kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۸۴۷
تاریخ انتشار : ۲۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۵
اشعار برخوانده در محضر رهبر معظم انقلاب در شب میلاد امام حسن (ع)

حکایت شیدایی؛ پای چشمه خورشید


ای عشق! ای تولد دیگر!
 مرتضی امیری اسفندقه
به محفلی که سخن از لطایف غزل است
قصیده هر که بخواند خروس بی‌محل است
***
با تو اگر دوباره قراری نداشتم
هرگز به کار آینه کاری نداشتم
مثل دلم تمامی آیینه‌های من
درهم‌شکسته بود که یاری نداشتم
ای عشق! ای تولد دیگر! خوش آمدی
وقتی که هیچ راه فراری نداشتم
بین هزار آینه کوچک و بزرگ
آیینه‌ات شدم که غباری نداشتم
***
ما قصیده گرچه بسیار و مسلّم گفته‌ایم
عاشقانه در جوانی‌ها غزل هم گفته‌ایم
چه غزل‌ها زیر باران شبانه... تازه... تر...
چه غزل‌ها زیر برف صبح، نم‌نم گفته‌ایم
چه غزل‌ها در جنوب داغ سرشار از عطش
چه غزل‌ها در شمال سبز و خرم گفته‌ایم
خوردن سیلی ز یاران در غزل گفتن نداشت
در قصیده گفته‌ایم و سخت محکم گفته‌ایم
برنمی‌داریم دست از آرمان‌های وطن
بارها این قصه را در گوش عالم گفته‌ایم

 یک اتفاق ساده

 علی فردوسی  
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد
یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد
در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد !
با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد
یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد
یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد
با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت
گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد
یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد
یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ
 اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد :
تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده
با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!

تمام خلق به مستی کشند جام علی(ع)

 بالرام شکلا ، شاعر هندو
به من رساند نسیم سحر سلام علی
برهمنم که شدم چون عجم غلام علی(ع)
من ضعیف چگونه به شعر پردازم
کنار معجزه کامل کلام علی(ع)
چو کودکی که ز مادر آموزد
خوشم که نکته می آموزم از مرام علی(ع)
ز بندهای جهان آن زمان رها گشتم
که اوفتادم چو مرغکی به دام علی(ع)
مساز بطن خودت را چو گور جانداران
مرا غلام کند این صدا ز کام علی(ع)
علی علی و علی عالی و علی اعلا
پر است هفت ممالک ز عطر نام علی(ع)
سلام ما به علی(ع) آن وصی پیغمبر(ص)
سلام ما و رسولان به احترام علی(ع)
چو نزد حضرت حق سجده کرده است و قیام
بود قیام همه سجده و قیام علی(ع)
علی(ع) امیر خرابات عشق و توحید است
تمام خلق به مستی کشند جام علی(ع)
خدا کند که بخوانم چو مردم آزاد
علی امام من است و منم غلام علی(ع)


خاک گهربار
 دکتر آنا برزینا، شاعر روس
این خاک گهربار که ایران شده نامش
شیری است که مابین دو دریاست کنامش
 مهتاب نشسته، سر هر گنبد این خاک
 مانند کبوتر که نشسته است به بامش
از مرز فرا رفته به پیغمبری شعر
با سعدی و با مولوی از عشق، پیامش
شوقی ازلی دارم، با خاک عزیزش
عشقی ابدی دارم، در دل به دوامش
از شوق، مشرف بشو ای باد صبا تا
یک بار سلامم برسانی به امامش

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

 سعید طلاییش
فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست
سجادۀ زر دوز که محراب دعا نیست
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
 تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
یک ‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!
از بس‌که پی نیم‌ وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست!

خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»

 احمد بابایی
خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ست
سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ست
سرِ دین، طعمه‌ی سرنیزه‌ی تکفیر شده‌ست
هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ست
گویی از معرکه‌ها نعش شهید آورده‌ست
روضه‌ی مشک رسیده‌‌ست به بی‌آبی‌ها
خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ها
باز هم حرمله... سرجوخه‌ی وهابی‌ها
کوچه پس‌کوچه‌ی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینه‌ی کابوس، به منبر شده‌ است
خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند
تا حرم، همسفر «قافله‌باشی» گردند
لاشه‌خواران سقیفه، متلاشی گردند
 می‌زند قهقهه، «القارعه» بر خامی‌شان
خون دین می‌چکد از «دولت اسلامی»شان
بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!
«عرش» یک روضه‌ی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست
شرق، در فتنه‌ی اصحاب شمال افتاده‌ست
بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده‌ست
وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده‌ست!
گویی از هرچه که زشتی‌ست، کفی هم کافی‌ست!
جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی‌ست!
تا «بهار عربی» روی علف باز کند
جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند
وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!
عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینه‌ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست
لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان
کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌نشین تبشان
لهجه‌ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان
«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد
بی‌جگرها جگر حمزه به دندان گیرند
انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند
چه تغاثی ز لب قاری قرآن گیرند
بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد!
گره، انگار نه انگار به کار افتاده
سایه‌ی سرکش ما گردنِ دار افتاده
چشم بی‌غیرت اگر سمت «مزار» افتاده
صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته‌ایم
به سر هر مژه‌ای یک قمه برداشته‌ایم
سنگ تکفیر به آئینه‌ی مذهب؟ هیهات!
ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات!
دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!
ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند
داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز!
کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز!
مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!
پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود
خوش‌خیالی است مرامی که اجاقش کور است
مفتیِ نفتیِ این حرمله‌گان، مزدور است
قصه حنجره و تیرِ سه‌پر مشهور است
خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»
باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»
رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند
بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند)
پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند
بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌کاریم
پاسخ شیعه همین است که «صاحب داریم»

