kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۶۴۲۱
تاریخ انتشار : ۳۰ آذر ۱۳۹۹ - ۲۰:۲۰
به بهانه فیلم «منک»

انتقام‌ هالیوود از اورسن ولز توسط یک فیلمساز ایدئولوژیک




سعید مستغاثی
باید اذعان کرد که تماشای فیلم «منک»، تازه‌ترین اثر دیوید فینچر، فیلمساز شناخته‌شده‌ هالیوود، بدون دیدن فیلم «همشهری کین» (فیلم 80 سال پیش اورسن ولز) و همچنین اطلاعات تاریخی از پس زمینه‌ها و زندگی شخصیت‌های اقتباسی آن، کمی‌گیج‌کننده به‌نظر رسیده و چندان مفهوم نمی‌یابد. این شاید برای اولین بار باشد که فینچر برای یک فیلم خود، مخاطبش را به اطلاعات فرامتنی ارجاع می‌دهد. چنانچه حتی در فیلم معروف «هفت» (1995) که اساساً باعث شهرت او شد هم نیازی نبود تماشاگرش را به خواندن «دوزخ» دانته دعوت نماید تا از آن هفت گناه کبیره که محور داستان بودند، سر دربیاورد. یا تماشای فیلم «شبکه اجتماعی» (که به لحاظ تماتیک، بیشترین قرابت را درسینمای فینچر به «منک» دارد) هم برای شناخت شبکه فیسبوک، پیش زمینه‌ای لازم نداشت.
فیلم «منک» اگرچه درباره بخشی از دوران فیلمنامه‌نویسی «هرمن جی منکیه ویتس» است اما آشکارا همه توان قصه خود را از فیلم «همشهری کین» (که منکیه ویتس فیلمنامه‌اش را نوشت) وام گرفته است. چنانچه فیلم «منک» از زمانی شروع می‌شود که هرمن منکیه ویتس تصادف کرده و به‌دلیل شکستگی پا، ناگزیر باید در تختخواب و در حال استراحت بماند، ضمن اینکه طبق قراردادی با اورسن ولز (جوانی که در 25 سالگی پس از غوغای «جنگ دنیاها» در رادیو، با استفاده از موقعیتی استثنایی در کمپانی فیلمسازی RKO قصد ساخت نخستین فیلمش را داشت) بایستی فیلمنامه «همشهری کین» را بنویسد که اینک مهلت 90 روزه او به 60 روز تغییر کرده است.
از همین موقعیت نویسندگی فیلمنامه «همشهری کین» در تختخواب و توسط یک تایپیست است که فیلم هر زمان با فلاش‌بک‌هایی، تماشاگرش را به دهه 1930 و موقعیت «منکیه ویتس» در‌ هالیوود و کمپانی‌های مطرح و صاحبانشان مانند پارامونت و «دیوید سلزنیک» یا مترو گلدوین مه یر و «لویی بی‌مه یر» و همچنین ایروین تالبرگ جوان و... و بالاخره شخصیتی به نام «ویلیام راندولف هرست» می‌برد. فلاش‌بک‌هایی که اگر فیلم «همشهری کین» را دیده باشیم، متوجه می‌شویم هر یک از آنها بخشی از ذهنیت»هرمن منکیه ویتس» را در نوشتن فیلمنامه آن ساخته و قرابت موضوعاتش را با تک تک صحنه‌های فیلم یاد شده متوجه می‌شویم.
از برگزاری انتخابات فرمانداری کالیفرنیا و رقابت سهمگین مابین «آپتون سینگلر» دمکرات و «فرانک میریام» جمهوری‌خواه گرفته که در فیلم «همشهری کین» به رقابت مابین چارلز فاستر کین و جیم گینس تبدیل می‌شود تا ساخت فیلم خصوصی راندولف هرست برای ماریون دیویس (نامزدش) که به اپراخوانی و ساختن اپرا توسط چارلی کین برای «سوزان الکساندر» (همسر دومش) بدل می‌گردد تا دوران کودکی و تنهایی هرست که ماریون پس از خواندن فیلمنامه «همشهری کین» می‌گوید ویلیام هم چنین تنهایی را کودکی تجربه کرده بود.
