ذرّهوار تا چشمه خورشید غدیر - قسمت سوم
امامیکه با اکسیر بیان، اعجاز میکند
آنگاه که بر توسن سخن مینشیند و توفنده، گستره فصاحت را درمینوردد، چابکسواران عرصه ادب و زبانآوری را در غبارِ نعلِ باره خویش محو میسازد. تو گفتی الفاظ، خادمانِ بارگاهِ باشکوهش هستند که صف اندر صف، چونان بردگانی ذلیل به خدمتش ایستادهاند و معانی با همه بلندا و صلابت خود، مسخّر و رامِ اندیشه آسمانیاش گردیدهاند.
چشمههای جوشانِ حکمت، از قلههای ناپیدای وجودش فرا میجوشد و سیلابِ رموز و حقایق، از سپهر اندیشه بلندش، پهنه دشت خِردِ بشری را سیراب میسازد.
او یگانهْ سلطان سخن است که مُهر خزانه اسرار را میشکند و دُرّ و جواهر کلام را بیدریغ نثار عالّم انسانی میکند. علی(ع) غوّاص بحرِ معانیست که از ژرفنای وحشتخیزِ آن گوهرهای تر به ارمغان ميآورد. خسروی است که چون بر اریکه سخن نشیند، لشکریان سپاه حکمتش ثغور سرزمینهای ناشناخته دانش را فتح میکنند و صياد چیره دستی است که آهوان زیبای قلمرو خیال را با کمند سِحرِ بیان فراچنگ میآورد. علی(ع) گشاینده نقاب از رخساره علوم ربّانی و اسرار هستی است.
اگر قرآن معجزه نبوت است، نهجالبلاغه، اعجاز ولایت است. آن خورشید فروزانِ حکمت و معرفت که پس از هزار سال همچنان پر فروغ و جاودانه از اندیشمندان جهان دلربایی میکند. آنگاه که در مینوی خلدِ نهجالبلاغه به گلگشت بپردازی نوعروسانِ آراستهای را در حجلههایی از چتر گل میبینی كه لَمْ يَطمِثهُنَّ إنْسٌ قَبلَهُمْ وَ لا جانٌّ [الرحمن/٥٦] راز نکتههای بدیعش با وجود گوهرشناسان معرفت نیز گویی سر به مُهر خواهد ماند.
امام فصاحت(ع) چون از زهد سخن گوید، به پارسایی میماند که در حُجره خویش دست از دنیا شسته، در به روی خلق بسته و کنج عبادت گزیده است و آنگاه که از جهاد میگوید، از زبان فرماندهای سلحشور سخن رانَد که سالها در عرصه نبرد تاخته و تیغ از خون مخالفان سیراب نموده. فرماندهای کار آزموده در رموز پیکار که جز رزم نیاموخته است.
هرگاه در سیاست، لب از لب گشاید به فرمانروایی مقتدر و دادگستر میماند که دیریست بر پهنه سرزمینی، حُکم رانده و رعیتپروری را آزموده است و چون دروازههای شهر دانش را گشاید، شهریارِ مُلکِ سَلُونی است که فرزانگان اندیشمند را بسان اطفال دبستانی در مکتب خود مینشاند و رموز خلقت را در نکتههای بدیع چون لقمههای عسل و انگبین در کام جانشان مینهد.
در ذکرِ توحید، یگانه جوهریِ دُرسایی است که به کانِ حقایق نقب میزند و اعماق معانی را میکاود و گوهرهای سُفته شاهوار را به رشته بیان میکِشد. خدای عزوجل را بهگونهای بیسابقه میستاید و ذات حق را وصف در بیوصفی میکند و از تجلیِ صفات در آیینههای مُتکثّر آفرینش پرده برمیگیرد و آنگاه که پا در رکاب موعظه مینهد و بالهای رحمت میگشاید، تکاورانِ مصافِ خِرد و دانش و حکیمانِ گشاده دل و گشوده زبان، مبهوت و خّجل به کناری خزیده راه را میگشایند و خود غرق تماشا میشوند تا امام معرفت و حکمت، سمند فصاحت را به جولان آورد.
امام عارفان که خود ساقی کوثر است، قرنهاست از خُمخانه صهبای نهجالبلاغه دانشورانِ حکمت جو و عارفان شوریده را مست و بیقرار نموده و ساغرهای پیاپی از گفتار نغزش عقلها را فزونی، اندیشهها را زاینده و جهالت و ضلالت را سَتَروَن نموده است. راستی سلطان اولیا را چگونه باید ستود؟ آنکه طراوت گلستان خطبههایش از چپاول ایام مصون و خَدّ و خال عروس پریچهر نامههایش از دستبرد روزگار، پیوسته ایمن است.
آنگاه که اندیشه به غایت رسد، علی(ع) آغاز میشود.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی