ردپای 60 سال خیانت و جنایت - روایتی مستند از دخالتها و جنایات آمریکا در ایران 1392-1332
ادوارد کندی: به یک دزد اجازه ورود به آمریکا دادیم (پاورقی)
Research@kayhan.ir
تالیف: کامران غضنفری
باری روزن (از دیپلماتهای سفارت آمریکا) نیز در این مورد میگوید :
«در اواخر اکتبر و دو سه روز اول ماه نوامبر، تظاهرات مردم در مقابل سفارت آمریکا به اشکال گوناگون برپا می شد و روزنامهها نیز انتقادهایی سخت و گزنده علیه آمریکا و دولت موقت به چاپ میرساندند. روی هم رفته یک جّو ناباوری نسبت به حقیقی بودن مسأله بیماری شاه در اذهان وجود داشت.
در مقاله ای در یک روزنامه ، عکسی از شاه در مکزیک دیده میشد که قیافه اش را کاملاً سالم و سرحال نشان می داد. این گونه مطالب کلاً می خواست به مردم القا کند که بیماری شاه را باید یک دروغ آمریکایی دانست و مسأله دیگری در پس پرده وجود دارد که به صورت یک کودتای دیگر بروز خواهد کرد.»
ادوارد کندی (نامزد حزب دموکرات) نیز درمخالفت با دادن اجازه ورود به شاه میگوید :
«شاه یکی از خشن ترین رژیم ها را در تاریخ بشر اداره میکرده است… چرا باید به این شخص اجازه داده شود با میلیاردها دلاری که از ایران سرقت کرده بیاید و دراینجا استراحت کند.»
اما علی رغم همه ی این مخالفت ها، بالاخره کارتر اجازه ی ورود شاه به آمریکا را صادر کرد. جیمزبیل در این باره چنین میگوید :
«یک فروند هواپیمای گلف استریم در شب 22 اکتبر 1979
(30 مهر 1358 ) به آرامی در فرودگاه لاگاردیا در نیویورک فرود آمد. این هواپیما حامل شاه و شهبانوی ایران و گروه کوچکی از همراهان بود. جیمیکارتر رئیس جمهور آمریکا ، ساعاتی قبل، ورود محمد رضا شاه پهلوی به آمریکا برای معالجات پزشکی را تصویب کرده بود. این تصمیم بسیار مهم، به طور مستقیم آغازگر عصر جدیدی در روابط ایران وآمریکا بود. عصری مملو از ناآرامی، تنفر، بی اعتمادی و تندروی. کارتر به مدت نه ماه در مقابل اجازه ورود شاه به امریکا مقاومت کرده بود، اما سرانجام در مقابل فشارهای مخوف از جمله فشار مستمر دوستان مقتدر شاه در آمریکا، ملاحظات بشردوستانه [!] ومحاسبات سیاسی در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری آتی در سال 1980، ملایمت پیشه کرد.»
جیمز بیل در جای دیگر می گوید :
« با وجود مخالفت های جزئی ، این اتفاق نظر قاطع در میان سیاستمداران حرفه ای وزارت خارجه ی آمریکا وجود داشت که راه دادن شاه به آمریکا، اشتباهی جدی خواهد بود. ایران شناسان به طور مکرر هشدار می دادند که این عمل آمریکا به عنوان یک عمل خصمانه تعبیر می شود و انقلابیون با دقت اوضاع را زیر نظر دارند تا ببینند آیا آمریکا قصد دارد به شاهی که از نظر آنها یک جنایتکار سیاسی بود، پناهندگی دهد؟ مهم تر آنکه از دید انقلابیون چنین حرکتی نمایانگر نخستین گام در سیاستی است که برای بازگرداندن شاه به تخت سلطنت به روشی که یادآور سال 1953 است، طرحریزی شده است ».
باری روزن از اعضای سفارت آمریکا ، پذیرش شاه در آمریکا را معادل توهین به ملت ایران ارزیابی میکند :
«با وجود دلایل محکم بسیار در مورد حفظ شأن و اعتبار خود از طریق استقبال از شاه، من کاملاً با آن مخالف بودم. ما که غالباً از تشخیص قدرت سمبل ها برای مردم ایران ـ و بخصوص اهمیت شاه به عنوان سمبل شیطان ـ غافل بودیم، با انجام این کار بار دیگر اعلام میکردیم که هیچ چیز را در مورد انقلاب درک نمیکنیم. افرادی که این احتمال را انتشار می دادند، احتمالاً درک نمیکردند که پذیرش شاه یک توهین ظاهراً حساب شده، به یک ملت است.»