یا اینکه گفته می‌شود ویلیام راندولف هرست هم مثل چارلز فاستر کین از صاحبان رسانه و غول مطبوعات محسوب شده اگرچه از این ویژگی نشانه‌ای در فیلم دیده نمی‌شود. راندولف هرست، اصلا در فیلم «منک»، شخصیت قدرتمندی به لحاظ سیاسی یا اجتماعی و یا رسانه‌ای به‌نظر نمی‌آید. تنها جایی که تا حدودی قدرت و نفوذ هرست نشان داده می‌شود،‌ اشاره گذرای ماریون دیویس در صحنه میهمانی اوایل فیلم است که ناگهان خبر مشورت ویلیام برای معرفی وزراء به فرانکلین روزولت رئیس‌جمهوری، از دهانش می‌پرد.
اما در فیلم «منک» از قصر زانادو چارلز فاستر کین برای ویلیام راندولف هرست هم تصویری وجود ندارد (اگرچه صحبت مختصری از آن، میان هرمن و تایپیستش رد و بدل می‌ گردد)، همین‌طور از شارلاتان بازی‌های مطبوعاتی کین هم خبری نیست. از آن عصبانیت‌ها و دادن زدن‌ها و خشم و هیاهوها و نارفاقتی‌ها هم در رفتار و کردار ویلیام هرست، نشانه‌ای به چشم نمی‌آید.
هرست برخلاف کین که همه دوستانش را از خود راند، اما بسیار رفیق باز است، به لویی بی‌مه‌یر کمک کرده تا استودیویش را در شرایط سخت دهه 30 سر پا نگه دارد، به بازیگران و سیاهی لشکرهای بیکار شده کمک می‌نماید و در میهمانی‌های او، حتی مخالفانش مانند «هرمن منکیه ویتس» هم حضور دارند.
ماریون دیویس یعنی همان نامزد ویلیام هرست، برخلاف سوزان الکساندر که از چارلی کین متنفر شد و به‌خاطر فشارهای او خودکشی کرد و در یک خداحافظی تلخ، کین و قصر بزرگش، زانادو را‌ ترک نمود، تا آخر هم از ویلیام تعریف کرده و از خصوصیات اخلاقی‌اش دفاع می‌کند. ماریون حتی در آخرین دیدارش با هرمن منکیه ویتس، در حالی که فیلمنامه او را خوانده، از وی درخواست می‌کند که آن را برای برای تولید ارائه نکند.
از همین روی شاید بتوان گفت، ویلیام هرست، در فیلم «منک»، مثبت‌ترین و بی‌غل و غش‌ترین شخصیت داستان به‌نظر می‌رسد. برخلاف آنچه در فیلم «همشهری کین» و در مورد چارلز فاستر کین دیده شده بود. هیچ عمل ناپسند یا اخلاق تندخویانه یا رذالت و بدمنشی از هرست در فیلم «منک» دیده نمی‌شود. حتی در آن مراسم انتخاباتی هم که لویی بی‌مه‌یر برگزار کرده تا رقیبش را خرد کند (و هرمن منکیه ویتس روی او شرط می‌بندد) هم شرکت ندارد. ویلیام دارای شخصیتی بسیار آرام است و حتی برخلاف «لویی بی‌مه یر»، در آن میهمانی اواخر فیلم در منزلش که هرمن منکیه ویتس، بدمستی کرده و با لحن آزارنده‌ای ضمن نقل یک داستان، وی را با دن کیشوت مقایسه نموده، اما ویلیام از کوره در نرفته، حتی مانع پرخاش‌گری «لویی مه‌یر» شده، از هرمن پذیرایی کرده و با متانت کامل، ضمن نقل داستانی دیگر، پاسخ منکیه ویتس را داده و با احترام از منزل بیرونش می‌کند. همان جا معلوم می‌شود که اصلا همین ویلیام راندولف هرست است که نیمی‌از حقوق هرمن منکیه ویتس را می‌دهد، صرفا به‌دلیل آنکه از سخن گفتن هرمن، خوشش می‌آید!
