شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه
لزوم رعایت تقوای بیشتر برای مسئولان - شماره 23
خطبه پرمغز و زیبای «همّام»
من چند جمله انتخاب کردهام از خطبه معروف همّام که معروف به خطبه متّقين و درباره تقوا است. البتّه خطبه خيلى مهم و پُرمغز و مفيدى براى همه ماها است. در دهان ما طلبهها هم خيلى رايج است؛ حالا دلهايمان و عملهايمان را که خدا ميداند امّا معمولاً بلديم و تکّههايىاش را در منبر و در سخنرانى و مانند اينها میخوانیم؛ لکن عمده اين است که عمل کنيم. البتّه خطبه، هم بالنّسبه مفصّل است و هم يک فقرههايى و جملاتى دارد که شرح و تفصيل آنها متناسب با جلسه ما نيست. من يک جملاتى را از وسط خطبه انتخاب کردهام.
در مقدّمه خطبه، مرحوم شريف رضى اينجور میگوید که: «آوردهاند که يکى از دوستان اميرالمؤمنين که به او همّام گفته ميشد، مردى بود عابد.» همّام هم همّامبنشريح است؛ البتّه اينجا در حاشيه نوشته «شُريخ»، لکن ظاهراً غلط است. شُريح يا شَريح [بوده است]؛ من فرصت نکردهام به ضبط اين [اسم] مراجعه کنم ببينم کدام است. بههرحال، از آن کسانى بوده که معتقد بودند به امامت اميرالمؤمنين؛ [يعنى] علاوهبر خلافت ظاهرى و امارت بر مؤمنين، امامت و آن ولايت معنوى را هم براى آن بزرگوار قائل بودند. در همان زمان، يک دستهاى بودند که اينجور بودند، بعضىها هم اينجور نبودند.
«فَقالَ يا اَميرَالمُؤمِنينَ صِف لِىَ المُتَّقين»؛ به حضرت عرض کرد که متّقين را براى من توصيف کن، چنانکه گويى به آنها مينگرم: «حَتّى کاَنّى اَنظُرُ اِلَيهِم». «فَتَثاقَلَ عَلَيهِ السَّلامُ عَن جَوابِه». حضرت قدرى درنگ کردند و سنگينى کردند، زود به جواب نپرداختند؛ يکقدرى تأمّل کردند، بعد گفتند که «يا هَمّامُ اتَّقِ الله وَ اَحسِن فَاِنَّ الله مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا وَ الَّذينَ هُم مُحسِنون»؛ او را توصيه کردند به تقوا. او چيز ديگرى ميخواست از حضرت امّا حضرت در اوّل کار پاسخى ندادند به او؛ شايد ميخواستند شوق و عطش او را بيشتر کنند. گفتند که از خدا برحذر باش و تقواى خدا را پيشه کن و نيکوکارى کن و بدان که خداى متعال با کسانى است که متّقى و نيکوکارند. همّام بدين سخن قانع نشد؛ «فَلَم يَقنَع هَمّامٌ بِهذَا القَولِ حَتّى عَزَمَ عَلَيه». حضرت ديگر ديدند چارهاى نيست، بعد شروع کردند به اين بيان زيبا. عجيب هم اين است؛ ماها اگر يک مطلبى را هم در ذهنمان آماده کرده باشيم و مثلاً بخواهيم بيان کنيم، براى اينکه اين را در سلک يک عبارات زيبايى بکشيم، چقدر دچار مشکليم؛ [امّا] حضرت همينطور روان و آماده عباراتى را در اين خطبه و در همه خطبهها بيان کردهاند که جزو زيباترين متون ادبى عرب است. بعضى از ادبا و بلغا و متبحّرين در ادب عربى- ازجمله خود همين عبده که اين کتاب من شرح عبده بر نهجالبلاغه است، و همچنين مرحوم شريف رضى که خودش جزو ادباى درجه اوّل تاريخ عرب است- در بعضى از جملات میگویند اين جمله از بس زيبا و از بس بلند و پُرمغز است، در زبان عربى اصلاً نظير ندارد؛ يعنى عجيب اين است که اين مطالبِ معنوىِ جالب را حضرت بدون اينکه نشسته باشند فکر کرده باشند، آماده کرده باشند- مثل ماها که مىنشينيم يک چيزهايى را آماده میکنیم- فىالمجلس، آنچنان زيبا و شيوا به سلک سخن میکشد که مايه تعجّب است. بعد، آنوقت شروع کردند درباره تقوا يک مقدّمهاى را بيان کردن.
آن تکّهاش که من میخواهم بخوانم، اين است که میگوید شب آنها چگونه ميگذرد، روز آنها چگونه ميگذرد. آنوقت شبشان را شرح میدهد که بهتر هم اين است که آن را ماها اصلاً نخوانيم و نگوييم، چون عمل نمیکنیم. يعنى واقعاً آن «شب مردان خدا» که گفته میشود، را حضرت تصوير میکند.
