پیامدهای منطقهای عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی
با توافقات صلح امارات و بحرین با رژیم صهیونیستی، روند عادیسازی روابط برخی کشورهای عربی با این رژیم پس از سالها زمینهسازی، سرانجام به مرحله نهایی رسیده است و انتظار میرود به زودی کشورهای دیگری نیز راه امارات و بحرین را طی کنند. اکنون وجه عربی منازعه اسرائیل- اعراب که به مدت چند دهه گسل ژئوپلیتیک غرب آسیا بود بسیار کمرنگ شده و به نظر میرسد برای این کشورها این مسئله دیگر فقط ماهیت اسرائیلی- فلسطینی دارد.
در حالیکه از جنگ جهانی دوم به بعد قطبش مجموعه امنیتی غرب آسیا و شمال آفریقا متشکل از چهار قدرت ایران، ترکیه، رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی به سرکردگی یکی از آنها (مصر، عراق دوران صدام و عربستان) بوده است که در کنار تغییرات در الگوهای دوستی و دشمنی و همچنین پوشش یا نفوذ قدرتهای خارجی به نظم منطقه شکل داده و عامل اصلی ثبات و بیثباتی بوده است عادیسازی روابط برخی از کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی به لحاظ تاثیری که در الگوهای دوستی و دشمنی خواهد داشت میتواند این نظم منطقهای را دگرگون
کند.
این دگرگونی میتواند آثار و پیامدهای مهمی در موضوعات سیاسی و امنیتی منطقه داشته باشد و منجر به اتحاد و ائتلافهای جدیدی به طور کلی و پیرامون برخی موضوعات به طور خاص در سطح منطقه شود. مسئله فلسطین، اسلام سیاسی، رقابتها برای نفوذ منطقهای مخصوصاً در عراق، سوریه و لبنان و رقابت امارات، مصر با ترکیه در لیبی، امنیت خلیج فارس، جنگ یمن و... موضوعاتی هستند که عادیسازی روابط میتواند به شدت آنها را تحت تاثیر قرار دهد؛ بر این اساس در نوشتار حاضر تلاش میشود این مسائل مورد بررسی قرار گیرد.
علل گرایش کشورهای عربی
به عادیسازی
برای عادیسازی روابط از سوی کشورهای عربی دلایل متعددی میتوان ذکر نمود؛ یکی از دلایل حرکت غالب این کشورها به سمت عادیسازی روابط با اسرائیل را باید در سطح فردی و حاکمان جستجو کرد. با توجه به نظامهای سیاسی این کشورها حاکمان آنها برای استحکام جایگاه داخلی، خود را نیازمند حمایت خارجی میبینند؛ در واقع آنها رابطه با رژیم صهیونیستی را راهی برای کسب این نوع حمایت میبینند.
انگیزه دیگر آنها در سطح منطقهای است. عادیسازی در واقع نوعی ائتلاف در جهت تحقق موازنه قوا در سطح منطقه است. برای مثال امارات که در سالهای اخیر در یمن، لیبی و با درجات ضعیفتری در سوریه، لبنان و عراق اهداف بلندپروازانهای دنبال کرده است به نظر میرسد اکنون خود را در وضعیتی میبیند که بدون حمایت شدیدتر رژیم صهیونیستی و آمریکا در برابر ایران و ترکیه شانسی برای موفقیت در این جبههها ندارد. در واقع برای امارات، ترس از ایران و ترکیه و امید به کسب نفوذ در جبهههای مذکور با حمایت آمریکا و رژیم صهیونیستی یکی از دلایل مهم عادیسازی روابط بوده است.
فراتر از سطح منطقهای این کشورها، رژیم صهیونیستی را ایستگاهی برای رسیدن به حمایتهای اقتصادی و سیاسی آمریکا و به صورت کلی قرار گرفتن در جبهه قدرت برتر در عرصه جهانی میبینند؛ به گونهای که برای مثال ایالات متحده چشم بر نقض گسترده حقوق بشر و سرکوب سیاسی توسط این رژیمها ببندد.