اما در یک صحنه کلیدی در اواخر فیلم که اورسن ولز به دیدار هرمن منکیه ویتس آمده و هرمن از ولز می‌خواهد که نام او را هم بر روی فیلمنامه‌ای که خودش آن را نوشته، درج کند، ولز پس از تطمیع و تهدید‌های مختلف که مثلا به انجمن نویسندگان شکایت برده و منکیه ویتس را از حق و حقوقش محروم می‌کند، اما وقتی ناگزیر تسلیم شده، جعبه‌ای که حاوی سیگارها و بطری‌های هرمن  است را برداشته و باخشم به شومینه کنار اتاق می‌کوبد و می‌گوید که یادم باشد دیگر با آدم دائم‌الخمر قرارداد فیلمنامه نبندم. در اینجا گویی که هرمن ناگهان به نکته‌ای پی برده باشد، قلم برداشته و ضمن یادداشت بر صفحه کاغذ می‌گوید که «یادم باشد در صحنه خداحافظی سوزان الکساندر و چارلی کین، این عصبانیت و پرتاب کردن‌اشیاء را بگنجانم.»
آنها که فیلم «همشهری کین» را دیده‌اند، حتما به‌خاطر دارند در صحنه یادشده، کین در اتاق سوزان که وی لحظاتی قبل آن را‌ترک گفته، با خشم و عصبانیت شدید تمامی وسایل و چمدان‌های سوزان را برداشته و به در و دیوار می‌کوبد. آنچه اساساً در منش و خلق و خوی و رفتار ویلیام هرست در فیلم «منک»، مشاهده نمی‌شود.
در واقع پیش از این صحنه نیز تصویر چندان خوشایندی از اورسن ولز در فیلم «منک» رویت نمی‌گردد، از همان جا که درمی‌یابیم، هرمن به‌دلیل بیکاری، ناگزیر شرط تحمیلی و استثمارگرایانه ولز را برای حذف نام خود و ثبت فیلمنامه به نام اورسن ولز را پذیرفته تا صحنه‌های بی‌توجهی ولز به بیماری و مصدومیت هرمن که وقت اتمام فیلمنامه را از 90 روز به 60 روز کاهش داده تا تحکم‌های وقت و بی‌وقتش از پشت تلفن و حتی تصاویری که دیوید فینچر از او نشان می‌دهد با آن زوایای نامعمول و نالول که بیش از هر برداشتی، شخصیت چارلز فاستر کین را تداعی می‌کند و تا... همه و همه نشان می‌دهد که فینچر و پدرش که فیلمنامه را نوشته، بیش از آنکه بخواهند بر اساس اسناد و شواهد تاریخی، شباهت شخصیت چارلز فاستر کین را با ویلیام راندولف هرست برسانند، شباهت اورسن ولز با فاستر کین را القاء نموده و اساساً شخصیتی از ویلیام هرست، ساخته‌اند که گویی فریاد می‌زند اساساً او هیچ شباهتی به چارلز فاستر کین نداشته و گویا این اورسن ولز بوده که خودش را در نقش کین، بازآفرینی کرده! در واقع و در یک عبارت، دیوید فینچر در فیلم «منک»، «همشهری کین» را به «همشهری ولز» مبدل ساخته است!!