دلمشغولی پرهیزکاران به یاد روز حساب
«وَ اَمَّا النَّهار»؛ امّا روز متّقين چگونه است؟ «فَحُلَماءُ عُلَماء»؛ بردباران و دانشمندانند، اَبرارٌ اَتقِياء؛ نيکوکاران و پرهيزکارانند، «قَد بَراهُمُ الخَوفُ بَرىَ القِداح»؛ که حالا اين جمله را به جهتى معنا نمیکنم. «يَنظُرُ اِلَيهِمُ النّاظِرُ فَيَحسَبُهُم مَرضى وَ ما بِالقَومِ مِن مَرَض»؛ کسى اگر نگاه کند، خيال میکند اينها بيمارند ــ درهم و آشفتهاند، چون در فکر کارهاى بزرگند- درحالىکه بيمار نيستند، «وَ يَقولُ قَد خولِطوا»؛ ممکن است بيننده بگويد اينها شوريدهحالند. ما در مصطلح فارسى ميگوييم قاطى کردهاند؛ اين «خولطوا» درست ترجمه تحتاللّفظىِ همين قاطى کردن است؛ يعنى يک حالت شوريدهحالى و مانند اينها دارند. چرا اينجور است؟ کأنّه در يک عالم ديگرى است؟ بعد حضرت ميفرمايند: «وَ لَقَد خَالَطَهُم اَمرٌ عَظيم»، به فکر يک امر بزرگى هستند؛ اين آينده سؤال و مسئوليّت در مقابل خدا، اينقدر بزرگ است که جا دارد انسان را بهطور دائم به خودش مشغول کند.
راضی نشدن متّقین از کار کم خود
«لا يَرضَونَ مِن اَعمالِهِمُ القَليل»؛ از کار خود به کم راضى نيستند. مثلاً مختصر کارى، خدمتى يا يک عبادت مختصرى که کرديم، فوراً ميگوييم خب الحمدللّه، ما که کار خودمان را کرديم، ما که سهم خودمان را مثلاً ايفا کرديم؛ نه، چنين چيزى نيست؛ اين، درست خلاف آن ضابطهاى است که حضرت براى متّقين بيان میکند.
زیاد نشمردن کار زیاد خود
«وَ لا يَستَکثِرونَ الکثير»؛ اگر کار زياد هم بکنند، آن را زياد نميشمرند. فرض کنيد که يک عمرى را هم به يک کارى يا خدمتى سرگرم بوده [امّا] اين را زياد نميشمرد. واقع قضيّه هم همين است؛ فرض کنيد سرمايه شما را بنده گرفتهام و در يک راهى که شما گفتهايد مصرف کردهام؛ خب سرمايه شما را مصرف کردهام؛
«اِنّاللّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعون»؛ سرمايه مال خدا و متعلّق به خدا است که در اختيار ما است- که اين وجود و هستى ما است- [اگر] همه آن را هم در راه خدا مصرف کرده باشيم و هيچ هم گناه نکرده باشيم، کار زيادى نکردهايم. البتّه چنين فرضى خيلى هم مستبعد است؛ در غير معصومين کو آن کسى که اينجورى باشد؟
و من به دوستان گفتهام که چون مسئوليّتهاى ماها- يعنى من و شماها که مسئول هستيم ،و من هم بيشتر از شما- سنگين است، تقوايمان و اين خصوصيّاتمان بايد بيشتر از مردم عادى باشد؛ اصلاً نبايد ما قناعت کنيم به اينکه مثل مردم عادى [باشيم]. [البتّه] معنايش اين نيست که من و شمايى که در اين حد از مسئوليّت هستيم، حقيقتاً آن مقدار تقوايى را يا آن نيکوکارىاى را که بايد داشته باشيم داريم و از مردم عادى نيکوتريم؛ ابداً اينجور نيست. انسان ميبيند افرادى را که ما واقعاً مثل يک انسان درظلمتنشسته که به خورشيد نگاه میکند، به آنها بايد نگاه کنيم؛ اينقدر اينها نورانىاند، اينقدر خوبند. همين مردم عادى و معمولى بىادّعا؛ مثلاً فرض کنيد جوانى است، خانواده شهيدى است، کارمندى است، فعّال در يک بخش از بخشهاى گوناگون نظام است؛ بهقدرى صفا و درخشندگى در اينها هست که انسان واقعاً مبهوت ميماند از خوبى اينها، غبطه ميخورد به حال آنها و به حال خودش حسرت ميخورد. منتها درعينحال، ما که مسئوليّت مان سنگين است، بايستى مراقبتمان و مواظبت مان و آن چيزى که به آن ميگوييم تقوا، برحذر بودنمان، بيشتر باشد تا برايندش يک چيز قابلقبول بشود؛ چون بار ما خيلى سنگين است. ممکن است او اينهمه احساس مسئوليّت و برحذر بودن را هم نداشته باشد، امّا چون بارش سبک است جلوتر از ما است؛ اين واقعيّت است. من و شما که يک بار سنگينى را بر دوش گرفتهايم، بايد انرژى بيشترى مصرف کنيم تا شايد به او برسيم. آنچه هم ملاک است، همان پيشروى در اين راه است. [اگر] کسى توانست در راه خدا پيش برود، حقيقتاً برده؛ برد، مال يک چنين کسى است. پس «لا يَستَکثِرونَ الکثير»؛ کار زياد را زياد نميشمرند براى خودشان.
گلایهمند بودن پرهیزکاران از خود
«فَهُم لاَنفُسِهِم مُتَّهِمون»؛ همواره خود را متّهم ميشمارند؛ ازخودراضى و ازخودخشنود هيچوقت نيستند؛ هميشه خودشان را زير سؤال دارند که چرا اين کار را کردى، چرا اين کار را نکردى، چرا کوتاهى ميکنى، چرا کم مصرف ميکنى براى خدا، چرا کم مجاهدت ميکنى؛ دائم از خودشان سؤالشان اين است.