ماه بازی می‌کند با خاکیان از پشت ابر

 غلامعلی حداد عادل
آسمان ابری است اما ماه پیدا می‌شود
ماه پنهان است اما گاه پیدا می‌شود
ماه بازی می‌کند با خاکیان از پشت ابر
گاه پنهان می‌شود ناگاه پیدا می‌‌شود
آسمان تاریک، ره باریک، مقصد ناپدید
زیر نور ماه اما راه پیدا می‌شود
از برای دیدن مهتاب پنهان زیر ابر
گاه گاهی فرصتی کوتاه پیدا می‌شود
یوسف یعقوب در صحرا اگر گم می‌شود
یک دو روز دیگر اندر چاه پیدا می‌شود
سینه‌ای دارم که در آن جا برای کینه نیست
اندر این آئینه تنها آه پیدا می‌شود
گرچه ناپیدا است اما دل گواهی می‌دهد
قاصدی با مژده‌ای دلخواه پیدا می‌شود
بی خدا بودم در آن عمری که با خود داشتم
هر کجا من گم شود الله پیدا می‌شود

به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز

 رضا شیبانی  
طلوع می‌کنی آخر، به نور و نار قسم
به آسمان، به افق‌های بی سوار قسم
هنوز منتظر بازگشتنت هستم
به لحظه‌های غم رفتن قطار قسم
خزان به سخره گرفته ست گریه ی گل را
به غصه‌های دل ابری بهار قسم
نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد
که می‌خورد به سر پر غرور خار قسم
نشانده‌ام به دل خسته داغ شهری را
به قلب خسته‌ی این شهر داغدار قسم
به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز
به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم
دلم شبیه گسل‌های شهر تبریز ست
به این سکوت ... به این صبر پایدار قسم
کجا روم که دمی شهریار خود باشم؟
نه شهر مانده...نه یاری...به شهریار قسم
ولی هنوز به آینده روشن است دلم
به بخت تیره ی مردان این دیار قسم

ای شما ایرانیان

 ظهیر احمد صدیقی، شاعر پاکستانی
ای فروغ فکر و فن از نور افکار شما
رونق گلزار ما از رنگ رخسار شما
ثابت و قایم مثال کوه کردار شما
همچو برگ گل لطیف و نرم گفتار شما
ای عزیزان عجم ای صاحبان دین و دل
دیدن خضر و مسیحا هست، دیدار شما
من ز پاکستان بیاوردم درود پرخلوص
صد دعای دوستان پاک نثار شما
شاد بادا شهر یزد و مشهد و شیراز و قم
زنده بادا مردم جانباز و سالار شما
جان تازه دردمیده در تن ما میبدی
قلب مار را کرد روشن " کشف اسرار" شما
راه شعر و حکمت و عرفان به ما بنموده اند
مولوی و حافظ و خیام و عطار شما
همچو یک جان در دو تن اسلام ما را ساخته ست
دشمن تان دشمن ما، یار ما یار شما
خانه های ما همه پیوسته چون دلهای ما
محکم از دیوار ما گردید دیوار شما
دشمنان پاک و ایران دوست با هم گشته اند
این حقیقت را ببیند چشم بیدار شما
اتحاد قوم مسلم مقتضای دقت است
اتحاد قوم مسلم ، کار ما کار شما
دوستی پاک و ایران تا ابد پاینده باد
پر بهاران باد باغ ما و گلزار شما

بنشین شعر بخوان!

