از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) (نخل عزای دهم)
فَعَلى مِثلِ الْحُسَينِ عليه السّلام فَلْيَبْكِ الْباكُونَ فَاِنَّ الْبُكاءَ عَلَيهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ.
زاری کنندگان باید بر همچون حسیناشک بریزند کهگریه بر او گناهان بزرگ را پاک میکند. (امام رضا علیهالسلام)
***
خزیمیه
در منزل خُزَیمیّه امام(ع) یک شبانهروز اُتراق فرمود و صبح هنگام حضرت زینب علیها سلام نزد آن حضرت آمد و گفت: برادر! دوست داری چیزی که شب گذشته شنیدم، برایت بازگو کنم؟ حضرت فرمود: بله بفرما. گفت: دیشب از خیمه بیرون آمدم، شنیدم هاتفی این دو بیت شعر را میخواند:
«هانای دیدگانِ من! بکوشید تا سیلاباشک را در چشمخانه خود گرد آورید. آیا کسی هست که پس از من بر شهیدان مویه کند؟»
«گروهی که مرگ آنان را به همراه خود میبَرد، تا زمانی که وعده پروردگار تحقق یابد»
امام(ع) فرمود: خواهرم! آنچه قضای خداوند است به وقوع میپیوندد.[بحار ۳۷۲/۴۴]
زرود
عبدالله و مُنذر اسدی گویند: پس از انجام اعمال حج میخواستیم هرچه زودتر به امام حسین(ع) برسیم تا از پایان کار او آگاه شویم. از این رو شترهای خود را به سرعت میراندیم و سرانجام در منزل زَرُود به حضرت پیوستیم. در آن حال دیدیم، مردی کوفی از رو به رو به طرف ما میآید ولی با دیدن امام(ع) مسیر خود را تغییر داد و از کاروان دور شد.
ما که دوست داشتیم از اخبار کوفه اطلاع حاصل کنیم، خود را به مرد کوفی رسانده و از احوال او پرسیدیم. معلوم شد که وی نیز چون ما از قوم بنی اسد است. آنگاه از حوادث کوفه جویا شدیم. گفت: «مسلم و هانی را کشتند و من دیدم به پایشان طناب بسته و بر زمین بازار آنها را میکشاندند.» با شنیدن این خبر، آن مرد را ترک کرده و به کاروان امام(ع) پیوستیم.
ثعلبیه
این دو در ادامه ماجرا چنین میگویند: همراه امام حسین(ع) از زرود گذشتیم تا شبانگاه به ثَعلَبیّه رسیدیم. کاروان در آنجا فرود آمد و ما به محضر امام(ع) شتافته و عرض کردیم خبری برای شما داریم، آشکارا بگوییم یا نهان؟ فرمود من از اصحابم چیزی پنهان نمیکنم. گفتیم ما از آن مرد کوفی که امروز مشاهده نمودید، اخبار کوفه را جویا شدیم. گفت ابن زیاد، مسلم و هانی را به شهادت رسانده و او به چشم خود دیده است که اراذل کوفه جسمشان را بر زمین میکشاندهاند. امام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون. رحمت خداوند بر آنها باد. و این جمله را بسیار تکرار فرمود. عرض کردیم شما را به خدا قسم از این سفر منصرف شوید زیرا در کوفه یاور و شیعهای ندارید و میترسیم که مردم رو در روی شما بایستند و به دشمنانتان بپیوندند. امام(ع) به فرزندان عقیل نگاهی کرد و فرمود: مسلم کشته شده است. نظرتان چیست؟ گفتند به خدا قسم باز نمیگردیم تا انتقام بگیریم یا مانند او به شهادت برسیم. امام فرمود: بعد از آنان خیری در زندگی نیست.[بحار ۴۴/۳۷۲]
سپس حضرت اندکی استراحت کرد و بیدار شد و فرمود: در خواب دیدم هاتفی میگوید شما به شتاب میروید و مرگ با شتابتر شما را به بهشت رهنمون میشود. فرزند دلبندش علی اکبر پرسید:ای پدر! مگر ما برحق نیستیم؟ فرمود: آری فرزندم! به خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست. علی گفت: پدر جان! بنابر این از مرگ باکی نداریم. [بحار۴۴/۳۶۷]
