از دوش نبی(ص) تا فراز نی مروری بر قیام مقدس سیدالشهدا(ع) سوگواره نهم
زُهیر؛ شاهبازِ اوج قلّه سعادت
وَاللهِ لَو لَمْ يَكُنْ فى الدّنيا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى لَما بايَعْتُ يَزيدَ بنَ مُعاويَه.
به خدا قسم اگر در همه جهان پناه و جایگاهی نداشته باشم با یزید پسر معاویه بیعت نخواهم کرد.
(امام حسین علیهالسلام)
***
حضرت سیدالشهدا علیهالسلام روز هشتم ذیالحجه از مکه به قصد عراق خارج شد. هنگامیکه خبر حرکت امام(ع) به ابنزیاد رسید، حُصَین بن نُمَیر را که سردسته عسس و پاسبانان کوفه بود به قادسیه(منطقهای در اطراف کوفه) فرستاد. ابن نُمیر لشکر خود را سازماندهی کرد و در نقاط مختلف سربازانی گماشت و به آنان اعلام نمود، مراقب رفت و آمدها باشند که حسین(ع) به عراق میآید.[ارشاد مفید۴۷۲] در مسیر طولانی مکه تا کربلا منزلگاههایی وجود دارد که کاروان امام(ع) در برخی از آنها توقف و استراحت نموده و در پارهای از آنها حضرت ملاقاتهایی با افراد مختلف داشتهاند.
تنعیم
امام(ع) ابتدا به منزلگاه تنعیم در دو فرسخی مکه رسید و در آنجا به کاروانی برخورد کرد که از سوی فرماندار یمن به شام میرفت و کالاهایی را برای یزیدبنمعاویه میبرد. محموله کاروان، وَرْس [گیاه بومی یمن شبیه به کنجد که در رنگرزی به کار میرود «نرمافزار واژهیاب»] و لباسهای قیمتی بود. امام(ع) محموله کاروان را مصادره و ضبط کرد و به صاحباناشتران فرمود هر کدام از شما که دوست داشته باشد تا عراق با ما بیاید، کرایهاش را به طور کامل داده و بر او احسان میکنیم و هر کدام که بخواهد بازگردد، دستمزدش را تا اینجا که آمده پرداخت مینماییم. با این سخن امام گروهی ماندند و گروهی بازگشتند.
سخنی پیرامون این عمل امام حسین(ع)
امام معصوم بر ما سوی الله ولایت مطلق دارد و ولی زمانه و صاحب عصر خود است و هر حکومتی که در زمان حضور امام، اذن و امضای او را نداشته باشد، باطل و طاغوت خواهد بود. با این ویژگی، هم یزید آن فرعون زمانه و هم فرماندار او، هیچ کدام حق تصاحب اموال مسلمانان را ندارند و تصرفشان غاصبانه و نابجا است و امامیکه در برابر باطل قیام نموده و تقیه را جایز نمیشمرد، میبایست از اقداماتی که تقویت و تأييد طاغوت محسوب میشود ممانعت کند و مصادره اموال نیز از همین قبیل و در امتداد قیام مقدس اوست.
ذات عرق
سپس امام(ع) به منزل ذات عِرق رسید. در آنجا با شخصی از قبیله بنی اسد به نام بِشر بن غالِب ملاقات فرمود که از عراق میآمد. امام از وضعیت مردم عراق پرسید. وی پاسخ داد تا آن زمان که من در آنجا حضور داشتم دلهایشان با شما بود و شمشیرهایشان با بنیامیه! [بحار367/44]
حاجر
کاروان پس از پشتسر گذاشتن ذات عرق به منزلگاه حاجِر رسید و امام(ع) از آنجا نامهای برای کوفیان نوشت و عبدالله بن یَقطُر برادر رضاعی خود یا قیس بن مسهر را مأمور رساندن آن فرمود. حضرت در نوشتار خود به کوفیان، از دریافتِ نامه مسلم خبر داد و اینکه گزارش مسلم را درباره شیعیان و بیعتکنندگان کوفه خوانده و مضمون آن را دریافته است. سپس اظهار داشت که از مکه خارج شده و اینک در مسیر کوفه است. آن حضرت در پایان، شیعیان را به جدیت و تلاش در کار خود سفارش فرمودند.
هر چند رساننده این نامه دقیقاً مشخص نیست که قیس بن مسهر بوده یا عبدالله بن یقطر اما مطمئنا امام در طول مسیر خود، دو نامه برای کوفیان فرستاد و یکی را به وسیله قیس و دیگری را توسط عبدالله ارسال فرمود که هر دو توسط دژخیمان دستگیر شدند و به شهادت رسیدند.
