گفت وگو با امیر سرتیپ دوم علی محبیراد، از پیشکسوتان ارتش
همه مردم ایران افتخارآفرین دفاع مقدس بودند/ آمادگی برای جنگ، ضامن صلح است
۳۱ سال از پایان جنگ تحمیلی گذشته و ۳۹ سال هم از آغاز آن، هشت سال دفاع جانانه و تمامعیار، دفاع و استواری برای مردمان ایران زمین راهی است که پایانی بر آن نیست، امروز سربازان مدافع وطن همچنان در موقعیت دفاع و پایداری هستند؛ آنها کهنه سربازان ایران زمین هستند و حالا مثل یک لشکر که همگی مدال و نشان افتخار دارند با وجود بازنشستگی هر کدام همانند یک فرمانده دانش و تجربه ارزشمند نظامی و دفاعی با خود دارند.
به کانون بازنشستگان ارتش میرویم که مجموعهای ارزشمند است و همه اعضای آن وجه مشترکی به نام سربازی وطن دارند؛ با بنیهای غنی از تجربه و توان دفاعی و همچنین دانشهای تخصصی که با هفت دهه قدمت و استقامت از آن یک گنجینه تمامعیار ملی ساخته! آری اینجا سخن از غیور مردان ارتش جمهوری ایران است، که سالها صیانت و حفاظت از مرزهای کشور عزیزمان چون مدالی بیبدیل بر تارک جانشان خوش نشسته؛ جانشان مفتخر به حراست از عزیزتر از جانشان، ایران اسلامی است. بله این کانون عصارهای است از دلاور مردانی که در نهاد و ذات پاک خود هر آیینه ایثار و اقتدار را به تصویر میکشند و قلبهای تپنده این مردان الهی از ازل تا ابد به مام میهن تعلق دارد.
مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) فرمودهاند، دفاع مقدس گنجینهای است که باید حفظ و بهصورت روایت به نسل بعدی منتقل شود و برایاشاعه آن هر روشی مورد استفاده قرار گیرد.
به مناسبت هفته دفاع مقدس یادی میکنیم از بزرگ مردی که با نظم و انضباط خانوادگی و دینداری پدر و مادر از او فردی منضبط و متدین ساخت. آنقدر به نظم علاقه داشت که سیستم پرانرژی و منظم ارتش او را جذب خود نمود و وقتی رشادتهای ارتش را در غرب کشور دید، عشق حضور در این یگان و خدمت به میهن در او شکوفا شد. لذا وارد دانشگاه افسری شد و در آنجا تحت آموزشهای نظامی و اخلاقی بزرگانی چون سروان جوادی قرار گرفت و با رتبه ممتاز فارغالتحصیل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز شرارت گروهکها وارد جبهههای غرب شد و خالصانه در مسیر دفاع از دین و شرافت کشور مبارزه کرد تا جایی که به درجه جانبازی نائل گردید و امروز پس از گذشت سالها همچنان دل در گرو خاک جبهههای مقدس و یاران شهیدش دارد.
امیر سرتیپ دوم ستاد، علی محبیراد رئیس کانون بازنشستگان ارتش جمهوری اسلامی ایران، میهمان این هفته صفحه فرهنگ مقاومت کیهان است و از روزهای حضورش در ارتش و جبهه برایمان میگوید...
سیدمحمد مشکوهًْالممالک
لطفا خودتان را معرفی کنید.
علی محبیراد هستم. سال 1333 در خرمدره زنجان و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدم. پدرم در راهآهن کار میکرد و بعد از مدتی به قزوین منتقل شد. بر اثر یک اتفاق پدرم را در کودکی از دست دادم و بعد از آن مجبور به مهاجرت به تهران شدیم. و از سال 1338 ساکن تهران هستیم.
در محلههای مختلف تهران مثل میدان محمدی (اعدام سابق)، قنات آباد (خانی آباد فعلی) ساکن بودیم و با مرحوم تختی نیز همسایه بودیم. سال 45 به سمت شمیرانات نقل مکان نموده و در مدرسه بهرام سابق و صادق امروز تحصیل کردم (که مدرسه بسیار خوبی بود)؛ و اساتید بزرگی همچون شهید مطهری دبیر دینی و یا مرحوم فخرالدین حجازی دبیر فارسی ما بودند.