علی‌رغم وفاداری بسیار به واقعیات تاریخی در فیلم «منک» همچون کاراکترها و اسامی ‌و انتخاب بازیگران شبیه به شخصیت‌های تاریخ‌ هالیوود و رکود اقتصادی دهه 30 آمریکا و تأثیرش بر صنعت فیلمسازی در آمریکا و... که حتی جزییات جشن تولد «لویی بی‌مه‌یر» را هم مدنظر داشت که عمدا آن را به روز استقلال آمریکا منتقل کرده بود اما چرا دیوید فینچر به حقیقت تاریخی انکار ناپذیر تقابل امپراتوری ویلیام راندولف هرست با هرمن جی منکیه ویتس و البته فیلم و فیلمنامه «همشهری کین» نپرداخته است؟
مثلا در زمان نمایش فیلم «همشهری کین»، در اخبار و گزارشات روزنامه‌ها و مطبوعات درج شد که ماریون دیویس همیشه از آن فیلم، به‌عنوان «همشهری کین لعنتی» نام می‌برد! (در حالی که در فیلم «منک» فیلمنامه آن را مورد تحسین قرار می‌دهد) یا هرست تمام مساعی خود را به کار گرفت تا از پخش فیلم مذکور جلوگیری به عمل آورد (در حالی که در فیلم «منک» علی‌رغم اطلاع کامل از محتوای آن، حتی مانعی برای تولید آن ایجاد نمی‌کند) یا در روزنامه‌هایش، یک جنگ مطبوعاتی تمام‌عیار را علیه فیلم یاد شده، به راه انداخت به طوریکه شیفر، مدیر کمپانی «آر.کی.او» RKO، تعدادی از افرادش را اخراج نمود و یا... اما هیچ‌یک از این اقدامات ویلیام راندولف هرست علیه فیلمنامه یا فیلم «همشهری کین» در فیلم «منک» دیده نمی‌شود، حتی در پایان فیلم به جای آنکه نبرد همه‌جانبه هرست علیه «همشهری کین» ذکر شود، بازهم تقابل هرمن منکیه ویتس و اورسن ولز را می‌بینیم؛ از آن جملات کنایه آمیز و تحقیر‌کننده ولز در مورد هرمن منکیه ویتس گرفته که می‌گوید «منک! می‌توانی نصف جایزه اسکار من را ببوسی!!» (کنابه از این ادعا که خودش نصف فیلمنامه را نوشته) تا اظهارنظر هرمن علیه ولز که می‌گوید فیلمنامه را در غیاب اورسن ولز نوشته و اصلا فیلم با همین جملات و فیکس شدن تصویر وی، پایان می‌پذیرد.
اما چرا چنین اتفاقی در فیلم «منک» افتاده و برخلاف روایات تاریخی مستند که شخصیت ویلیام راندولف هرست را بسیار شبیه به چارلز فاستر کین دانسته، اما فینچرها سعی کرده‌اند، اورسن ولز را الگوی خلق چنان شخصی معرفی نمایند؟! چرا؟
برای پاسخ به چنین سؤالی بایستی به سابقه دیوید فینچر و همچنین اورسن ولز و «هرمن جی منکیه ویتس» رجوع کرد که به طور حیرت انگیزی بیش از هر خصوصیتی، دائم‌الخمر بودنش در این فیلم توی چشم می‌زند تا هوش و استعدادش در نوشتن قصه و فیلمنامه! و نشان داده می‌شود که با این خصوصیت به جنگ ویلیام هرست و لویی بی‌مه‌یر و ایروینگ تالبرگ (اسطوره‌های‌ هالیوود) رفته و از امثال سینکلر که درباره عدالت سخن می‌گویند، دفاع نموده و به بیکاران کمک می‌کند و...
شاید بیش از هر فیلمسازی در‌ هالیوود امروز، دیوید فینچر از همان نخستین فیلم‌هایش، سینماگر ایدئولوژیکی محسوب شد. یعنی از همان قسمت سوم «بیگانه‌ها» که در خدمت سینمای آخرالزمانی‌ هالیوود درآمد تا آثار بعدی‌اش مانند «هفت» که‌ ترجمان سینمایی «دوزخ» دانته بود و تا فیلم «باشگاه مبارزه» که کیفر گناهان را در تجسم درونی‌ اشخاص نشان داد و تا فیلمی‌که برای اولین بار او را تا آستانه کسب جایزه اسکار هم کشانید یعنی «مورد عجیب بنجامین باتن» که علاوه‌بر مایه‌های اوانجلیستی، به نوعی رگه‌های تفکرات فرقه صهیونی کابالا را هم بروز می‌داد. در اوایل فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» کسی که بنجامین خردسال پیرگونه و معلول را به راه انداخته و موجبات تکامل و پیشرفت‌های بعدی‌اش می‌شود، یک کشیش اوانجلیست و در یک مراسم آیینی است.
