kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۷۳۸۹
تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۱:۵۶

عالَم به شوقِ آمَدَنت ندبه‌خوانِ توست(چشم به راه سپیده)



   نقش جمال یار
در دل خود کشیده‌ام نقش جمال یار را
پیشه خود نموده‌ام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل، برده از او قرار را
سوزم و سازم از غمش روز و شبان به‌خون دل
تا که مگر ببینم آن طرّه مشکبار را
دولت وصل او اگر یک شبی آیدم به‌کف
شرح فراق کی توان داد یک از هزار را
چشم امید دوختن در ره وصل تا به کی
برده شرار هجر او از کفم اختیار را
ای مه برج‌معدلت پرده ز چهره برفکن
شوی ز چشم عاشقان ز آب کرم غبار را
سوختگان خویش را کن نظر عنایتی
مرهمی از کرم بنه این دل داغدار را
حیران را از جلوه‌ای از رخ خویش مات کن
تا رهد از خودی خود ترک کند دیار را
مرحوم علامه محمدتقی جعفری
سر خم مي سلامت
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي
به كسي جمال خود را ننموده‌اي و بينم
همه جا به هر زباني بود از تو گفت‌وگويي
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تن من بِبَر از ميانه گويي
به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مويم
شده‌ام ز ناله نایي، شده‌ام ز مويه مويي
همه خوشدل اينكه مطرب بزند به تار چنگي
من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي
چه شود كه راه يابد سوي آب تشنه‌كامي؟
چه شود كه كام جويد ز لب تو كامجويي؟
شود اين كه از ترحم دمي اي سحاب رحمت
من خشك‌لب هم آخر ز تو ‌تر كنم گلويي
بشكست اگر دل من به فداي چشم مستت
سر خم مي سلامت شكند اگر سبویي
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نِه بنشين كنار جويي
نه به باغ ره دهندم كه گلي به‌كام بويم
نه دماغ اينكه از گل شنوم به كام بويي
ز چه شيخ پاكدامن سوي مسجدم بخواند
رخ شيخ و سجده‌گاهي سر ما و خاك كویي
نه وطن‌پرستي از من به وطن نموده ياري
نه ز من كسي به غربت بنموده جست‌وجويي
بنموده تيره‌روزم، ستم سياه‌چشمي
بنموده مو سپيدم، صنم سپيدرویي
نظري به‌سوي (رضواني) دردمند مسكين
كه بجز درت اميدش نبود به هيچ سویي
فصيح‌الزمان شيرازي (رضواني)
بر لب دریا متحیر
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دل‌های محبان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحرگه ندمیدیم
تا رشته طاعت به تو پیوسته نمودیم
هر رشته که بر غیر تو بستیم بریدیم
ای حجت حق پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
شمشیر کجت راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
شاها! ز فقیران درت روی مگردان
بر درگهت افتاده به صدگونه امیدیم
 میرزای نوغانی خراسانی