چه شد که تصمیم گرفتید وارد نظام شوید؟
ما خانواده مذهبی و نظام مندی داشتیم. از کودکی همیشه نظم و قانون خاصی در خانه ما حاکم بود. من هم بچه منظمیبودم و همیشه لباسهایم تمیز و اتوکشیده بود. از طرفی دوستی داشتم که پدرش نظامی بود و شاید همینها باعث شد به نظامیگری فکر کنم. وقتی تصاویر نظامیها، رژه و همچنین جنگاوری آنها در اتفاقات غرب کشور را از تلویزیون میدیدم لذت میبردم. درسم هم خیلی خوب بود و در نهایت با معدل بالا تصمیم گرفتم وارد دانشکده افسری شوم.
در سال53 وارد دانشگاه افسری شدم. در آنجا با فرماندهای جوان به نام سروان جوادی آشنا شدم که استاد ادبیات فارسی هم بودند و در زندگی من نقش تأثیرگذاری داشتند. ایشان دورههای نظامی را در داخل و خارج از کشور گذرانده بود و انسان بسیار متدین و با اخلاقی بود، چهار زبان زنده دنیا را تدریس میکرد، انسان وزینی بود و من خودم را امروز مدیون ایشان میدانم؛ هم ایشان هم شهید رسول عبادت که به ما هنر جنگ و آداب نظامی را تدریس مینمودند.
از هر افسری بپرسید قطعاً دوران سال را سختترین دوران دانشجویی خود معرفی میکند و آن زمانی است که تمام شخصیت و وضعیت بیرونی انسان را میشکنند و دوباره برایش یک شکل جدید میسازند. به قدری به او سخت میگذرد که وضعیت بیرون را فراموش میکند. آن سال تقریبا شهریورماه بود و مصادف با ماه مبارک رمضان، ما را برای دوران سال به اقدسیه بردند، با آن فشار کاری روزههایمان را هم میگرفتیم. چون فرمانده ما روزه میگرفت ما هم به پیروی از اصول اخلاق ایشان روزه میگرفتیم. با اینکه روزی 10تا 15کیلومتر راهپیمایی داشتیم.
بعد از فارغالتحصیلی وارد کدام قسمت ارتش شدید؟
در سال 56 با رتبه ممتاز از دانشگاه افسری فارغالتحصیل شدم. طبق قانون آن زمان 16 نفر اول دانشگاه افسری میتوانستند بدون کنکور وارد دوره فوق لیسانس دانشگاههای کشور شوند و بعد از آن میتوانستند در قسمتهای مختلف ارتش مشغول به کار شوند؛ اما آن سال این قانون لغو شد و گفتند اینها بروند نظامی شوند. در هر صورت با رتبهای که داشتم میتوانستم وارد هر رده و دستهای بشوم؛ لذا با میل و اراده خویش به مرکز پیاده رفتم تا دوره رزمیرا بهصورت حرفهای طی نمایم. این دوره را با خوش شانسی تمام، زیر نظر فرمانده بزرگ ارتش، شهید فلاحی و دوره تکاوری را با مربی بزرگم شهید آبشناسان و امیر آذرفر گذراندم. آنجا هم شاگرد ممتاز شدم و جوایزی گرفتم. سپس مرا به مرکز آموزشی در خیابان پاسداران فرستادند. آنجا هم دو ماه دوره آموزشی داشتیم ولی چون در بحبوحه انقلاب بود، کلاسها تا بهمن و مصادف با پیروزی انقلاب طول کشید و من بهمن ماه وارد یگان شدم.
مباحث انقلابی چگونه در ارتش مطرح میشد؟
شهید نامجو در دانشگاه استاد نقشهخوانی و نقشهبرداری ما بودند و ضمن تدریس، نکتههایی هم بهصورت غیرمستقیم میگفتند که فقط افراد خاصی مطلب را میگرفتند، بهویژه افرادی که گرایش مذهبی داشتند.
