kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۳۹۹
تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۹

دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد؟ا‌بری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد(چشم به راه سپید)


آبروی خاک
ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم
تو آبروی خاکی و حیثیت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایAیA نداریم
وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم
شمشیرها را گو ببارند از سر بغض
از عشق ما جز این تمنایی نداریم
سلمان هراتی
***
بی‌تو... هیچ
بی‌تو جان آشنا ندارد هیچ
دردهامان دوا ندارد هیچ
کشتی محنت زمین جز تو
به خدا ناخدا ندارد هیچ
بی‌تو اینجا به زردی گلها
هیچکس اعتنا ندارد هیچ
بی‌تو دستان زخمی احساس
التماس دعا ندارد هیچ
بازگرد ای نجابت شرقی
«بی‌تو اینجا صفا ندارد هیچ»
عباس نادری قطب‌الدینی
***
دل را به دریا داده‌ام
شب شد و دریا باز هم رو سوی ساحل می‌کند
سرکش‌ترین امواج را تقدیم این دل می‌کند
در های و هوی کوچه‌ها، مردی ز دریا می‌رسد
قانون این مرداب را با موج باطل می‌کند
شمشیر در دستان او، عشق است در چشمان او
در قلب طوفان‌زاد من، آهسته منزل می‌کند
جان مونس تن می‌شود، تردید روشن می‌شود
وقتی در این گرد و غبار، آیینه نازل می‌کند
در انتظارش مانده‌ام، دل را به دریا داده‌ام
می‌آید و بغض مرا، با گریه کامل می‌کند
فاطمه یاوری
***
باور کن آقا !
آقا، بهار من زمستان است بی‌تو
صحرا و کوه و دشت بی‌جان است بی‌تو
عید بدون تو صفا دارد؟ ندارد
اصلا چرا این چهره خندان است بی‌تو
ای یوسف گم‌گشته دل در کجایی؟
چشمان بر در مانده گریان است بی‌تو
از خاک بازی خسته‌ام باور کن آقا
دنیا برایم مثل زندان است بی‌تو
کم‌کم جوانی رفت و حالا وقت پیری‌ست
این زندگی هم رو به پایان است بی‌تو
لیلی خبر دارد که مجنون در چه حال است؟
مجنون کماکان در بیابان است بی‌تو
من مانده‌ام در نیمه شب با این غزل‌ها
آری، دوباره وقت باران است بی‌تو...
یاسر مسافر