فینچر با ساخت فیلم‌هایی همچون «مورد عجیب بنجامین باتن» در نمایش تقدیر گرایی اوانجلیکی و همچنین با کارگردانی فیلم «شبکه اجتماعی» در ستایش فیس‌بوک و تطهیر بنیانگذارش مارک زاکربرگ، آدم سربراه و محبوب‌ هالیوود شد.
اگرچه فیلم‌های «اتاق وحشت» و «زودیاک» آثار نژادپرستانه‌ای به شمار آمدند اما در ادامه، فیلم بعدی دیوید فینچر یعنی «دختری با خالکوبی اژدها «ضمن برخورداری از همان مایه قتل‌های زنجیره‌ای و ایدئولوژیک «هفت «و «زودیاک» به نوعی هلوکاست را در یهودی‌ستیزی و قتل‌های زنجیره‌ای یهودیان توسط بقایای نازی‌های آلمانی در سوئد به نمایش گذارد.
اما اینک گویا این فیلمساز ایدئولوژیک‌ هالیوود، قرار است انتقام یک کینه قدیمی‌مغولان‌ هالیوود (بنیانگذارانی که به این عنوان معروف شدند) را بگیرد و بایستی انتقام آنچه هشتاد سال پیش اورسن ولز بر سر رسانه‌های آمریکا آورد را تلافی کند. اگرچه همان زمان هم‌ هالیوود از ولز انتقام کشید، او را مغضوب کرد تا اینکه ناگزیر پس از ساخت دو فیلم مجدداً مدتی به رادیو بازگشت و همچنین به فیلم «همشهری کین» علی‌رغم همه قابلیت‌های ساختاری و محتوایی (که بارها و بارها به‌عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما از نگاه منتقدین و فیلمسازان معرفی گردید)، تنها یک جایزه اسکار داده و مانع از نمایش گسترده آن گردیدند.
اورسن ولز دیگر پس از آن نتوانست در‌ هالیوود، فیلم دلخواهش را بسازد، تا جایی که پس از ساخت فیلم بعدی خود یعنی «امبرسون‌های باشکوه»، علی‌رغم آنکه یک درام خانوادگی سطحی را با پرداختی خلاق و جسورانه به یک فیلم اجتماعی نیرومند بدل ساخته بود اما وقتی فیلمش را به دلیل نداشتن پایان خوش مثله کردند و خود ولز پس از 6 سال به تماشای آن نشست، گفته‌اند که از فرط خشم و نومیدی به‌گریه افتاد. یا موقع ساختن فیلم «سفر به ‌ترس»، آن‌قدر با دخالت‌های مدیران استودیو مواجه شدکه کار را در نیمه رها کرد تا کارگردانی‌اش را به فرد دیگری بسپارند. فیلم «بانویی از شانگهای» او را مجدداً مونتاژ کرده و صحنه‌ای از آن را کم و سکانس‌هایی هم به آن افزودند تا خلاقیت‌های ولز را نادیده بگیرند و این‌چنین اورسن ولز را به اروپا فراری دادند. هنگام ساخت فیلم «نشانی از شر» که ولز در آن پلیس آمریکایی را یک غول فاسد و کریه نشان داده بود، همه خلاقیت‌هایش را پای بازی چارلتون هستن (بازیگر اصلی فیلم) فدا کردند و بلایی به سرش آوردند که دیگر حتی حاضر نشد، پلانی از آن را ببیند.
