشد و خیانت به ملکۀ انگلیس برای محکومیت او کاملاً بیمعنا و از لحاظ حقوقی فاقد ارزش بود، اما با هر تکلُّفی که بود این اتهام را به او زدند تا برنامههای او علیه انگلستان بیمجازات نماند. اما چرا؟ در مثالهای فراز اول چگونه مفهوم «حقوق بشر» که همواره مورد تأکید حکمرانان انگلیس، مهد لیبرالیسم، است، نادیده گرفته میشود؟ و یا چرا در مثال فراز دوم برای ما به شکل بیرحمانهای روشن است که سیاستمدارانِ انگلستان در این مواقع با عزلِ نظر از «آزادی رسانه» با اهالی رسانه مواجه میشوند، اما وقتی جریان برعکس باشد، آن وقت است که «آزادی رسانه» برایشان معنادار میشود؟
حقوق بشر همواره مورد تصریح زبانیِ سیاستمداران و حکمرانانِ انگلیسی بوده است، اما باید دو نکته را در نظر داشت: 1. مصداق تامِ «بشر» در اینجا انسانِ «متجددِ غربی» است و نه هر انسانی؛ 2. این حقوق در صورت تعارض با منافع قطعاً قابل چانهزنی و نادیده گرفته شدن است. یعنی حقوق بشر مفهومی سیال دارد، زیرا مفهومِ پایهای و مبنایی نیست که دیگر مفاهیم را با آن سنجید و مقامِ عمل را با آن داوری کرد. وقتی «سودگرایانه» نگاه کنیم مفهوم حقوق بشر مفهومی خواهد بود سیال و قابل نادیده گرفته شدن. یونانیان باستان کسی را لایق «عدالت» میدانستند که «شهروندِ» یونانی شمرده میشد و غیر را «بربر» میخواندند که شایستۀ «عدالت» و اصلاً «انسان» نمیدانستند. این وجوه در غربِ متجدد نیز همچنان قابل پیگیری است، گرچه امروز در «زبانِ قالِ» غرب با صراحت به آن اشاره نمیشود، اما «زبانِ حالِ» غرب، همچنان گویای اینگونه از «بیگانهستیزی» است. این همان معنایِ «نژادپرستی» است که کمتر در معرض توجه است. در غربِ مدرن شخصی شایستۀ بهرهگیری کامل از مواهبِ دنیایِ غرب است که در «ترازِ» انسانِ «غربیِ متمدن» تشخیص داده شود، و الا مندرج در تحتِ مقولۀ «وحشی» است، گرچه برای خطابش از چنین واژهای استفاده نمیشود. البته دقت شود که بحث از تمایز اعتقادی و اینکه عقایدی را درست و بهتر بدانند نیست، بلکه بحث بر سر تمایزی است که منشأ تبعیضهای خشونتآمیز میشود.