تاثیر عادیسازی
بر ساخت اجتماعی منطقه
در هر مجموعه امنیتی منطقهای، الگویی از رقابت، توازن قوا، و ائتلاف میان قدرتهای اصلی منطقه وجود دارد. به علاوه در مجموعههای نامنسجم و نفوذپذیر از جمله منطقه غرب آسیا، پوشش و نفوذ قدرتهای خارجی بسیار تاثیرگذار است. الگوهای دوستی و دشمنی به عنوان یکی از متغیرهای تشکیلدهنده مجموعههای امنیتی در کنار روابط قدرت اهمیت زیادی در شکلدهی به الگوی روابط درون یک مجموعه دارد. این الگوها شامل طیفی از دوست واقعی، انتظار حمایت یا حفاظت، بیتفاوتی یا بیطرفی، سوء ظن و هراس میشود و بر پایه وابستگی متقابل امنیتی ناشی از نزدیکی جغرافیایی شکل میگیرند. بر این اساس، دشمنیهای پایدار تاریخی مانند دشمنی اعراب و یهود تأثیر زیادی بر ویژگیهای ایجادکننده یک مجموعه امنیتی دارند. این الگوها جدا از مسئله توزیع قدرت از موضوعات دیگری مانند اختلافات مرزی، علاقه به جمعیتهای مرتبط از لحاظ قومی، همسویی ایدئولوژیک و ارتباطات تاریخی ناشی میگردند.
ساخت اجتماعی منطقه غرب آسیا به دلیل تنوع قومی، نژادی، فرهنگی و مذهبی، عوارض ناشی از حضور استعمارگران از جمله نحوه ترسیم مرزها، اهمیت ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک آن و در نتیجه تبدیل شدن به عرصه رقابت قدرتهای بزرگ از ویژگیهای خاصی برخوردار است. شکافهای فارس/عرب، ترک/ عرب، فارس/ترک، مسلمان / غیرمسلمان و شیعه/ سنی، از جمله شکافهای مهم تاریخی در این منطقه بوده است.
با مهاجرت گسترده یهودیان از اواخر قرن نوزدهم و تاسیس رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ میلادی، که منجر به چندین جنگ بین این رژیم و کشورهای عربی شد خصومت اعراب و رژیم صهیونیستی و شکاف یهود/مسلمان تبدیل به یکی از عناصر مهم ساخت اجتماعی در غرب آسیا شد به گونهای که از سایر شکافها اهمیت بیشتری یافت.
با تاسیس رژیم صهیونیستی کشورهای عربی حاضر نشدند آن را به رسمیت بشناسند و به خصوص با رشد جنبشهای ناسیونالیستی و ظهور ناصریسم در کشورهای عربی درصدد نابودی آن برآمدند. در سالهای بعدی، این تفکر تشدید شد و اعراب با این پیش زمینه و به منظور محو کامل اسرائیل تصمیم حمله به آن را گرفتند. با شکست در دو جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ کشورهای عربی به تدریج به این نتیجه رسیدند که توان نابودی رژیم صهیونیستی را ندارند و باید آن را به عنوان یک واقعیت بپذیرند. جریانهای چپگرا و ناسیونالیستی فلسطینی نیز در همین جهت حرکت کردند که سرانجام آن اسلو شد. اما در همین حال و در اواخر دهه ۸۰ میلادی برای نخستینبار در داخل سرزمینهای اشغالی مبارزاتی تحت عنوان انتفاضه شکل میگیرد. در این مبارزات گروههای اسلامگرای حماس و جهاد نقش ویژه ای ایفا کرده و ایدئولوژی اسلامی بر ایدئولوژیهای ناسیونالیستی و چپگرایانه غلبه پیدا میکند.
