kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۳۹۲
تاریخ انتشار : ۰۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۰:۰۳

چشم به راه سپيده

تو را غايب ناميده‌اند، چون «ظاهر» نيستي، نه اينکه «حاضر» نباشي.
«غيبت» به معناي «حاضر نبودن»، تهمت ناروايي است که به تو زده‌اند و آنان که بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي‌دانند، آمدنت که در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را مي‌خوانند، ظهورت را از خدا مي‌طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي‌شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي‌گزند با تعجب مي‌گويند که تو را پيش از اين هم ديده‌اند. و راست مي‌گويند، چرا که تو در ميان مائي، زيرا امام مائي، جمعه که از راه مي‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي‌دهند و قرار ازکف مي‌نهند و قافله دل‌هاي بي‌قرار روي به قبله مي‌کنند و آمدنت را به انتظار مي‌نشينند...
و اينک اي قبله هر قافله و اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينه‌اي ديگر که با روز قدس و زمينه‌سازي براي آزادي فلسطين از چنگال خونبار صهيونيست‌ها همزمان است، با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه مي‌کنيم.
برگرد
اي راحت دل، قرار جان‌‌ها، برگرد
درمان دل شکسته‌ ما، برگرد
مانديم در انتظار ديدار، اي داد
دل‌ها همه تنگ توست آقا، برگرد
***
راه چاره
سحر به ياد تو چشمم ستاره مي‌بارد
شبيه ابر بهاري دوباره مي‌بارد
تبسم تو غزل را به وجد مي‌آرد
از آستان لبت استعاره مي‌بارد
صداي «حي علي...» مي‌رسد دوباره به گوش
و عشق بار دگر از مناره مي‌بارد
براي آمدنت استخاره کردم باز
بشارت است که از استخاره مي‌بارد
نگاه کن به من مبتلاي درمانده
که از نگاه شما راه‌چاره مي‌بارد
حسين علاءالدين
***
فقط براي تو
خدا کند که بشکند شبي دلم به پاي تو
و کاش چاه مي‌شدم که بشنوم صداي تو
تو اوج خوب بودني، تو حالت سرودني
به آسمان رسيده‌اي، کجاست انتهاي تو
حضور غيبتت بزرگ، دل نماز را شکست
زمين قيام کرده است به شوق اقتداي تو
بيا تمام من بيا بيا که نذر کرده‌ام
که هرچه دارم از غزل بريزمش به پاي تو
به انتظار تو دلم نشسته سبز مي‌شود
بيا ببين که شاعرم ولي فقط براي تو
راضيه رجايي
***
کوچه دلواپسي
پلک اين پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بيحوصله دمساز شود
کيست در کوچه دلواپسي‌ام جز غم تو
تا دمي با من غربت زده همراز شود
بي تو اي همدم آبي‌تر از آهنگ طلوع!
بشکند بالم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخ است به پيشاني خورشيد اگر
آسمان با شب دلمرده هم آواز شود
اي تو خورشيد بپا خيز که با چشمانت
قفل صد صبح دل‌انگيز خدا باز شود.
جليل آهنگرنژاد