نگرانی برای نداشتن اخلاص (حکایت اهل راز)
آیتالله میرزا جواد آقاتهرانی از علمای درجه یک مشهد بودند، زمان طاغوت از من (محسن قرائتی) دعوت کردند که برای تدریس روش کلاس داری به مشهد بروم و طلبههای مشهد را آموزش دهم. من خانه قم را دادم و برای یک سال خانهای در مشهد اجاره کردم. یک عهدی با امام رضا(ع) بستم که یک سال هرگونه کلاسِ درسی شامل: حوزه، دانشگاه و دبیرستان در مشهد داشته باشم، هیچ حقوق و تشکری (از کسی) نخواهم، در عوض شما از خدا بخواه من آخوند مخلص بشوم. بعد از سه چهار ماه سر کلاس طلبهها بودم و هنگام خروج به علت اینکه کلاس شلوغ بود، یکی از طلبهها مرا دید و جلوتر از من خارج شد، من دوست داشتم که احتراماً به من تعارف کند. در همین لحظه متاثر شدم که بر عَهد خود نبودم و فهمیدم که اخلاص نداشتم. رفتم و گوشهای از مسجد نشستم و با خود فکری کردم و سپس نزد آیتالله میرزا جواد آقاتهرانی رفتم و گفتم که یادتان هست که به گفته شما به اینجا آمدم، چند ماه نیز تدریس کردم و هیچ حقوقی هم نگرفتم؛ اما امروز فهمیدم خَسِرَ الدُّنْیا وَالْآخِرَهًَْ شدم؛ نه پول گرفتم و نه آخرت را بدست آوردم. ایشان پرسیدند چرا؟! گفتم چون هنگام خروج دیدم به من تعارف نشد، یه جوری شدم و به ذوقم خورد. فهمیدم تا حالا، کارم برای خدا نبوده، ایشان بعد از این داستان شدیدا بهگریه افتادند، آنچنانگریه میکردند که اشک از محاسن ایشان میچکید. رو کردند به من گفتند: برو حرم به امام رضا(ع) بگو متشکرم که وسط عمرم به من فهماندی که اخلاص ندارم؛ من دارمگریه میکنم برای خودم، نکنه در 80 سالگی، دم در، کسی به من محل نگذارد و تو ذوقم بخوره.
* سیدجواد بهشتی، خاطرات محسن قرائتی، جلد 1، موسسه درسهایی از قرآن، بهار 83.