باید آخرین نفر باشم!
در آستانه برگزاری سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری و گزینش سکاندار جدید مدیریت کشور با آرای مردم، مروری بر رفتار رئیسجمهور شهید، محمدعلی رجایی خالی از لطف نیست. بادا که الهامبخش رئیسجمهور آینده باشد:
همسر شهید رجایی میگوید: بهخاطر ترور منافقین مجبور شدیم پنجره اتاقها را ببندیم، به همین دلیل اتاقها خیلی گرم شده بود. آقای رجایی با دیدن این وضع، در تعاونی محل برای خرید کولر ثبتنام کرد. یک روز یک کولر آوردند تا نصب کنند. به ایشان گفتم: «سفارش شما بوده؟» گفت: «نه من سفارش ندادهام، میتوانید کولر را برگردانید.» بعدا از ایشان سؤال شد: چرا با وجود اینکه کولر نداشتید آن را برگرداندید؟ جواب داد: «اگر قرار است کولر داشته باشیم، ما هم مثل بقیه مردم باید در نوبت قرار بگیریم. اگر هم قرار است به من کولر بدهند، بهخاطر مسئولیتی که دارم، باید آخرین نفری باشم که کولر بگیرم» تا زمان شهادت ایشان کولر نداشتیم.
به نقل از کتاب «خاطراتی از شهید رجایی»
چاپ این عکس به تنهایی کافی است!
در زیر عکس معروفی که یک پیرمرد چانه شهید رجایی را گرفته است، ما از قول آن پیرمرد نوشته بودیم: من از تو حمایت میکنم، ولی از تو میخواهم که بِروی و اسلام را پیاده کنی. این تنها پوستر انتخاب ریاست جمهوری او بود. طرح و متن این پوستر از من بود. من دیدم، اگر این متن را از زبان آن پیرمرد بیاورم، خیلی گیرایی دارد. ولی ایشان با متن مخالفت کرد و گفت: این دروغ است. چون این پیرمرد در این دیدار چیز دیگری به من گفت و مطلبش این نبود. هرچه ما با اصرار زیاد به او گفتیم: این، یک کار تبلیغی است. ایشان گفت: نه، چاپ این عکس، به تنهایی و بدون متن کافی است.
برگرفته از کتاب «سیره شهید رجایی»
انتظار مقابله به مثل نداشته باشید!
بنیصدر دنبال بهانه میگشت تا ضربه خود را بزند. و در این مسیر از هر فرصتی برای شكستن شهید رجایی استفاده میكرد. یكبار طی نامهای 39 صفحهای که برای شهید رجایی فرستاده بود، بیحرمتی را به حدّ نهایت رساند و رونوشت آن را، با آن كه اصل نامه محرمانه بود، در روزنامه انقلاب اسلامی چاپ كرد. رجایی در مقابل این توهینها، در زیر همان نامه بهطور خصوصی، نوشت: «...در این نامه خود نیز حسبالمعمول از نثار ناسزاها خودداری نكردهاید اما چون میدانم محصور كردن فردی كه قدرت مطلقه میخواهد در چارچوب قانون خوشایند او نخواهد بود، انتظار دیگری از شما نداشته و ندارم، ولی البته انتظار مقابله به مثل از اینجانب نداشته باشید كسی كه در راه خدا كار میكند به این ناسزاها بهایی نمیدهد.» یك بار هم در یكی از نامههایش نوشته بود: «من درد مكتب دارم و شما درد من دارید.»
به نقل از کتاب «محمدعلی رجایی»
گلابی نوبر!
روزی از روزهای گرم تابستان سال 60 بود و هنوز گلابی به بازار نیامده بود. برای یكی از برادران یك عدد گلابی بهعنوان نوبرانه آورده بودند، او هم آن را به منشی آقای رجایی داد تا برای رفع خستگی تقدیم نخستوزیر بكند... آقای رجایی كه تا آن وقت سخت مشغول به كارش بود، وقتی چشمش به آن گلابی با آن وضعیت شسته و آماده برای خوردن افتاد، با پُرسوجوی خاصی به اصل جریان واقف شد و همان برادر را كه این كار را كرده بود خواست. وقتی او همراه با شخص دیگری به اطاقش وارد شدند، گفت: «فكر میكنید محمدرضا چگونه شاه شد؟ شاهنشاهی او از همینجا شروع شد، یك روز با گلابی نوبر، یك روز با فلان میوه نایاب و روز دیگر با یك پدیده نادر و... یك دفعه او با همین چیزها دید بهراستی شاه شده است. همانطور كه بنیصدر با همین تعارفات اطرافیان به خیال خود سپهسالار ایران شده بود. شما اگر میخواهید به من خدمتی كنید، گاهی یادم بیاورید كه من همان محمدعلی رجایی، فرزند عبدالصمد، اهل قزوینم. قبلاًً دورهگردی میكردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیهفروش بودم.
منبع: سیره شهید رجایی
اوّلین كار!
معلمهای دبیرستان« كمال» جلسه ماهانهای داشتند كه در آن هم قرآن خوانده و تفسیر میشد و هم موضوعات سیاسی و مسایل روز به بحث گذاشته میشد. این جلسات كه آقای رجایی، جلالالدین فارسی، دكتر باهنر، دكتر بهفروزی، دكتر كارشناس و عده دیگری از دوستان در آن شركت داشتند، بعد از اذان مغرب با نماز جماعت شروع میشد. در سال 44 یكبار كه جلسه در منزل من بود، آقای جلالالدین فارسی از آقای رجایی پرسید: اگر حكومت اسلامی بشود و تو نخستوزیر بشوی چه كار میكنی؟ آقای رجایی بلافاصله جواب داد: اولین كاری كه میكنم، این است كه نماز جماعت را در ادارات برقرار میكنم. همه به جواب ایشان خندیدند، چون هیچكس تصور نمیكرد حكومت پهلوی ساقط و آقای رجایی نخستوزیر شود. پانزده سال بعد كه از رادیو و تلویزیون شنیدم ایشان بهعنوان نخستوزیر بخشنامهای به كلیه وزارتخانهها و سازمانها در مورد نماز اول وقت صادر كرده است، بیاختیار گفتم: واقعاًً خدا پدر و مادرت را بیامرزد، كه آن موقع تو این حرفها را میزدی و ما میخندیدیم.
به نقل از کتاب «محمدعلی رجایی»