 انسیه‌ سادات هاشمی، شاعر قم
 مزه‌ی عشق به این خوف و رجاها است، رفیق
عشق، سرگرمی‌اش آزار و تسلی است، رفیق
قیمت یک شب از آن چشم، غزل نوشیدن
سال‌ها بیت به بیت، آه و تمناست، رفیق
نشدم راهی‌ات ای عشق که سیراب شوم
تشنگی ناب‌ترین لذت دنیاست، رفیق
بارها تا لب این چشمه دویده است دلم
این سرابی است که از دور گوارا است، رفیق
اسم آن روز که نامیده‌ای‌اش «روز وصال»
در لغتنامه‌ی من «روز مبادا» است، رفیق
«نیست در شهر عزیزی که دل ما ببرد»
بنشین شعر بخوان! دور جوان‌ها است، رفیق

شعری در وصف امام حسن مجتبی (ع)
بر سر همسایگانش سایه‌ای پرمهر داشت
 حسین عباسپور
بارها از سفره‌اش با اینکه نان برداشتند
روز تشيیع تنش، تیر و کمان برداشتند
 مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت
با صدای سکه، دست از دین‌شان برداشتند
 بر سر همسایگانش سایه‌ای پرمهر داشت
از سرش هرچند روزی سایه‌بان برداشتند
 بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را
این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند
 دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند
چند سال بعد، چوب خیزران برداشتند

شعری در وصف امام رضا (ع)
آن‌قدر كريمي كه بدهكار تو كم نيست
 علیرضا قنبری
هر چند كه در شهر تو بازار زياد است
بايد برسم زود... خريدار زياد است
من در به درِ پنجره فولادم و دیری‌ است
بين من و آن پنجره ديوار زياد است
آنقدر كريمي كه بدهكار تو كم نيست
آنقدر كريمي كه طلبكار زياد است!
پاييز رسيدم به حرم با همه گفتم:
اينجا چقدر چادر گلدار زياد است!
با بار گناه آمده‌ام مثل هميشه
با بار گناه آمدم اين بار زياد است!
خورشیدی و ماهی و طلوعی و غروبی
پس در حرمت روزۀ شک‌دار زیاد است!
گندم به كبوتر بدهم؟ شعر بگويم؟
آخر چه کنم در حرمت؟! كار زياد است!
نوروز به نوروز... محرّم به محرّم...
سرمست زياد است، عزادار زياد است
هرگوشۀ ايران حرم توست كه با تو
همسايۀ ديوار به ديوار زياد است
از دور سلامي و تو از دور جوابی
اين فاصله انگار نه انگار زياد است
***
یک شب که به رؤیای من افتاد مسیرَت
دیدم چقَدر لذت دیدار زیاد است...
درخواب سرِ سفرۀ اطعام، تو گفتی:
هرقدر كه مي‌خواهي بردار... زياد است

از خلیج فارس می‌آید نسیم فارسی

 مومن قناعت، شاعر تاجیک
از خلیج فارس می‌آید نسیم فارسی
ابر در شیراز می‌بارد چو سیم فارسی
می رسد از کشتی بشکسته شعر بی شکست
شعر هم بشکست با پند قدیم فارسی
شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت
رفت با عطر کفن عطر و شمیم فارسی

حرم هست و حرم هست و حرم هست

 سیده تکتم حسینی ، شاعر افغانستانی
نشسته برف پیری روی مویت  دلم می خواست تا باران بگیرد
تنت از خستگی خرد و خمیر است بیا تا خانه بوی نان بگیرد
بهاران از تو تصویری ندارد،  پدر پاییز تقصیری ندارد
نمی خواهم که در این فصل غربت دل پرمهــرت از آبان بگیرد
غریب و خسته و بی سرپناهم، سیاه است آسمان بختگاهم
برای برگ های زرد عمرم بگو جنگل حنابندان بگیرد
پدر اندوه در دلهــا زیاد است سرِ راه تو مشکل ها زیاد است
بگو کی می رسد از راه آن روز که بر ما زندگــی آسان بگیرد
خدا قوت.. نباشی خسته ای ماه  از این دنیای تاریک و پر از آه
خدای یوسف ِ افتـــاده در چاه  تقاصت را از ایــن زندان بگیرد..
خدا را شکــــر اگر امروز غـــــم هست
حرم هست و حرم هست و حرم هست
خودت گفتی به من امکان ندارد
دل سادات در ایــران بگیرد

بخند تقویم روزگارم!

  امیرعلی سلیمانی
نشسته‌ام مثل بچه شیری، که دل به چشم غزال دارد
بهار گیسوی چشم‌سبزی، که با زمستان جدال دارد
 مرام چشمش مرام جادو، هزار جنگل، هزار آهو
خزر به گونه، خزان به گیسو، به جای ابرو، هلال دارد
کشیده نقشی به روی شالش، چه نقشه‌هایی، خوشا به حالش
نشان خون‌خواهی از جنوب و نشان مهر از شمال دارد
 پرنده‌ام رو به آسمانش، همیشه دل بسته‌ام به جانش
که آرزوی من است و این من، چه آرزویی محال دارد
 چه چشم‌های ترانه‌سوزی، چه وزن نابی، عجب عَروضی
شُکوه شعر دری‌ است نامش، غزل کنارش خیال دارد
 تو شمس باشی و مولوی من، غزل بخوانی و مثنوی من
چنان که پیر منی تو امشب، جوان شدن احتمال دارد
 بخند تقویم روزگارم! نشان نده چند سال دارم
غمی که در سینه‌ام نهفته، قریب هفتاد سال دارد