اما داستان شهادت قیس بن مسهر چنین است که وی در نزدیکی کوفه، توسط گماشتگان حصین بن نمیر دستگیر شد و هنگام تفتیش بدنی، نامه را پاره کرد. او را نزد ابن مرجانه فرستادند. عبیدالله چون قیس را سرسخت و شجاع یافت وی را مخیّر ساخت یا نام کوفیانی را که امام حسین(ع) در نامه ذکر کرده بود فاش سازد و یا بر منبر رفته و بر امام علی و فرزندانش سب و لعن کند در غیراین صورت با شمشیر تکه تکه خواهد شد. قیس پیشنهاد دوم را برگزید و بر منبر رفت. آنگاه در برابر مردم کوفه ضمن تجلیل فراوان از امیرالمؤمنين و اولاد کرامش، عبیدالله و پدرش را لعن کرد و بر سرکشان بنی امیه نفرین نمود و گفت من فرستاده امام به سوی شما هستم و آن حضرت(ع) خود، در راه کوفه است. پسر مرجانه دیوانهوار دستور داد او را از فراز قصر به پایین پرتاب کنند و بدین نحو قیس به شهادت رسید[بحار369/44]
منطقهای دارای آب
در مسیر مکه به کوفه، کاروان امام به منطقهای رسید که آبگیری داشت و حضرت در آنجا با شخصی به نام عبدالله بن مُطیع برخورد نمود. وی از امام(ع) علت حضورش در آن منطقه را پرسید. حضرت فرمود پس از هلاکت معاویه، مردم عراق به من نامه نوشتند و مرا به سرزمین خود دعوت کردند. عبدالله گفت شما را به خدا مگذار حرمت اسلام از بین رود. به خدا سوگند اگر خلافت را که اینک در دست بنی امیه است طلب کنیترا میکشند و پس از تو هیچکس عزتی نخواهد داشت. آنگاه با اصرار فراوان از امام خواست از رفتن به کوفه درگذرد ولی امام نپذیرفت و به راه خود ادامه داد[همان ۳۷۱]
جاذبه امام و شایستگی زهیر
جمعی از بنی فَزاره و قبیله بَجیله گویند ما به همراه زُهَیر بن قَین بَجَلی از زیارت خانه خدا به وطن بازمیگشتیم و به دنبال کاروان حسین(ع) در حرکت بودیم تا به او رسیدیم و چون نمیخواستیم با او روبه رو شویم هر جا که آن حضرت منزل میکرد ما در ناحیه دیگر فرود میآمدیم. تا آنکه در یکی از منزلگاهها ناگزیر شدیم با کاروان حسینی در یک جا باشیم. پس آن حضرت در قسمتی و ما هم در قسمت دیگر خیمه زدیم. هنگامیکه بر سفره مشغول غذا خوردن بودیم، فرستاده حسین(ع) از راه رسید و سلام کرد و گفت: ای زهیربن قین! اباعبدالله(ع) از تو خواسته به حضورش برسی. با شنیدن این پیغام هر کس لقمهای که در دست داشت افکند و همه بیحرکت ماندیم. گویی بر سر ما پرندهای نشسته است. همسر زهیر که دَیلّم دختر عمرو (یا دَلهَم) نام داشت، صدا زد: سبحانالله! پسر پیغمبر تو را خواسته و همچنان نشستهای؟ چرا به حضورش نمیشتابی و سخنش را به گوش جان نمیشنوی؟ زهیر برخاست و رفت و طولی نکشید که با چهره خندان و پر فروغ بازگشت و دستور داد خیمهاش را کندند و نزدیک حسین(ع) برپا کردند. آنگاه به همسرش گفت تو را طلاق میگویم زیرا دوست ندارم از من چیزی جز خوبی به تو برسد. من تصمیم گرفتهام در خدمت حسین(ع) باشم تا خود را فدای او کنم و جانم را سپر بلایش نمایم. زن از جای برخاست و گریه کرد و با زهیر وداع نمود و گفت خدا یارت باد و آنچه که خیر است برایت فراهم آورد. از تو میخواهم که مرا در قیامت نزد جدّ حسین یاد آوری. زهیر به یارانش گفت هر کس دوست دارد همراه من باشد، بیاید. وگرنه این آخرین دیدار من با شماست. [لهوف۷۱] گفته شده این دیدار در منزل زَرود اتفاق افتاده است.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی