تنها ره نجات، حضور جهادی است(چشم به راه سپیده)
حیَّ علیَ الجهاد!
تنها دعا برای فرج عاشقانه نیست
عاشق شدن به شعر و سرود و ترانه نیست
در راه انتظار، فراز و نشیب هست
بی امتحان، فلاح در این آستانه نیست
در امتدادِ راهِ قیامش چه کرده ایم؟
سائل شدن، معینِ امامِ زمانه نیست
تنها بسنده کردنِ شیعه به ذکرِ یار
در سجده و قیامِ و قعود عارفانه نیست
یک قوم زیرِ ظلم و گرفتارِ کارزار
ما کارمان به غیرِ دعای شبانه نیست
حیَّ علیَ الجهاد! همه در رکاب یار!
جز منطقِ شهید، رَهی جاودانه نیست
با اینهمه یتیم و فقیر و نیازمند
یک عده در رفاه، وَ این منصفانه نیست
عیاش زادهها همه غرقِ فساد و مست
در دستِ حاکمان ز چه رو تازیانه نیست
سقفِ اجارهها به نجومی رسیده است
دولت به فکر مردم بیآشیانه نیست
غرقِ بلاست، حاشیه شهرِ پایتخت
اما ز سوی مدعیان یک نشانه نیست
رفته ز دست، خیلِ جوانانِ این دیار
ما دست روی دست، که این مشفقانه نیست
جمعی غریب و عدهای از خانمان بدور
جمعی گرسنه مانده، ولی مرد خانه نیست
تنها ره نجات، حضور جهادی است
باید قیام کرد، که جای بهانه نیست
بارِ غمِ امام زیاد است،ای دریغ!
ما را خبر ز درد دلِ مخفیانه نیست
وقتی به کارِ ما گِرهِ کور میخورد
ما را گِره گشای، بحز نازانه نیست
میگفت: بیهوا مزنای زجرِ بیحیا
کمتر بزن، سزای من این تازیانه نیست
محمود ژولیده
آنکه بیدار نشسته
خاک پای تو دواییست که لب میفهمد
هجر را عاشق افتاده به تب میفهمد
غربت هرسحری را که بدون تو گذشت!
آنکه بیدار نشسته همه شب میفهمد
آمدم تا بزنی! دست کشیدی به سرم
سر من لطف تورا وقت غضب میفهمد
وسط کوچه و بازار سلامت کردم
گرچه کور است گدای تو! ادب میفهمد!
ذکر یابن الحسنم بود که سامانم داد
کام تلخم ز تو معنای رطب میفهمد
آنقدر با دل ما راه میایی آقا
که بدهکار عوضِ قرض طلب میفهمد!
راهیم کن بروم کرببلا! حال مرا...
هرکس از قافله افتاده عقب میفهمد
من بیایم به حرم زود شفا میگیرم
درد اگر مانده، طبیبم به مطب میفهمد
سید پوریا هاشمی
تو همانی که...
تو همانی که آیههای خدا به تو و عصر تو قسم بخورد
سرنوشت تمام اهل زمین زیر دست شما رقم بخورد
سالیانی گذشت از غیبت اضطرارت گرفت عالم را
چه قدر سینه صبور تو از این همه انتظار غم بخورد
کوری عدهای که میگویند: «فرج صاحب الزمان دور است»
برس امشب که یک به یک همه فرضهای غلط به هم بخورد
نا خلف سائلی که میبینی همه عمر ترسش این بوده
روزگاری خدای نا کرده نامش از دفترت قلم بخورد
حتم دارم که هرشب جمعه کربلا پا به پای زهرایی
عطری از جنس سیبهای بهشت به نفسهات دم به دم بخورد
حتم دارم قیامتی برپاست وقتی از غم صدات میلرزد
روضه خوان میشوی و در گوشِ حرماشعار محتشم بخورد
؟؟؟؟
قبله گلها
می آید آنکه دلش با ماست
دنیا به خاطر او برپاست
آن کس که قامت رعنایش
قد قامت همه گل هاست
یک بینهایت بیتفسیر
یک بیشباهت بیهمتاست
اینجا و هرچه به هر جا هست
با یکاشاره او زیباست
پایان این شب بیمهری
حبل المتین جهان آراست
می آید آنکه به شهر عشق
از عاشقان جهان پیماست
نامش همیشه و تا تاریخ
شورآفرین و امیدافزاست
مهدی تقی نژاد
تمام بزرگی ها
نمی ز دیده نمیجوشد اگر چه باز دلم تنگ است
گناه دیده مسکین نیست، کمیت عاطفهها لنگ است
کجاستی که نمیآیی الاتمام بزرگی ها
پرنده بیتو چه کم صحبت، بهار بیتو چه بیرنگ است
نمانده مرا هیچ دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر
جز این قدر که دلی دارم که بخش اعظم آن سنگ است
بیا که بیتو در این صحرا میان ما و شکفتن ها
همین سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم که انتظار، همان جنگ است
محمدکاظم کاظمی
شاعر متعهد افغانستانی