ای واژه نهفته به دلهای منتظر(چشم به راه سپیده)
آفتاب عدل
ای واژه نهفته به دلهای منتظر
نامت به باور همه اعصار، منتشر
چشمم به جمعه خیره شد ای آفتاب عدل
لختی بتاب، تا بشود ظلم، منکسر
جانهای تشنه با تو چه سیراب میشوند
دلهای خسته در طلب توست، منحصر
قدری ببار و دشت بیارای و سبز کُن
لطف خدا به ما همه در توست، مستتر
ای ذوالفقار تشنه عدل ای ضمیر پاک
ای از ریا و ظلم و ستم، سخت منزجر
برچین بساط ظلم و ستم را، از این زمین
بفکن به خاک، پشت ریا، شاه مقتدر
در آرزوی یک نفسم، در هوای تو
ای واژه نهفته به دلهای منتظر
مصطفی معارف
توسن
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت، خوشهچین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یا رب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد؟
خدای من دل چشمانتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
سرمه دیده من
ای مهر تو و ولای تو ایده من
یاد تو انیسِ دلِ رنجیده من
ای کاش قدم به دیدهام بگذاری
ای خاک ره تو سرمه دیده من
دلِ سوخته
هر شیعه دعا کند بیایی مهدی
صد شور به پا کند بیایی مهدی
دیگر به دل سوختهام صبری نیست
این جمعه خدا کند بیایی مهدی
سید مجتبی شجاع
ناچاری
بیتو همه دقیقهها تکراریست
زخمی که نشسته در دل ما، کاریست
این چشم به راهیِ همیشه، آقا
نه چاره ما که از سر ناچاریست
سید اکبر سلیمانی
ببخش
من را برای هرچه خطا کردهام ببخش
ای مهربان که بر تو جفا کردهام ببخش
پشت و پناه من شدهای هر زمان ولی
پشت تو را به غصّه دو تا کردهام ببخش
بعد از هزار سال که در میزنی ببین
در را به روی غیر تو وا کردهام ببخش
من گم شدم در ازدحام هوسهای نفسیام
دست تو را دوباره رها کردهام ببخش
آقا برای گرمی بازارتان فقط
بر شیشههای یخزده «ها» کردهام ببخش
من را فدای جان خودت خواستی و من
خود را بلای جان شما کردهام ببخش
من وامدار چشم تو هستم که شاعرم
این قرض را چگونه ادا کردهام؟ ببخش
سید حسن رستگار
تقویم خسته
یکی بیاید و دستی به ما تکان بدهد
یکی دوباره به تقویم خسته جان بدهد
چه سرد مانده دل بیحواس آدمها
کسی نبوده که آن را کمی تکان بدهد!
چقدر یخزده آغوش کوچههای سلام
کجاست او که جوابی به عابران بدهد؟
زمین به روی خودش آب میشود، پس کو؟
کسی که دست زمین را به آسمان بدهد
بهار مُرده در اینجا، هجوم پاییزست
کجاست او که به ما شور ناگهان بدهد؟
کنار پنجرهها پرده پرده میمیریم
یکی دوباره خدا را به ما نشان بدهد
اصغر اکبری