در اصول کافی روایتی است که مردی کوفی در «ثعلبیه» با امام(ع) ملاقات کرد و آن حضرت به او فرمود: اگر در مدینه تو را میدیدم آثار جبرئیل و نشانههای نزول وحی بر جدّم را در منزلمان به تو نشان میدادم. ای برادر کوفی! سرچشمه علم مردم از نزد ما بوده است و اینک آنها عالم شدهاند و ما جاهل؟! این امکانپذیر نیست.[اصول کافی ۲/۷۹]
کاروان امام(ع) تا سحرگاه در ثعلبیه توقف داشت. در این هنگام، حضرت به جوانان فرمود همه مشکها را خوب پر نمایند. آنگاه حرکت کردند تا به منزل زباله رسیدند.[بحار ۴۴/۳۷۴]
زباله[ به معنای آب اندک «المنجد»]
در روایتی دیگر است که خبر شهادت مسلم در منزل زّباله به امام(ع) رسید و آن زمانی بود که فرزدق شاعر معروف، با ایشان ملاقات کرد و گفت: ای فرزند رسول خدا!(ص) چگونه به اهل کوفه اعتماد میکنی در حالی که آنان پسر عموی تو مسلم و یارانش را کشتند؟ سیدالشهدا(ع) با شنیدن این خبر بسیارگریست و فرمود: رحمت خدا بر مسلم که به سوی حق و بهشت و رضوان الهی شتافت و مهمی که بر عهده داشت به انجام رسانید.
در این منزل، امام(ع) خبر شهادت عبدالله بن یَقطُر برادر رضاعی خود را نیز شنید واشک فراوانی ریخت و دعا فرمود: خدایا برای ما و شیعیانمان مرتبهای والا قرار بده و ما و ایشان را در جایگاه رحمت خودت گرد آور.[همان ۳۷۴]
آنگاه امام برای همراهان خود نوشتهای بدین مضمون را خواند: «خبر جانگداز شهادت مسلمبن عقیل، هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر به ما رسید و مشخص شد پیروانمان ما را وانهاده و خوار کردند. اکنون هر کس از شما بخواهد، میتواند بازگردد و از سوی ما حقی بر عهده او نیست.»
مردم با شنیدن این سخن از چپ و راست متفرق شدند تا سرانجام کسی نماند جز همان اصحابِ همراه امام از مدینه و عده کمی که در بین راه به آن حضرت پیوسته بودند. امام حسین(ع) دوست نداشت اصحابش ناآگاهانه در مسیری گام بردارند.[همان]
سید بن طاووس در لهوف گوید: خبر شهادت مسلم در منزل زُباله به امام(ع) رسید و آنان که به انگیزه مطامع دنیایی به دنبال ایشان آمده بودند و نیز کسانی که در شک و تردید به سر میبردند، با شنیدن این خبر از گرد حضرت پراکنده شدند و تنها خاندان و اصحاب برگزیده امام(ع) با او ماندند.[لهوف۷۳]
بطن عقبه
در سحرگاه حضرت به جوانان فرمود خود و اسبانشان را سیراب کرده و مشکها را پر نمایند. کاروان به راه افتاد تا به منزلگاه بَطن عَقَبه رسید. در آنجا برای استراحت توقف کردند و امام با پیرمردی از قبیله بنی عَکرمه ملاقات نمود. پیرمرد هنگامی که فهمید امام(ع) عازم کوفه است، ایشان را قسم داد که از این سفر بازگردد. سپس گفت به خدا قسم به سوی سر نیزهها و شمشیرهای برّان میروی. آن مردمی که پیدرپی نامه فرستادند، اگر خود بار جنگ را بر دوش میکشیدند و زمینه را آماده میساختند، امکان پیروزی تو بر دشمن بود. اما با شرایط کنونی چنین چیزی نمیبینم. امام(ع) فرمود:ای بنده خدا! من هم از این موضوع بیخبر نیستم ولی کسی نمیتواند امر خدا را تغییر دهد. [بحار ۴۴/۳۷۵]
شراف
آنگاه از بطن عقبه حرکت کردند تا به منزلگاه شِراف رسیدند و پس از استراحت شبانگاهی، به دستور امام(ع) آب فراوانی برداشتند و از آنجا حرکت کرده و تا نیمههای روز به سوی کوفه راندند.
سکوت موحشِ دشت، آرامش قبل از توفان و لهیبهای خفته در زیر خاکستر را تداعی میکرد.
سیدابوالحسن موسوی طباطبایی