در حال حاضر اساساًً به این نکتهها پرداخته نمیشود و نمیگویند که معلمان میتوانند چه نقش خوبی در پرورش افراد داشته باشند. آقای شکرریز، یکی از اساتید ما در دانشگاه افسری بود که در قالب بیان طنز و در لفافه، کنایههایی نسبت به رژیم سابق میگفتند. البته اینها را به هر کسی نمیگفتند و به این وسیله داشتند افراد خاصی را پرورش میدادند.
ما که در یگان بودیم این مسائل را پایش میکردیم، و به چشم خود شاهد بودیم که فقط اندک افرادی، جزء انقلابیها نبودند. به جرأت میتوانم بگویم که همه انقلابی بودند. از سرباز گرفته تا افسر. در بدنه ارتش هم معدود افرادی، طرفدار رژیم بودند.
بعد از انقلاب، خدمت ما شروع شد و ما در سال 58 با اولین گروهها به کردستان رفتیم. زمانی که شهید صیاد شیرازی و شهید فلاحی سردشت بودند من هم آنجا بودم. من رفتم سردشت و شش ماه آنجا بودم و به منزل نیامدم. آن زمان همسرم باردار بود. در واقع من در آبان 57 ازدواج کردم و در مهر 58 به کردستان اعزام شده و عید سال59 برگشتم.
خانواده مخالف حضور شما در جبهه نبودند؟
اصلا چنین چیزی نبود. مادرم من را راهی جبهه کردند. مادری که خودش پیر شده بود و در عین حال بسیار با ایمان بود. همسرم هم اصلا مخالفت نکرد. خانواده همسرم هم آمدند و من را بدرقه کردند و از همسر و فرزندم مراقبت کردند. زمانی که من در شهر رَبَط بودم در خواب دیدم که خدا به من پسری داده است.
در ارتش چه دورههایی را گذراندید؟
بنده تمام دورههایی که در ارتش است آن هم در بالاترین مقاطع آن را طی نمودهام. سه مرحله و به مدت 30 ماه در جبهه بودم. بعد به دلیل جراحات حاصله و مشکل کلیوی نتوانستم بروم. ارتش مرا از سیستم رزمیخارج کرد و وارد سیستم لجستیکی نمود و آنجا خدمتم را ادامه دادم. تمام دورههای فرماندهی لجستیکی را طی کردم و آخرینش هم فرماندهی لجستیکی نیروی زمینی ارتش بود. با افتخار در سال 86 خدمت راترک کردم. بعد از آن هم مثمر ثمر بودم. هیچ وقت کار شخصی انجام ندادم. یا تدریس کردم یا حضور موثر داشتم. در حوزه بحرانهای طبیعی کار کردم. دو سال معاون عملیات شهر تهران بودم. بعد از آن بهعنوان مشاور در حوزه مدیریت بحران فعالیت کردم. آخرین بار در شورای شهر شرکت کردم و چون توفیق نداشتم به درخواست همکاران به کانون آمدم و با 88 درصد آراء بازنشستگان رئیس مجمع کانون شدم. من 43 رأی از 50 رأی مجمع کانون بازنشستگان را دارم. بعد که شدم رئیس مجمع، با حکم امیر فرمانده محترم ارتش به سمت ریاست کانون منصوب گردیدم در حال حاضر نیز به انتخاب پیشکسوتان، هم رئیس کانون بازنشستگان ارتش هستم، هم رئیس مجمع.