این امر به علاوه تغییرات بنیادین سالهای اخیر امیدی که کشورهای عربی در ۲۰۰۲ به حل سریع مناقشه فلسطین داشتند را از بین برد. چالشهای منطقهای، ازجمله بهار عربی، مقابله با ایران، و نفوذ دولت اسلامگرای ترکیه، باعث شد مسئله فلسطین به اولویتهای پایینتر این کشورها تبدیل شود. این تحولات، برای این کشورها منافع همسوی زیادی با رژیم اسرائیل به وجود آورد، و باعث شد آنها به دنبال همکاری غیررسمی و ظاهراً مخفی با رژیم صهیونیستی باشند. بنابراین گرچه نص ابتکار صلح اعراب دستنخورده مانده، رویکرد صلح در برابر زمین آنها در مسئله فلسطین دیگر عملاً کنار گذاشته شده است. با عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی از سوی امارات و بحرین و روندی که برخی دیگر از کشورهای عربی در این زمینه در پیش گرفتهاند این حرکت رسمیت پیدا کرده است و حوزههای بالقوۀ همکاری کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی به صورت چشمگیر افزایش یافته است به گونهای که کشورهای عربی در بسیاری از مسائل از رژیم صهیونیستی انتظار حمایت خواهند داشت. این امر اهمیت و تاثیر شکاف یهود/مسلمان یا یهود/عرب را بسیار کمرنگتر خواهد کرد و در عوض انتظار میرود این رفتار کشورهای عربی شکافهای عرب/فارس و عرب/ترک را برجسته کند.
تاثیر بر توازن قدرت منطقهای
عادیسازی روابط امارات و بحرین به آرایشهای سیاسی پیرامون مسائل منطقه شکل شفافتری میدهد. در مقطع زمانی فعلی میتوان عناصر تشکیلدهنده موازنه قدرت منطقهای را شامل چهار بلوک دانست؛ این چهار بلوک عبارتند از: ۱- بلوک محافظهکار و ضد اخوانی،۲- محور مقاومت به رهبری ایران ۳- حامیان اخوانالمسلمین (ترکیه و قطر) و ۴- رژیم صهیونیستی. از آنجا که بلوک دوم و سوم حامیان اسلام سیاسی هستند اگر چه در برخی حوزهها مثل سوریه منافع متعارضی دارند منافع مشترک زیادی نیز باهم دارند و در مجموع در سالهای اخیر روابط بین آنها نزدیکتر شده است.
به نظر میرسد در نتیجه این همگرایی نسبی بین دو بلوک دوم و سوم، بلوک اول و چهارم با پیشبرد روند عادیسازی روابط در حال ایجاد موازنه در برابر آنها هستند. بلوک نخست متشکل از عربستان، امارات، مصر، اردن، در برابر دو بلوک دیگر که مخالف وضع موجودند و از گروههای اسلامگرا حمایت میکنند خود را در منطقه در موضع دفاعی میبیند. همکاری امنیتی و نظامی این بلوک با رژیم صهیونیستی که حالتی سرّی و پنهانی داشت اکنون به مرور حالتی آشکار به خود خواهد گرفت و انتظار میرود باعث تشدید تنشها در منطقه از جمله در سوریه، یمن و لیبی شود. امارات که نسبت به سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس نقش فعالتری در درگیریهای منطقهای داشته است اکنون از جانب آمریکا و رژیم صهیونیستی انتظار حمایت بیشتری دارد و این خود عاملی برای تنش بیشتر خواهد بود.
پیامدها
مطابق نظریه مجموعه امنیتی علاوه بر چهار متغیر مرز، ساختار آنارشیک، قطبش و الگویهای دوستی و دشمنی یک متغیر دیگر به نام نفوذ یا پوشش وجود دارد که میتواند پویشهای درونی یک مجموعه امنیتی را تحت تاثیر قرار دهد و در آن تغییر ایجاد کند. نفوذ زمانی اتفاق میافتد که قدرتهای خارج از منطقه با کشورهای تشکیلدهنده مجموعه امنیتی صفبندی امنیتی تشکیل میدهند. این امر بواسطه منطق توازن قوا که درون مناطق وجود دارد تسهیل میشود. در واقع این سازوکار الگوی فراگیر توزیع قدرت میان قدرتهای جهانی را به پویشهای درون مجموعه امنیتی پیوند میزند.
