«برای دانشمند شهید محسن فخریزاده»
شهـادت
«محمد خادم»
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
شهادت قاب عکسی روی دیوار اتاقت بود
همان که هر سحر با خندههایشگریهها کردی
عبادت در عبادت در عبادت بندگی بودی
اگر گاهی کتابت بسته شد، سجاده وا کردی
دلت میخواست جنگیدن کنار حاج قاسم را
ولی در دفترت ماندی و دینت را ادا کردی
شهادت گم نخواهد کرد سنگرهای عاشق را
به این امّید عمری، عشق بازی در خفا کردی
تمام روزهایت رازهای سر به مهری بود
که با خون خودت آن رازها را بر ملا کردی
شگفتا زخمهای نانجیبی از خودی خوردی
شکایتهات را از بیخودیها با خدا کردی
سرِ تنهاییت را کوه بر دامن گرفت آخر
کجا اینقدر غربت در مسیرت دست و پا کردی
درختا از تنت یک سیب سرخ بیگناه افتاد
به فکر شعر گفتن بودم از دستم سلاح افتاد