 و بالاخره او را تسلیم خود کردند تا جایی که در فیلم‌های سفارشی بسیاری بازی کرد و نریشن گفت، مانند فیلم آخرالزمانی «مردی که فردا را می‌دید» ساخته ژان ژونه و درباره پیشگویی‌های صهیونی نوسترآداموس (پیشگوی برجسته کابالیست) و همچنین نریشن فیلم سفارشی «فروغ جاویدان» برای دربار شاه ایران، از جمله کارهایی بودند که اورسن ولز در اواخر عمرش انجام داد اگرچه چندین فیلم ناتمام داشت و هرگز موفق به اتمام آنها نشد.
هنگامی‌که اورسن ولز در اکتبر ۱۹۸۵ درگذشت، دوست و همکار دیرین او جان هیوستن در اطلاعیه‌ای گفت: «چه ننگی بالاتر از اینکه یکی از بزرگ‌ترین استعدادهای سینما از همه جا رانده شده بود، چراکه سال‌ها بود که هیچ استودیویی حاضر به همکاری با اورسن ولز نبود.»
اینک در فیلم «منک»، دیوید فینچر، فیلمساز ایدئولوژیک‌ هالیوود، پس از 80 سال انتقام آن افشاگری‌های سوزنده فیلم «همشهری کین» در رسوایی رسانه‌های غرب به‌خصوص آمریکا و سران آن را گرفت، اگرچه تاریخ را نمی‌توان تغییر داد اگرچه زمان کوتاهی آن را در اذهان عوض کرد. چراکه به قولی آنان که غربال در دست دارند، از پس کاروان می‌آیند.
دیوید فینچر سعی کرده در فیلم «منک» از سبک ساختار سینمایی فیلم «همشهری کین» هم در صحنه‌های مختلف استفاده نماید، از جمله موسیقی و صحنه ورودی فیلم که صحنه و موسیقی ورودی فیلم «همشهری کین» را تداعی می‌کند تا زوایای نامعمول و نالول دوربین تا استفاده از عمق میدان در فیلمبرداری که نقطه قوت گرک تالند در فیلم «همشهری کین» بود و تا استفاده از فلاش‌بک و روایات موازی که اگرچه در اوایل فیلم، به شکل‌گیری روایت داستان خصوصاً در رابطه با نوشتن فیلمنامه صحنه‌های مختلف فیلمنامه «همشهری کین» کمک می‌کند اما در اواخر فیلم و آن مونتاژ موازی کلیشه‌ای و شعاری میهمانی راندولف هرست با صحنه دعوای هرمن با ولز، به روالی خسته‌کننده و ملال‌آور تبدیل شده که بیش از هر موضوعی در خدمت همان سفارش انتقامی‌ هالیوود قرار می‌گیرد یعنی در یک تدوین موازی مقایسه‌ای، هرچه ویلیام هرست با هرمن به آرامی ‌و متانت رفتار می‌کند اما در سکانس موازی، اورسن ولز با او، خشن و تحقیرگرایانه و نابهنجار برخورد دارد. اغلب کاراکترها هم به دلیل ناشناخته ماندن رزومه و سابقه و یا آینده‌شان، کاربرد لازم و موثر را در فیلمنامه پیدا نمی‌کنند، مثل جو یعنی برادر هرمن منکیه ویتس که نقش مکملی در فیلم ایفا کرده و همیشه هم از حقوق و دستمزد کم می‌نالد و در واقع همان جوزف ال منکیه ویتس معروف است که بعدا آثار مهمی ‌مانند «جولیوس سزار» و «بازرس» می‌سازد یا ایروینگ تالبرگ که همین امروز یکی از جوایز اسکار همیشگی به نام اوست یا دیوید سلزنیک که تهیه‌کننده آثاری همچون «بر باد رفته» و «ربکا» در همان سال‌های مورد نظر فیلم «منک» است.
استفاده از کپشن سر فصل سکانس‌های در فیلمنامه برای جداکردن صحنه‌های فیلم نیز تمهید جدیدی به شمار نمی‌آید و لااقل برای دیوید فینچر، نوعی عقب‌ماندگی به شمار می‌آید.