kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۶
تاریخ انتشار : ۰۲ آذر ۱۳۹۲ - ۰۹:۲۱

حيف که صادق زيباکلام هستم اگر آلفرد جانسون بودم...! ( خبر ويژه )

«من اگر نامم به جاي صادق، آلفرد بود و نام فاميلي من به جاي زيباکلام، جانسون بود در آن صورت حتما براي وضع نظريه ديپلماسي مثبت شهره عام و خاص بودم اما چه کنم که اسمم صادق است»!
«من اگر نامم به جاي صادق، آلفرد بود و نام فاميلي من به جاي زيباکلام، جانسون بود در آن صورت حتما براي وضع نظريه ديپلماسي مثبت شهره عام و خاص بودم اما چه کنم که اسمم صادق است»!
اين ادبيات عجيب و غريب مربوط به مقاله صفحه اول روزنامه زنجيره‌اي شرق در روز پنج‌شنبه است. زيباکلام در اين نوشته آميخته با نگاه خودکوچک‌بين نسبت به هويت ايراني خويش- که معمولا عنصر مکمل شاخصه خودبرتربيني غربيان در زورگويي‌هاي آنهاست- مي‌نويسد: اگر نامم به جاي صادق، «آلفرد» يا «ديويد» و نام فاميلي من هم به جاي زيباکلام، «جانسون» يا «اسميت» بود و به جاي استاد علوم سياسي دانشگاه تهران در دانشگاه «ييل» يا «استنفورد» تدريس مي‌کردم در آن صورت حتما براي وضع نظريه «ديپلماسي مثبت» در برابر «ديپلماسي منفي» در ايران به عنوان يک نظريه‌پرداز سياسي، شهره خاص و عام مي‌شدم! و حتما صدها رساله فوق ليسانس و دکترا در خصوص بسط و تبيين نظريه ديپلماسي مثبت و منفي و انطباق آن با شرايط ايران و... به نگارش درآمده بود. اما خب اسمم صادق است و در محله بازارچه آب‌منگل تهران بزرگ شده‌ام.
وي مي‌افزايد: راستي را آن است که دست کم در جامعه ما، دو نگاه کاملا متفاوت- اگر نگفته باشيم متضاد- درباره نحوه اداره ديپلماسي وجود دارد. من نام اولي را گذاشته‌ام ديپلماسي منفي و دومي را ديپلماسي مثبت مي‌خوانم. ديپلماسي منفي يعني کشورهاي پيشرفته دنيا، ژاپن، استراليا، کانادا، آمريکا و اروپا، مخالف ما هستند ما با آنها در تضاد، تقابل و دشمني به ‌سر مي‌بريم. هيچ وفاق، ديالوگ و تفاهمي ميان ما و جهان پيشرفته، نمي‌تواند از اساس شکل بگيرد. ما برعکس بايد سعي کنيم که با کشورهاي توسعه نيافته در آسيا، آفريقا و آمريکا لاتين دوست و همراه شويم. ديپلماسي مثبت در مقابل، ضمن پذيرش اصل تفاوت ميان ما و کشوري همچون فرانسه، انگلستان و حتي آمريکا، در عين حال معتقد است که رابطه ميان ما و آنها، الزاما تقابل و دشمني و بغض و کينه نيست. ما به هرحال منافع ملي تعريف شده‌اي براي خودمان داريم و آنها هم همينطور. بنابراين مي‌توان با آنها يک رابطه معقول و منطقي برقرار کرد.
وي در ادامه دولت‌هاي هاشمي، خاتمي و روحاني را جمع زده و قائل به ديپلماسي مثبت معرفي کرد و مدعي شد روحاني در اصل جا پاي ديپلماسي خاتمي مي‌گذارد. روحاني و ظريف توانسته‌اند بخشي از رهبري آمريکا را با خود همراه سازند.
زيباکلام توضيح نداده که آيا تقابل ملت  ايران با رژيم‌هايي مانند آمريکا- که با ناشي‌گري با کشورهايي نظير ژاپن و استراليا- جمع زده، آيا به خاطر پيشرفت آنهاست يا به خاطر زورگويي و عدم احترام متقابل و دريغ کردن حقوقي از ملت ايران (نظير غني‌سازي) که چند برابر آن را- ولو مثلا در حد توليد و کاربرد سلاح اتمي- حق مسلم خود مي‌دانند؟ او همچنين توضيح نمي‌دهد که اگر مثلا آلفرد جانسون يا ديويد اسميت بود آيا اولا اجازه داشت به عنوان شيمي خوانده مدعي علوم سياسي در دانشگاه‌هاي آمريکا تدريس کند در حالي که مثلا مباني منافع ملي و ارزش‌هاي مسلم آن جامعه را زير سؤال مي‌برد و ثانيا در آن صورت اصلا جايي براي تحويل گرفتن او و امثال او باقي مي‌ماند تا مثلا در مصاحبه با يک روزنامه (ابتکار) تمام بديهيات علوم سياسي را انکار کند و بگويد «من آرزوهايم را به عنوان پيش‌بيني مطرح مي‌کنم»؟!