در مجموعه امنیتی غرب آسیا به دلیل جایگاه ژئوپلیتیک، ژئواکونومیک و ژئوکالچر آن همواره متغیر نفوذ و پوشش و به عبارتی مداخله قدرتهای خارجی تحت تاثیر رقابتها در سطح جهانی وجود داشته است. اگر چهار بازیگر ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه و چین را تعیینکننده الگوی توزیع قدرت در سطح جهانی در نظر بگیریم در این میان چین در مسائل منطقهای غرب آسیا مداخلهای نداشته و یا نقش آن محدود بوده است و رقابت روسیه و آمریکا از اهمیت بیشتری برخوردار است و منافع و اهداف اتحادیه اروپا نیز همسویی زیادی با ایالات متحده دارد.
از آنجا که در مسئله فلسطین اتحادیه اروپا، روسیه و آمریکا هر سه عضو کمیته چهارجانبه هستند حل اختلافات میان اعراب و اسرائیل که ریشه آن مسئله فلسطین است از مسیری غیر از مسیر نهادهای بینالمللی از جمله کمیته مذکور به معنای کاهش نقش اتحادیه اروپا و روسیه است. از طرفی بحران سوریه و حضور روسیه و ایران در این کشور در سالهای اخیر این تصور را ایجاد کرده بود که نقش منطقهای آمریکا به نفع روسیه کاهش یافته است. اگر چه اسرائیل روابط نسبتاً مناسبی با روسیه دارد اما این رژیم در درجه نخست متحد ایالات متحده بوده است و از سوی دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز مخصوصاً در سه دهه اخیر پیوندهای خود را با ایالات متحده گسترش دادهاند. عادیسازی روابط کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی برای آمریکا در واقع تشکیل ائتلافی از متحدان است که زمینه تداوم و استحکام نقش منطقهای این کشور را فراهم میکند و زمینه نقشآفرینی رقیبان را کاهش میدهد.
نتیجهگیری
دلایل عادیسازی روابط با رژیم صهونیستی از سوی کشورهای عربی را میتوان در سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی کاوش کرد. در سطح داخلی حاکمان این کشورها به دنبال استحکام جایگاه خود با کسب حمایت خارجی هستند. در سطح منطقهای ایجاد توازن در برابر ایران و ترکیه مطرح است و در سطح بینالمللی قرار گرفتن در جبهه قدرت برتر یعنی آمریکا. برای آمریکا نیز عادیسازی در واقع تشکیل ائتلافی از متحدان است که زمینه تداوم و استحکام نقش منطقهای این کشور را فراهم میکند و زمینه نقشآفرینی رقیبان را کاهش میدهد.
با عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی از سوی امارات و بحرین و روندی که برخی دیگر از کشورهای عربی در این زمینه در پیش گرفتهاند حوزههای بالقوۀ همکاری کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی به صورت چشمگیر افزایش یافته است. این امر اهمیت و تاثیر شکاف یهود/مسلمان یا یهود/عرب را بسیار کمرنگتر خواهد کرد و در عوض انتظار میرود این رفتار کشورهای عربی شکافهای عرب/فارس یا عرب/ترک را در منطقه برجسته کند.
این روند عادیسازی همچنین به آرایشهای سیاسی پیرامون مسائل منطقه شکل شفافتری میدهد. همکاری امنیتی و نظامی طیف کشورهای محافظهکار منطقه با رژیم صهیونیستی که حالتی سرّی و پنهانی داشت اکنون به مرور حالتی آشکار به خود خواهد گرفت و انتظار میرود باعث تشدید تنشها در منطقه از جمله در سوریه، یمن و لیبی شود.
منبع: اندیشکده تبیین