دفاع مقدس را چگونه ارزیابی میکنید؟
وقتی حرف از دفاع مقدس میشود ما از خودمان بیخود میشویم. زمان و مکان را فراموش میکنیم. مثل اینکه از یک عاشق درباره معشوق بپرسید. بیشتر افرادی که در جنگ بودند اینگونه هستند. دفاع مقدس یک عبارت است؛ اما همین عبارت تمام وجود و تمام عشق و یاران و دوستان وشهدا و جانبازان ماست و دل ما را با خود میبرد. به قول شاعر «من عاشقم؛ گواه من این قلب چاک چاک. در دست من جز این سند پاره پاره نیست»
وقتی از دفاع مقدس صحبت میشود، میشود همه وجود ما، همه عشق ما، همه زحمات ما. میشود همه دوستان ما، همه یاران ما، همه جانبازان و شهدای ما. اما سعی میکنیم خیلی صحبت نکنیم؛ زیرا بیان واقعیات دفاع مقدس در جامعه امروز ما کمی سخت شده، چرا؟ چون مدعیانی از دفاع مقدس سخن به میان آوردند که شاید اصلا در جنگ نبودهاند و فقط صحنههایی را از تلویزیون تماشا نمودهاند. یک بار مشغول کار در خانه بودم که شنیدم یک آقایی در تلویزیون درباره میمک صحبت میکند. میمک برای نظامی ها جای بزرگی است؛ جایی است شبیه خرمشهر اما کوچکتر و با آب و هوای بسیار خشک. به قدری موشک و خمپاره خورده که ارتفاعات تپههای آن تا 15متر کم شده است. جایی هم دارد که به آن میگویند آب زیاد و در آنجا صدها نفر از تشنگی مرده بودند!
این آقا خیلی زیبا صحبت میکرد و با جزئیات همه چیز را تعریف میکرد. من برای اینکه کلمهای را از دست ندهم همان جا که مشغول به کار بودم نشستم. بعد که نزدیک تلویزیون آمدم و تصویرش را دیدم، گفتم این آقا که اصلا جبهه نرفته است، او را میشناختم. ایشان مسئول جمعآوری خاطرات رزمندگان بود و داشت آنها را تعریف میکرد. سخنور خوبی بود. حافظه خوبی داشت، نکات ریز کلیدی رزمندگان را جمعآوری کرده بود؛ اما کلامش سوز نداشت. چون آنجا حضور نداشت.
اما من آن فضا را لمس کرده بودم، برای همین هم یک لحظه به خودم آمدم و دیدم پیراهنم ازگریه خیس شده است. وقتی وارد دشت مهران شدم به همراه سیدرضا طباطبائی و یکی از عزیزان عشایر بودم. یکهو دیدم بین صدها هزار مین گیر کردیم. سه نفر هستیم وسط این همه مین. نه راه پس داریم نه راه پیش، کجا باید برویم. وقتی وارد آنجا شدیم از شدت گرما، لاستیک تویوتاترکید. چون همه جا خاکی بود و وقتی وارد جاده آسفالت شدیم آسفالت آب شده بود و لاستیکترکید. سه نفر بودیم که برای شناسایی رفتیم. دشمن بالای ارتفاعات قلاویزان ایستاده بود.
برای همین تأکید دارم کسانی درباره دفاع مقدس صحبت کنند که آنجا بودهاند، جنگ را با همان اشتباهاتی که مرتکب شدیم باید تعریف کنند، باید با زبان خودش و با ادبیات خودش گفته شود، نه بیجهت بزرگش کنیم و قهرمان درست کنیم، نه کسی را کوچک کنیم.
در دفاع مقدس همه بودند. ما در مورد نقش مادران و بانوانی که در دفاع مقدس بودند جفا کردیم. فقط میگویند این زنان و مادران برای ما غذا بستهبندی میکردند و لباس میدوختند. چرا نمیگویید این مادران، بچههایی شیرمردتربیت کردند؟ مادری که فرزندش از او دل میکند، و او میتواند جلویش را بگیرد، اما میگوید برو... چرا اینها را نمیگوییم و فقط کارهای پشتیبانی را میگوییم؟ اینها شیرمردانیتربیت کردند که شدند آب شناسان و آذرفر. این مادر بوده که این فرمانده را بزرگ کرده است. در مورد حق مادران ما جفا شده و ما از حقی که به گردنمان دارند دفاع نکردیم. اگر آن امید و حمایت نبود، آیا واقعاً ما میتوانستیم دوام بیاوریم؟ اینها مسائلی است که باید بازبینی و بازتعریف کنیم.
