وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد(چشم به راه سپیده)
روز وصل
غم مخور، ايام هجران رو به پايان ميرود
اين خماري از سر ما ميگساران ميرود
پرده را از روي ماه خويش، بالا ميزند
غمزه را سر ميدهد، غم از دل و جان ميرود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا ميشود
زاغ با صد شرمساري از گلستان ميرود
محفل از نور رخ او نورافشان ميشود
هر چه غير از ذكر يار، از ياد رندان ميرود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان میشوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان ميرود
وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد
روز وصلش ميرسد، ايام هجران ميرود
حضرت امام خميني (رضوانالله تعالی علیه)
مريد نگاه توام
هلا روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو
بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو
پر از مثنويهاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو
تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو
دلم نيمهشبها قدم ميزند
در آفاق باراني چشم تو
شفا ميدهد آشكارا به دل
اشارات پنهاني چشم تو
هلا توشه راه دريادلان
مفاهيم طوفاني چشم تو
مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو
از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو
سيدحسن حسيني
ساحل چشم من
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست، ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟
آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست
آه، کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست
نکند منتظر مردن مایی، آقا؟
منتظرهات بمیرند، میایی آقا؟
به نظر میرسد این فاصلهها کم شدنیست
غیرممکنتر از این خواستهها هم شدنیست
دارد از جاده صدای جرسی میآید
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
منجی ما به خداوند قسم آمدنیست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنیست
صابر خراسانی
ابرها اگر ببارند
اگر...
اگر ابرها تمام 365 روز ببارند
اگر ماشينها تا هزاره سوم پشت چراغ قرمز بايستند
اگر آدمها از قلبشان جا سوزني پارچهاي بسازند
تنهاي تنها
سوار بر اسب شعرهايم
روي شيشههاي غبار گرفته شهر
بينهايت پرنده ميكشم
و از ميان روزنه چشمهايشان
به تو سلام ميدهم!
گاليا توانگر
بلور اشکها
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسه ماه هلالی را
چمن آیینهبندان میشود صبحی که بازآیی
بهارا ! فرش راهت میکنم گلهای قالی را
نگاهت شمع آجین میکند جان غزالان را
غمت عینالقضاتی میکند عقل غزالی را
چه جامی میدهی تنهایی ما را جلالالدین!
بخوان و جلوهای بخشای این روح جلالی را
شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را
سحر از یاس شد لبریز دلهای جنوبیمان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را
افقهایی که خونرنگاند، عصر جمعة مایند
تماشا میکنم با یاد تو هر قاب خالی را
کدامین شانه را سر میگذارم وقت جان دادن
کدام آیینه پایانیست این آشفته حالی را
تو ناگاهان میآیی مثل این ناگاه بیفرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را
علیرضا قزوه
به تماشای طلوع تو
به تماشای طلوع تو جهان چشم به راه
به امید قدمت کون و مکان چشم به راه
در شبستان شهود اشکفشان دوختهاند
همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه
جواد محدثی
در حسرت يک نگاه
خواهي که لبم پر آه باشد باشد
چشمم به در و به راه باشد باشد
خواهي اگر اي عزيز زهرا اين دل
در حسرت يک نگاه باشد باشد
شجاع