روزن در جای دیگر در این باره میگوید :
«یک روز که در جلسه ای در کنار بروس لینگن نشسته بودم و او خطاب به ما گفت : « قرار است به شاه اجازه ی ورود به آمریکا داده شود»، ابتدا باورم نشد که آنچه از زبان کاردار سفارت شنیده ام واقعیت دارد. زیرا تصمیم مقامات واشنگتن با تمام توصیههایی که ما چند بار از تهران برایشان ارسال کرده بودیم کاملاً مغایرت داشت. احساس کردم که اگر واقعاً چنین تصمیمیگرفته شده باشد، هم با کلیه ی اهدافی که در ایران تعقیب میکردیم تضاد دارد، و هم اصولاً با مصالح ملّی ما ناسازگار خواهد بود. به نظر من، تصمیم مقامات واشنگتن علاوه بر خطراتی که برای امنیت شخصی ما در پی داشت، می توانست علامتی هم برای ایرانیها باشد که تصور کنند ما قصد براندازی رژیم جدید و بازگرداندن شاه را در سرداریم.»
«فردرید»، ویراستار کانادایی کتاب «تسخیر» میگوید :
«ایرانیان با پیش زمینههای اجتماعی مختلف حس کردند که پس از سقوط شاه در سال 1979، آمریکا احتمال دارد همان شیوه وقایع سال 1953 [1332] را در پیش گیرد. و از این نظر باید به آنها حق داد.»
احمد علی مسعود انصاری، ادامه ی توطئه برای بازگشت شاه به قدرت ـ پس از رفتن شاه به آمریکا ـ را چنین توضیح می دهد :
«با دریافت وعده مساعد [دریافت کمک از سعودیها] با امید بیشتر، از اردن به پاریس برگشتم.
در پاریس بعد از اینکه اشرف خواست که با وی ملاقات کنم، ضمن صحبت متوجه شدم که جریان تشکیل شورا که به توصیه ی شاه قرار بود کاملاً محرمانه باشد، آفتابی شده و همه کس از آن اطلاع دارد… چون مقارن همان ایامیکه من در پاریس و اردن مشغول مذاکره و تهیه ی مقدمات شورا بودم، شاه نیز برای معالجه به نیویورک آمده و در بیمارستان بستری شده بود. از پاریس به نیویورک رفتم. بهتر دیدم که قبل از دیدار با شاه مجدداً به دیدار هوشنگ انصاری بروم تا با توجه به شرایط موجود و مذاکرات انجام شده چاره یابی کنیم و ضمناً بدانم که آخرین حرف و تصمیم وی چیست. ایشان گفتند : من و دوستانم برای اینکه وارد فعالیت شده و ضمناً بخشی از مخارج عملیات را تقبل کنیم، دو شرط و یک توصیه داریم :
اول اینکه یک نفر باید به صورت مشخص مسئولیت و رهبری گروه را برعهده داشته باشد که ضمن صحبت متوجه شدم نظرش تیمسار اویسی است. دوم اینکه اعضای خانواده ی سلطنتی مطلقاً در امور سیاسی دخالت نکنند. اما توصیه ای هم که دارم این است که شهریار شفیق (پسر اشرف) باید از فعالیت های خودسرانه و تندی که مشغول آن است، دست بردارد.
در اینجا باید توضیح بدهم که در آن موقع شهریار شفیق که افسر نیروی دریایی بود، شدیداً و به طور شخصی فعالیت داشت. او تند و بیمحابا عمل میکرد. از جمله، طرحی ریخته بود که مخفیانه به جنوب کشور و به میان افسران نیروی دریایی برود و امید داشت که افسران نیروی دریایی هم که به او اعتقاد داشتند، به او خواهند پیوست و از آنجا برای گرفتن حکومت وارد عملیات خواهد شد.
بعد از مذاکره با انصاری و شنیدن شرایط مطرح شده، به دیدار شاه در بیمارستان نیویورک رفتم. حال ایشان در آن موقع چندان مساعد نبود، اما آرام و خونسرد به نظر می رسید و از اینکه برای معالجه امکان سفر ایشان به نیویورک فراهم شده راضی بود… مسأله رهبری و قرار گرفتن یک نفر را در محور مبارزات مطرح کردم. در این مورد صحبت بسیار و پافشاری زیاد شد تا سرانجام ایشان قبول کرد که تیمسار اویسی محور فعالیت ها باشد. این حاصل مذاکرات آن روز بود.»
منابع در دفتر روزنامه موجود است