بعضیها اشتباه میکنند که فکر میکنند فقط کسانی که در جبهه حضور داشتند، در دفاع مقدس نقش داشتند. این برداشت غلطی است. خیلیها در جبهه حضور نداشتند اما در جنگ بودند. وقتی یک هواپیما برای مأموریت میرود کلی آدم روی زمین خدمت میکند. یکی آن را تعمیر کرده، یکی بنزین برایش میزند و. .. آن پرستاری که توی بیمارستان بوده و زحمت میکشیده باید مورد تقدیر قرار بگیرد. چرا خدمت پرستاران در دوران دفاع مقدس را جزءجنگ حساب نمیکنیم؟ اینها در جنگ بودند. پرستاری که در بیمارستان بوده، دقیقاًً در جبهه بوده. وقتی مرا شبانه با هلیکوپتر به بیمارستان خانواده آوردند شب تا صبح 16 تا جراحی انجام شد.
برای آن پرستار همان بیمارستان جبههاش بوده است. نیاز نبوده که برود جبهه. مثلا وقتیترکش میریزد بیشتر قسمت وسط بدن را میگیرد. من شاهد بودم پرستار عزیز پایین تنه این مجروح را با پنبه تمیز میکرد، چون رودههایش ترکش خورده بود. چه کسی حاضر است این کار را برای عزیز خودش انجام دهد؟
کسانی که در پشت جبهه خدمت میکنند هم همینطور. 70 نفر زحمت میکشند تا یک هلیکوپتر پرواز کند و عملیات انجام دهد. کسانی که در لجستیک بودند. کسانی که از یخ و نان گرفته تا مهمات را تهیه میکردند، در جنگ بودند. این مهمات را چه کسانی تا جبهه آورده بودند؟ ما عادت کردیم فقط کسانی که در خط مقدم بودند را بهحساب آوریم. نه! هر کسی که قدمییا قلمیدر این راه برداشته حساب است. حتی آن نویسندهای که در منزلش باعث نشر و انتقال اهداف ارزشمند یک شهید و جانباز شده، در جهاد و دفاع سهیم است. باید از او هم قدردانی شود. اما متأسفانه این بالعکس شده. برخی از ما یک مقدار نگاه مادی پیدا کردهایم. البته ما دلمان نمیخواهد همیشه در آن شرایط زندگی کنیم. ما باید زندگی عادیمان را داشته باشیم. آن هم جزو تجربیات ماست. باید از ارزشها و تجربیات و فرهنگ آن دوره استفاده کنیم و در دوران گذشته هم نمانیم.
جنگ چگونه اداره میشد؟
جنگ ما کاملاً حساب شده و دارای برنامهریزی بود. عملیاتها برنامهریزی شده بود. مطالعه روی آن انجام میشد. و طرح و فکر داشت. اینکه برخی میگویند یک نفر شب خواب دیده و صبح عملیات کردند، چیز درستی نیست. این حرفها را بریزید دور. هیچ عملیاتی در دفاع مقدس انجام نشده، مگر اینکه روی آن برنامهریزی و مطالعه شده باشد. اینکه میگویند یک نفر رفت یک آرپی جی برداشت و یکی رفت یک قطار فشنگ برداشت و رفت جلو و... اینها یعنی چه؟! جنگ ما بسیار درست و روی اصول و قوانین جنگی و بینالمللی بود.
نکته بعد اینکه ما نمیتوانیم در مورد همه جنگ نظر بدهیم. همه یک بخش کوچکی از دفاع مقدس بودیم. هر کسی میتواند در مورد آن مقطع و حوزهای که بوده نظر دهد؛ ولی فرماندهان عالی رتبه مثل فلاحی حق دارند در مورد همه جنگ صحبت کند. ممکن است طرف یک سرباز عادی بوده، این حق را ندارد در مورد کل صحنه دفاع مقدس صحبت کند. این فرد فقط میتواند در مورد خودش صحبت کند. یک پرستار نمیتواند در مورد پزشکان صحبت کند، او فقط میتواند در حوزه خودش صحبت کند. من که فرمانده گروهان بودم در مورد گروهان میتوانم جواب دهم؛ ولی در مورد لشکر باید فرمانده آن لشکر صحبت کند. حق ندارم در مورد کل دفاع مقدس صحبت کنم. من میتوانم در مورد ارتفاعات بازی دراز که حضور داشتم صحبت کنم.
چرا هیچ عکسی از حضور در جبهه ندارید؟
فقط یک عکس دارم، آن هم در کرمانشاه در حال سوار شدن به اتوبوس یکی از دوستانم من را دید و از من گرفت و خودم از این ناراحتم. البته ما آموزش دیدیم. یکی از قوانین ارتش این بود که اگر کسی دوربین داشت رکن دو احضارش میکرد که به چه منظور این دوربین را آورده است. برخی سربازها دوست داشتند و پنهانی میآوردند. ما اصلا دوربین نداشتیم. اگر در موردی صلاح بود یک ارگانی خودش دوربین میآورد، عکس میگرفت میبرد، تفسیر میکرد؛ ولی ما نداشتیم. آیا شما تا به حال از بزرگان ارتش مثل شهید فلاحی یا آبشناسان یا صیاد شیرازی یا آذرفر، در جبههها عکسی دیدهاید؟ عکسی نیست. این عکسهایی که دیدید مربوط به بیرون از منطقه جنگی است.
چند درصد جانبازی دارید و چگونه این اتفاق افتاد؟
جانباز 35 درصد هستم. اما در دوران خدمت از امتیاز جانبازی استفاده نکردم.
بنده تا زمان بازنشستگی، جانبازی را نگرفته بودم. بعد از بازنشستگی برای معاینه رفتم و مدارکم را دادم. چون دوست نداشتم این مسئله مطرح شود. فقط میخواستم مدالی باشد بر سینهام که یک روز به فرزندمان و آیندگانمان بگوییم که ما در جنگ شرکت کردیم و جانباز شدیم.
اگر در مورد دفاع مقدس مطلبی هست که به آن نپرداختیم بفرمایید.
این دفاع مقدس جزء آرمانهای اساسی کشور ما است. بازگو کردن و انتقال و روایت این زحمات به نسلهای بعدی به اینها غرور و عزت و پایداری میدهد. از همه مهمتر اینکه فکرنکنند دنیا جای آسایش است که هیچ وقت اتفاقی نیفتاده. چیزی که من در بین جوانان امروز میبینم که اینها فکر میکنند دنیا به قدری جای راحتی است که هیچ وقت هیچ اتفاقی نمیافتد. حضرت علی(ع) فرمودند اگر خواهان صلحی، آماده جنگ باش. بنابراین یکی از اساسیترین ارادهها بازدارندگی است. اگر شما آمادهباشید هیچ دشمنی به شما حمله نخواهد کرد. شما در آسایش و آرامش زندگی خواهید کرد. به شرطی که آمادهباشید. در این بازدارندگی و تقویت روحیه بازدارندگی، انتقال تجربیات دفاع مقدس بسیار ارزشمند است؛ ولی درستش این است که همه ما نقش دیگری را کمرنگ نکنیم. اینکه فقط ما حضور داشتیم، چنین چیزی نیست. همه ایران حضور داشتند. از آن خواهر عزیزی که در روستا سختی کشیده، از حقش گذشته، به جبهه کمک کرده تا مادران و همسرانی که زندگی ما رزمندگان را مدیریت میکردند برای ما قابل احترام است.
بنابراین من از همه مردم کشور، که در زمان دفاع مقدس در قید حیات بودند و زحمت جنگ را کشیدند تشکر میکنم. جنگ را مال خود نکنیم، جنگ مالکیت ندارد. وقتی امام فرمودند خرمشهر را خدا آزاد کرد؛ مقصود این نبود که فقط به این یک جمله اکتفا کنیم، مقصود این بود که این پیروزی را کسی به نام خودش ثبت نکند.